جستجوی این وبلاگ

۱۳۸۷ اردیبهشت ۳۰, دوشنبه

دولت مدرن فرصت از دست رفته

هفته پيش انجمن علمي دانشجويان دانشكده علوم سياسي دانشگاه تهران همايشي را با عنوان دولت مدرن برگزار كرد. اساتيد و صاحبنظران متعددي در آن سخنراني كردند. رسانه ها منظورم همان چند روزنامه اصلاح طلب هم پوشش خوبي به آن دادند و در بسيار از موارد متن كاملا سخنراني ها را منتشر كردند. اما نمي داني چرا صحبت هاي یکی از استادهایم حاتم قادري، كاملا سانسور شد.
يكي از همكلاسي هاي اصولا گرايم كه شايد از لحاظ فكي كاملا مقابل دكتر قادري است مي گفت با حاتم قادري مي توان موافق نبود يا حتي مخالف بود ولي نمي توان ناديده اش گرفت.
با اين تفاسير به نظرم رسيد اگر سخنراني دكتر قادري كه ضبط كرده بودم را پياده كنم حداقل براي عده اي مفيد خواهد بود. و اكنون متن كاملا اين سخنراني البته بدون ويرايش و اطلاع خودشان در اين وبلاگ در دسترس علاقه مندان است

سخنراني دكتر حاتم قادري در سمينار دولت مدرن
دولت مدرن فرصت از دست رفته
با سلام خدمت آقايان و خانم ها. موضوع بحث من دولت مدرن فرصت از دست رفته است. با توجه به سي دقيقه اي كه من وقت دارم. طبعا برداختن به مولفه هاي كه در ذهن دارم نسبت به دولت مدرن مشكلات زيادي را دارد. سعي مي كنم كه بحثم فشرده تر باشد. طلب همياري مي كنم از خانم ها و آقايان كه انضباط ذهنيشان در اين بحث حفظ بشود. منظور من از دولت اگر بخواهم معادلي را در بابش بگويم در واقعstate است.  به يك تعبير به لحاظ تاريخي مي توانم چهار مرحله را بر بشمارم كه بر دولت با اين تعابيري كه خواهم گفت صدق مي كند. دو مرحله از اينها دولت پيشا مدرن است. يعني بايد به عنوان جوانها يا آن طرح واره اوليه براي حركت به سمت دولت مدرن ارزيابي كرد. مرحله اول را به جهت تاريخي مي توانم از ابتداي قرن چهاردهم يعني 1300در نظر بگيرم البته با تساهل و تا 1648 پيمان وستفالي در نظر بگيرم. مرحله دوم از اين دوران يعني 1648 تا انقلاب فرانسه هست. مرحله سوم مي توانم از انقلاب فرانسه تا حول و هوش مثلا ربع قرن پيش، سي سال پيش، دهه هفتاد قرن بيستم ميلادي  در نظر بگيرم. بلاخره مرحله چهارم كه اين چند دهه اخير هست. در آن وضعيتي كه مرحله اول هست يعني از 1300 حساب بكنيم تا 1648 (كه به ويژگيهايش اشاره خواهم كرد) حال اگر بخواهيم انطباقي با ويژه تاريخي خودمان داشته باشيم، ياد آوري مي كنم كه 1300 البته باز با تساهل تقريبا چهل و پنجاه سال بعد از فتح بغداد به وسيله مغولها است. و در زماني است كه حكومت ايلخانان در ايران در حال استقرار است و در حال توسعه خودش هست. 1648 را اگر بخواهيم در نظر بگيريم تقريبا صد و چهل و پنجاه سال از دوران صفويه گذشته است. زمان سلطنت شاه صفي هست به سمت سلطنت شاه تهماسب و به سمت فروپاشي صفويه پيش مي رويم. اگر 1789 يعني نقطه عطف بعدي را بخواهم در نظر بگيرم تقريبا مصادف است با روي كار آمدن قاجار. يعني دقيق تر بخواهم بگويم زوال آخرين بقاياي سلسله كريم خانيه هست و روي كار آمدن قاجار. يك پرانتز هم باز بكنم كه انقلاب روسيه باز مصادف است با زوال حكومت قاجار يعني همچنين شرايطي. و اگر 1970 به بعد را در نظر بگيريم تقريبا يعني هفت و هشت سال به انقلاب اسلامي ايران. يعني اگر بخواهيم انطباق تاريخي و زماني را در ذهن داشته باشيم بايد اينطوري نگاه بكنيم. گفتم دو مرحله قبلي يعني از 1300 تا 1648 از يك سو و از 1648 تا انقلاب فرانسه 1789 را به يك معنا مي توانيم دوران جوانه زدن دولت مدرن بگيريم يا وضعيت پيشا مدرن در نظر بگيريم. يعني زماني كه دولت به عنوان تاسيساتي كه مي خواهد شكل بگيرد و در حال شكل گرفتن است با يك مركزيتي، با يك مرزهاي ملي، به يك معنا در جهت زوال امپراتوري ها پيش مي رويم. دولت مي خواهد خودش را سيطره حكومت مذهبي رها كند يا دست كم حكومت مذهبي منسجم و استوار پاييسم را نپذيرد. دولت يك مقدار فراتر از شهرها مي خواهد برود. به روستاها هم مي خواهد سرايت بكند.          يك مقدار نيروهاي اجتماعي عليه اشراف طغيانهاي محلي، محدود يا گسترده اي را نشان مي دهند. وقتي كه مي خواهيم به مرحله دوم نزديك بشويم يعني حول و هوش انقلاب فرانسه يكسري تحولات جدي تري در اروپا صورت گرفت. از انقلاب صنعتي شما نگاه كنيد، پيشرفتي كه در تئوري هاي سياسي وجود دارد، پيشرفتي كه در باب روشنفكري و عقل گرايي داريم. فراموش نكنيد . قرن هيجدهم را در واقع عصر روشنگري  اگر باشد  قرن هفدهم را عصر خرد هم نام مي برند. و به سمتي مي رويم كه براي يك جهش تمام عيار ناپلئوني خودمان را آماده مي كنيم. از دوران ناپلئون البته با تساهل براي اينكه نفطه عطفي را اشاره كرده باشم تا حدود سي سال پيش به يك معنا عصر گسترش، رشد و شكوفايي دولت مدرن بود. يعني در اين عصر( با ساختارهايي كه بعدا توضيح مي دهم منظورم چيست) دولت مدرن در گوشه و كنار جهان به اوج شكوفايي خودش مي رسد. حال منظورم اين نيست كه در همه گوشه و كنار جهان يعني در همه جاي جهان به يك سطح صورت گرفته است. قطعا فراز و فرودي دارد. در خواستگاه اوليش كه اروپا هست و بعد در آمريكاي شمالي، در آنجا ما اوجش را مي بينيم و در ساير جاها به تعبيري كه بعضا در ايران هم بكار برده مي شود ما شاهد نوعي دولت شبه مدرن هستيم. برخي كشورهاي ديگر هم در اين تجربه با ما سهيم هستند. يعني در آنها هم نوعي دولت شبه مدرن شاهد هستيم. ولي اين سي سال آخر كه گفتم تقريبا هفت و هشت سال مانده است به انقلاب اسلامي و فروپاشي پهلوي دوم مرحله اي است كه عده اي اعتقادشان براين است كه ما شاهد زوال دولت و دولت مدرن هستيم. اين زوال لازم نيست كه يكباره صورت بگيرد. لازم نيست  معنايش اين باشد كه ما تصور كنيم دولت مدرن يا دولت اصولا ديگر بازيگر مهم و اصلي در پهنه  سياست هاي بين المللي، منطقه اي و حتي داخلي نيست. حال اينك جوانه هاي زوال دولت مدرن را ( بعضي حتي تاكيد مي كنند 1975) مي توانيم ببينيم. يعني تحولات تكنولوژيكي كه صورت گرفته و گسترشي كه در انديشه ها پيدا شده در مجموع دولت مدرن را مواجه با دو خطر جدي كرده است. يكي اينكه دولت خودش را ملزم مي بيند يا ناچار مي بيند كه مرتب به سمت سازمان هاي فرا دولتي، سازمان هاي منطقه اي و بين المللي عقب نشيني بكند. برخي از مالكيت يا حق حاكميت خودش را به آنها واگذار بكند و از طرف ديگر دولت مدرن ناگزير مي بيند در داخل هم دست از حاكميت مطلق بردارد. به يك معني به سازمانها، به NGO ها،  به تحولات يا در واقع ارگان هاي مردمي با آنهاي كه بخشي از ساز و كار اداره اجتماع در داخل كشور برعهده مي گيرند، به آنها واگذار بكند. دست كم مشورت و همكاري آنها را بطلبد. يعني هيچ دولتي نيست كه يا راهي ندارد كه با حداقلي از مشورت از همياري و سازماندهي مردمي بخواهد كار خودش را اداره بكند. پس سه مرحله هست. دو مرحله در واقع  پيشا مدرن هست كه جوانه ها در حال شك گيري هست، يك مرحله كه از فرانسه هست تا قرن بيستم و نيمه اول قرن بيستم ( يك مقدار بيشتر ) و در اينجا هست كه در مجموع شما دولت مدرن را شاهد هستيد و حالا تحولات به سمتي مي رود كه سازماندهي دولت مدرن دستخوش تغيراتي مي شود. من خودم شخصا به جد اعتقاد دارم كه يازده سپتامبر يك نقطه عطفي است  ولي نقطه عطفي است كه كه ما بعد از اينكه تحولات و تبعات ايدوئولوژيكي و هيجانات سياسي و امنيتي مان را پشت سر گذاشتيم مي توانيم بعدا تشخيص بدهيم كه چه اتفاقاتي را در زوال دولت مدرن و ايجاد آن چيزي كه مي توانيم نوعي دولت هاي محدودتر، محلي تر و حتي دولت شهري در كنار نوعي سازمانها بين اللملي و جهاني شاهدش باشيم. يعني آميزه اي از اين دوتا به احتمال زياد بعد از يازده سپتامبر وارد فاز جديدي شد.
اما اين دولتي كه من صحبتش را مي كنم در اساس چه ويژه گي هايي دارد؟ سه نوع ويژه گي را من برايش برمي شمارم. يك، بخواهم تقسيم بندي بكنم بحث شعائر هست. يعني دولت مدرن از مرزهاي ملي گرفته تا سرود ملي تا پرچم ملي تا تعطيلات در واقع منسجم و سازمان يافته اينها را هم به عنوان شعائر نام مي بريم. وقتي سخن از شعائر مي كنم معنايش اين نيست كه اينها اهميت كمي دارند. اين شعائر اهميت بسيار زيادي دارند. و در رگ و پي دولت مدرن و ديگر مولفه ها . محورهاي دولت مدرن تنيده شده اند. به عنوان مثال وقتي شما صحبت از سرود مي كنيد با حس ناسيوناليسم صحبت از پرچم مي كنيد، صحبت از مرزهاي ملي مي كنيد و حتي صحبت از تقويم منسجم و مشخص مي كنيد. خيلي متفاوت است يك تقويم مشخص منسجم با تقويمي كه ما در اين يكي و دو دهه ما در تاريخ خودمان شاهد هستيم كه انواع اقسام روايت ها آن هم صورت قمري با روايتها مختلف حالت هاي شمسي و نوعي بي نظمي است. اينكه شما يك تعطيلات منظم و مشخص داشته باشيد، ساعت مشخص داشته باشيد، تقويم مشخص داشته باشيد، كاملا هماهنگ هست با نظام سرمايه داري صنعتي در حال رشد. كاملا هماهنگ هست است با نوعي ديسيپلين بورژوانه كه در جامعه در حال شكل گرفتن هست. به يك معنا همه اين شعائري كه من گفتم حداقل كاري كه انجام مي دهند نوعي انسجام، نوعي انضباط، نوعي ديسيپلين و نوعي ملات هستند كه افراد جامعه را در قالب شعائر، به هم ديگر وابسطه مي كنند.
اما يك ويژگي دوم هم دولت مدرن دارد. يعني در اساس ساختارهاي نوين و جديدي در حال شكل گرفتن هست. ساختارها خودشان مولفه هاي مختلفي را دارند. از يك ساختار بوركراتيك، در واقع يك ساختار اداري گرفته، ساختار نظامي گرفته و خود ساختار سياسي يا ساختار اقتصادي به هر حال ساختارها همه مدرن هستند. يعني شما وقتي به نظام بروكراسي دولت هاي مدرن نگاه مي كنيد كم و بيش بگونه اي كه وبر هم بكار مي برد نوعي نظام عقلاني با حداقل نفرات است. البته حداقل كه مي گويم كاملا سنجيده نيست ولي سعي بر اين مي كنند دولت هاي كوچك و فضاي خاص خودشان را داشته باشند. من خاطرم هست وقتي خاطرات، يعني يادداشت هاي روزانه ناصرالدين شاه را مي خواندم( خوب ناصرالدين شاه سياح معروفي هم بود) وقتي به لندن رفته بود تعجب كرده بود از نيروهاي نظامي يا نيروهاي انتظامي كه در لندن حضور داشت. حال اگر ذهن من را ياري كرده باشد چيزي حدود صد و چهل يا پنچاه نفر كه در اساس هسته اصلي نيروهاي انتظامي در لندن هست. وقتي ناصرالدين شاه مي خواست مقايسه بكند حتي با اطرافيان خودش دچار شگفتي مي شد.
وقتي نظام آموزشي هست، نظام آموزشي در اساس جوانان ها يا مردم را تربيت مي كند براي اهداف ملي. و همين نظام آموزشي يا تربيتي است كه در مقاطع مختلف تحصيلي است كه مثلا به كشور مثل پروس اقتداري مي دهد كه بتواند براي كشور ديگري مانند فرانسه در مدت زمان نسبتا اندكي رشد بكند، غلبه بكند و مدتي خودش را به عنوان نيروي قاهر يا برتر حفظ كند. به همين معني ساختارهاي ديگري كه وجود دارد از جمله ساختار سياسي. ساختار سياسي دولت مدرن كاملا آنچيزي است كه ما امروزه حالا در قالب چيرمن در واقع به آن گفته مي شود. يعني تفكيك اصولي اساسي بين شخص صاحب قدرت و با خود قدرت وجود دارد. يعني ما برخلاف كشورهايي مثل خودمان كه كاملا ايدوئولوژيك بوده است يا برخي كشورهاي ديگر كه شخص صاحب قدرت با خود قدرت كاملا در هم تنيده شده است، شان و شكوه هريك متعلق به ديگري است، رنج و زوال هريك هم باز متعلق به ديگري است. در آنجا يك تفكيك معقولي صورت مي گيرد. حمله به صاحب قدرت لزوما حمله به شئون و محورهايي كه آن نظام را برپا داشته نيست. يعني يكسري تفاوتهاي اصلي و اساسي در اينجا وجود دارد. پس يك محور خلاصه خواستم بگويم به شعائر بر مي گردد. يك محور دوم به خود ساختارها برمي گردد. و اگر بخواهم يك مقايسه كوتاه و مختصري صورت بدهم بايد بگويم كه در قسمت شعائر، درست است كه پهلوي ها شروع كردن شعائر را تثبيت بكنند ولي اين كامل تثبيت نشد و با جمهوري اسلامي بخشي از خود شعائر هم متزلزل شد. يعني ما همچنان درگير تثبيت شعائري هستيم كه بتواند به عنوان نماد و سمبل وساقت و ارتباط مردم بتواند حرف بزند و مردم آنها را بپذيرند. اگر در قسمت ساختاراها دارم صحبت مي كنم، اشاره كردم ما بيشتر دولت شبه مدرن داشتيم. حداقل تلقي من و عده ي ديگري از دوستان و پژوهشگران چنين هست. ما نتوانستيم ساختارها را مدرن بكنيم بلكه شبه ساختار داشتيم. يعني نظام بروكراتيك ما يك نظامي هست كه متكي بر پول نفت، متكي بر نوعي رانت نفتي و نظامي كاملا متورمي هست كه بيشتر محل كار و نوعي جذب جمعيت شهري است. به همين معنا شما ساختار شهري و شهروندانه خودمان را كه نگاه بكنيد كاملا وابسته هست به نيروهاي اقتصادي، سياسي و نظامي دولت. يعني نتوانسته ايم كه ساختارهاي متناسب خودش را براي دولت سازي در اساس در نظر بگيريم. همين ها را شما مي توانيد در زمينه ها اقتصادي هم ببينيد و در همه ساختارهاي اساسي و مولفه هاي اساسي مي توانيد ذكر  بكنيم. اما يك ويژگي سومي هم دولت مدرن دارد كه باز من كلياتش را مي توانم اشاره بكنم. با توجه به وقتي كه در اختيارم هست كه اين كليات ويژگي سوم را در چهار محور مايلم خلاصه بكنم. البته همه اينها تدريجي است اينها هم  در گذر زمان و با تحولات و افت و خيزها خيلي زياد و با نوسانات گسترده در اين سو يا آنسوي كشورها اروپايي شكل گرفته است. يك محورش كه شايد اساسي ترين محورش هم بوده باشد ذهن مدرن است. يعني دولت هاي مدرن صاحب يا مالك يا دارنده اتباع يا شهرونداني هستند كه كم يا بيش در آنها ذهن مدرن شكل گرفته است. حال باز مي گويم به شكل نسبي شكل گرفته است. و اين مشكلي است كه ما در ايران داشته و داريم. يعني ما در گستره و در كليت خودش صاحب ذهن مدرن نشده ايم. ذهن هاي ما از جهاتي به مدرن نزديكتر مي شود. حتي برخي نخبگان يا آدم هاي خاصي هستند كه مي توانند فراتر از مدرن هم بيانديشند ولي بيشتر نوعي پيشا مدرن هست. من فقط در كليت مي توانم اشاره بكنم اين وضع است. پس يكي ذهن مدرن است كه خود ذهن مدرن توام هست با ايدوئولوژي ها، با تفكرات سياسي با تحولات اقتصادي، با پيشرفت انديشه سياسي، با سالن هاي ادبي كه در آنجا وجود داشت، با همان اعصار كه گفتم، عصر خرد عصر روشنگري و غيرو. نكته دوم كه در همين ويژگي دولت مدرن مي خواهم به آن اشاره كنم شكل گيري آنچيزي است كه به عنوان وجدان آزاد از آن نام مي بريم يا آزادي وجدان. حقيقت اين است كه آزادي وجدان نطفه هاي اولي اش را از جنگ هاي مذهبي در قرن سيزده و چهاردهم شروع كرد در اروپا جوانه زد. ما قبلا بعضا شهروندان آزاد داشتيم ولي آزادي وجدان به يك معنا ( به مفهوم گستردش) مفهوم جديدي است. و همين آزادي وجدان است كه بعدا پايه تمامي حقوق اساسي و مولفه هاي زيربنايي حقوق از جمله حقوق بشر را تشكيل مي دهد. يعني آزادي وجدان، حق انتخاب دين، حق انتخاب مذهب، به تبع آن حق انتخاب سويه هاي سياسي، اقتصادي و چيزهايي كه انسان مي تواند داشته باشد، آزادي بيان، آزادي مكان همه اينها در اين مقوله جاي مي گيرد. نكته سومي كه در اين چهار چوب باز مايلم اشاره بكنم غلبه اقتصاد پولي است. قبلا هم پول بوده است. از ديرباز پول بوده است. پول خودش چيز جديي نيست ولي اقتصاد پولي از قرون وسطا كه اروپا شروع به خروج مي كند در اساس اقتصاد پولي اش غلبه مي كند. خود اقتصاد پولي مهم است در شكل گيري لايه هاي اجتماعي در شكل گيري بورژوازي در شكل گيري صنعت و حتي در اينكه آدمها بتوانند از روستاهاي خودشان منفك بشوند به شهر بيايند و وابستگي مالي شان يا وابستگي جنسي شان به وابستگي پولي بدل بشود. يعني اقتصاد پولي در يك جا حق تحرك مي دهد يا فرصت تحرك مي دهد. و به من و شما و ديگراني كه در آن رابطه قرار مي گيرند فرصت نوعي شكوفايي فردي هم قرار مي دهد. بي جهت نيست كه وقتي لاك مي خواهد انديشه هاي مالكيت خودش را سازماندهي بكند بر خلاف تصور عوامانه اي كه مالكيت را صرفا جمع ثروت يا داشتن ثروت باشد، مالكيت را در پيوند مستحكم با شخصيت و هويت آدم ها قرار مي دهد. پس اين مولفه هايي كه الان وجود دارد، در واقع چيزي كه ذهن مدرن گفته مي شود، آنچيزي كه آزادي وجدان گفته مي شود، و آنچيزي كه غلبه اقتصاد پولي گفته مي شود و بلاخره نكته  آخر اينكه مي خواهم رويش دست بگذارم، شكل گيري لايه هاي مناسبي است كه بتوانند كه حاملان اجتماعي اين تحولات باشند. همه اينها در هم تنيده است. يعني همه اينها با همديگر همپوشي دارند. لازم نيست كه اينها را از هم تفكيك بكنيم فكر كنيم كه مرزبندي متصلب و جزمي بين اينها حاكم هست. ولي شكل گيري لايه اجتماعي مناسب كه گفتم خودش هم پوشي دارد با تحولات صنعتي، هم پوشي دارد با سالنهاي ادبي، هم پوشي دارد با نحله هاي روشنفكري، همپوشي دارد با لايه هاي اجتماعي منفك از اشراف و منفك از روستايان يعني لايه هاي كه عملا تبديل مي شوند به لايه هاي اجتماعي شهر كه مي توانند هويت دولت مدرن را در خودشان متولور كنند. اين چهار تايي كه به عقيده من روح دولت مدرن است. يعني يك بحث شعائر داريم يك بحث ساختارها داريم، يك بحث درايم در باب روح يا بهره هاي اساسي، ذاتي، گوهري و سرشتي كه در دولت مدرن تنيده شده است. اين چهارتايي كه گفتم همه در هم تنيده هستند و يعني هيچ كدامشان را شما نمي توانيد از هم تفكيك بكنيد. ولي وقتي اين چهارتا را مي خواهيم با وضعيت جامعه خودمان مي خواهيم رقم بزنيم، مي بينيم كه دچار مشكلات جدي هستيم. يعني وقتي صحبت از ذهن مدرن مي كنيم اشاره كردم ما همچنان فرايند شكل گيري ذهن مدرن مان ناكارآمد است يا ناتمام است و اين فرايند ادامه دارد. من بارها فرصت داشتم به دوستان دانشجوم سر كلاسهايم گفتم مثلا رمان يا خاطرات شخصي در شكل گيري ذهن مدرن بسيار موثر است و اتفاقا اين دوتا مقوله ايست كه در ايران به دلايل مختلف از امنيتي گرفته تا حالتهاي ذهنيت مبهم جمعي امكان شكوفاي اش نيست اگر گزاره هايم را باحتياط بخواهم صادر بكنم كم هست. مثلا در بين هيئت حاكمه ايران به ندرت شما افرادي را داريد كه بتوانند از همسرشان به اسم نام ببرند. مثلا از اين ندرت در ذهن من، شما خاطرات آقاي هاشمي رفسنجاني را نگاه بكنيد راحت از عفت صحبت مي كند و همان عفت را هم چاپ مي كند. در حالي براي خيلي پذيرش اين نيست. اين ذهنيت است. من بعنوان مثال (البته بحثش را بايد در يك جاي ديگر عميقا انجام داد) وقتي شما به ادبيان دهه بيست و سي نگاه بكنيد كه ما با اوجي از ادبيات روبرو هستيم يكي از مشكلات جدي دهه بيست، دهه سي، دهه چهل و حتي دهه پنجاه در واقع شخصيت پردازي در بين نويسندگان ما امكان شكل گيريش اندك است. دليلش هم روشن است. براي اينكه شخصيت پردازي نياز به يك ذهن مدرن دارد، نياز به تفكيك self ها يا خودها از ديگري دارد و نياز به نوعي همدلي و فكري با آن دارد براي ادراكش. ما اين را در فضاي خودمان نداريم. آن نكته اي گفتم در باب آزادي وجدان، خيلي روشن است امروز در با يك حكومت ايدوئولوژيك مشخص است كه به يك معني چه شرايط اسفباري را مي تواند داشته باشد. در زمان پهلوي هم آزادي وجدان همينطور بود. يعني در آنجا ما مشكلاتي را داشتيم هرچند كه حالا در اساس رنگ بوي ايدوئولوژيك تر بيشتري را بخودش گرفته است. اقتصاد پولي را دوستان مي دانند كه هنوز هم در ايران به رغم پيوند ما با سرمايه داري جهاني و شكل گيري نحله هاي سرمايه داري داخلي اقتصاد پولي ما يك اقتصاد نهادينه و جا افتاده و با تمام طبقات اقتصادي، اجتماعي و سياسي نيست. و بلاخره آن بحثي كه گفتم لايه هاي اجتماعي. حقيقت اين است (البته تصور من اين است. كه خودش نياز به بحث هاي طولاني دارد، حتي مي توان يك ترم دانشگاهي را به آن اختصاص داد) كه ما در اين مقاطع تاريخي كه گفتم يعني از 1300 به اين طرف كه حساب مي كنيم شايد از زمان صفويه يعني از 1500 كه زمان بروي كار آمدن صفويه است، همچنان مي توانستيم به سبب لايه هاي اجتماعي و برخي تحولات ديگر چه بسا با روند و فرايندي كه در غرب شكل گرفته بود مي توانستيم يكجوري رقابت داشته باشيم. يعني هم سنخي داشته باشيم ولي هرچه كه جلوتر مي آييم لايه هاي اجتماعي حكومت گر ما وضعيت كيفي خودشان را از دست مي دهند. يعني يك مشكل بسيار جدي تاريخي در گذشته و امروز بر اين اساس هست كه لايه هاي اجتماعي حكومتگران ما متناسب با شعارها با ادراك مدني و حقوق شهروندانه يا آداب، رسوم و تفكرات مدرن نيستند. در كليتش دارم مي گويم. يك فرد يا دو فرد بحث من نيست. يعني ما از دير باز يعني حتي آن زمان گفتم تا اوايل صفويه هم مي توانستيم به اين خاطر مي توانستيم كه در اروپا اين گست و اين شكاف جدي نشده بود. يعني  آنجا اين شكاف و گسست جدي شد آزادي وجدان، شكل گيري ذهن مدرن همه در آنجا به وجود آمد ولي ما همچنان نه تنها نتوانستيم پيش برويم كه عقب تر هم رفتيم. مثلا وقتي شما نادر شاه نگاه بكنيد كسي كه آمد وحدت مالكيت و جغرافياي ايران را براي مدتي تامين كرد، نادر شاه در زمانه خودش و در سويه داخلي اش همان كاري را دارد انجام مي دهد كه رضا شاه انجام مي دهد. ولي هر دو بيگانه هستند با اين مفاهيم جديد. امروزه هم بيگانه هستند با آن مفاهيمي كه من در موردش صحبت مي كنم. يعني يك مشكل بسيار جدي ما اين است كه نظام حكومت گر يا بهتر است به تعبير دقيق تر بگويم هيئت حاكمه ايران نسبت به متوسط سطح مدنيت معمولا از فضا و از كيفيت نازل تري برخوردار است. براي همين هم هست كه عقبه جامعه با همدستي برخي از گروهاي هيئت حاكمه همواره فرصت دارد كه اساس و استوانه هاي يك حكومت مدني را متزلزل بكند. حال گاهي با عشاير صورت مي گيرد، گاهي با نيروهاي محروم و مستضعف در اساس صورت مي گيرد. بعضي ها هم آشكارا با نيروهاي خياباني. اينرا كه مي خواهم اشاره كنم مي توانيد به عنوان گزاره سنبليك  در نظر بگيريد، در دولت مدرن اختيار در كليت خودش يعني از استثناها بگزريم اختيار تسلط بر خيابان ها به وسيله نيروهاي مدني تامين مي شود ولي در دولتي مانند ما اختيار تسلط بر خيابانها به وسيله نيروهاي فشار صورت مي گيرد. و ما همچنان در گير اين هستيم كه چگونه خيابان ها به عنوان عرصه عمومي در اختيار نيروهاي اجتماعي بخواهد قرار بگيرد. يعني از مقاطع بسيار اندكي و آن هم به يك معني مي توانم بگويم لحظات اندكي كه هيئت حاكمه ايران مي توانست فراتر از حد متوسط بيانديشد، در بقيه مقاطع هيئت حاكمه ايران كوتاه تر انديشيده است. و جامعه كلي ايران اغلب هزينه تربيت، آداب آموزي و فرهنگ آموزي به هيئت حاكمه خودش را عهده دار شده است. يعني تا خواسته است از آنها استفاده اي بكند براي انتظام، براي نظم، براي مدريت مدرن اول بايد به نوعي آنها را با تربيت، با فرهنگ، آداب و اصول عقلانيت بخواهد آشنا بكند و آنها را وارد فضا بكند. در گذشته اينطور بود كه هربار عقبه جامعه فعال مي شد به شكل تهاجم ها به شكل مهجرات ها، به شكل ايلات، عشاير  وقتي فعال مي شدند تا مي خواستند جمع بشوند تا مي خواستند از يك مدنيت اوليه برخوردار بشوند موج بعدي مي رسيد و اينها را جاروب مي كرد و به كناري مي گذاشت. امروزه من تصورم اين است كه از جهت هايي داريم آخرين عقبه هاي جامعه فعال شده است و آخرين عقبه هاست كه دارد هزينه هاي خودش را تحميل مي كند و اگر بشود برونشدي را حاصل بكند چه بسا ما مجبور نشويم مرتب هر چند دهه يا چند صده از نو تمدن شهري خودمان را پايه ريزي بكنيم و هزينه اي كه در اساس مي خواهد به هيئت حاكمه داده بشود تا آنها نوعي آداب آموزي در موردشان صورت بگيرد. مقاطع بسيار اندكي است اگر از عصر مشروطه به اينطرف بخواهيد نگاه بكنيد . من فكر مي كنم اوايل حكومت رضا خان مي شود خيلي با تساهل جزو اين مقاطع ناميد يا اوايل حكومت محمد رضا شاه يعني كساني كه در ابتدا در دوره پهلوي اول دوره پهلوي دوم بودند مجموعه شان، كليتشان فراتر از متوسط مي انديشيدند. ولي بعد شروع شد به تنزل. مدرنيزاسيون گسترش پيدا كرد ولي آن جوهري كه به مدرنيته بخواهد برگردد (حتي برخورد انتقادي نمي خواهم بگويم برخورد يك جانبه، برخورد به معناي پذيرش عام و تمام) آن تنزل پيدا كرد. و اين وضعيت ما هم هست. الان هم مشكلي كه در جمهوري اسلامي داريم همين است. و قتي بخواهم بحث را اضافه بكنم به آن نكته كه دولت مدرن دارد نطفه هاي زوالش هم در خودش مي پروراند و ما اينجا حالا اين يك فرصت مضاعف از دست رفته است يا يك فرصتي است براي بتوانيم آن چيزي كه در طول تاريخ خودمان نتوانستيم رقم يزنيم، نتوانستيم سازماندهي بكنيم به نوعي بخواهيم با دور زدن آن كامياب بشويم و به نتيجه اي برسيم. اين را بايد آينده بگويد. ولي تصور خود من اين است كه ما در شرايط مناسبي سر نمي كنيم. يعني ما جهت اينكه نمي توانيم ذهن مدرن داشته باشيم، نمي توانيم عقلانيت را در جامعه خودمان گسترش بدهيم، نمي توانيم تساهل داشته باشيم، نمي توانيم اعتماد در عرض به همديگر بكنيم و روابط بيشتر طولي است و نه در عرض ما فعلا دچار زوال شده ايم و زوالمان به تعبيري مي خواهم بگويم بيشتر هم شده است. من وقتي ندارم فقط براي اينكه يك بحث نمادين كرده باشم اشاره فيلم 300 نفر مي كنم. كه اين روزها سر و صدايش خيلي زياد است. درست است كه  فيلم 300 به اين معني تحريف ناجوانمردانه تاريخ است. يعني بخواهيم حالا بحث ايراني هم بگذاريم كنار، خود فيلم 300 تا آنجا كه من اطلاع دارم نوعي تحريف است. با غرض ورزي هاي سياسي و ايدوئولوژيكي خيلي خاصي ساخته شده ولي يك نكته اي هم من نمي توانم از ذهن خودم پاك بكنم و دور بكنم. آنهايي كه در ايران 2300 سال پيش در فيلم 300 هستند نه در واقعيت تاريخي نه در پهنه تاريخ، ايران را نمايندگي مي كردند تنها نسبت به كساني كه هيئت حاكمه ما هستند و ما را  نمايندگي مي كنند چه ميزان تفاوت دارند؟ يعني وقتي كه ما جلوس نشست هايمان را نگاه بكنيم وقتي كه حتي شكل و شمايل هيئت حاكمه خودمان را بخواهيم نگاه بكنيم، وقتي روابطشان را، وقتي آدابشان را، وقتي نحوه برخورد و برداشتشان را از ساختارهاي اقتصادي سياسي و اجتماعي از نظام بين المل از فرهنگ از انسان، از ادب بخواهيم نگاه بكنيم، من فكر مي كنم كه حتي اگر اين فيلم هم ساخته نمي شد و فيلم مستند هم از ما تهيه مي كردنند شايد كارايي اش خيلي بيشتر هم مي توانست ياشد و اين يك درد مضاعف است. به هر حال چهار نكته اي كه من گفتم در آنها همه حضور دارد. ولي خواهشم اين است كه به اين نكته كه لازم نيست ما فكر كنيم كه دولت مدرن آخرين راه حل است. به عقيده من مشكل اساسي ما اين است كه ما اگر دولت مدرن هم نداشتيم دولت متناسب با خودمان هم نداشتيم و نگران اين هستم كه ما نتوانيم نظام متناسب با خودمان هم هر چند متفاوت از دولت مدرن بتوانيم شكل دهيم. خيلي ممنون و متشكر.