جستجوی این وبلاگ

۱۳۸۶ فروردین ۱۱, شنبه

بازی باخت – باخت؟

در ترم گذشته درسی را با عنوان "نظریه های روابط بین المللگذراندماستادمان دکتر مسعود غفاری، نظریه های جهانی شدن را کانون کار کلاس قرار داددر طول ترم گزارش کتاب ها، سمینارها و بحثهای فروانی طرح شدتنوع فراوان دیدگاه های همکلاسی ها و فضای مساعدی که استاد فراهم کرده بود، زاینده بحث های داغ و عمیقی بود که گاه تا ساعتی بعد از پایان وقت کلاس و رفتن استاد، بینمان ادامه می یافتمن سمیناری را با عنوان "دولت – شهر در دهکده جهانیارائه کردمیکی از ایراداتی در حین این سمینار والبته در جلسات قبل نیزبه من وارد شد این بود که این نوع بحث از شرایط جهانی هیچ کمک عملی برای بهبود شرایطی جهان نمی کندمطور مثال دکتر غفاری بر این باور بود که باید با تولید نقد های حداکثری، زمینه تغیرات حداقلی در جهت عادلانه تر کردن مناسبات و تخصیص منابع در عرصه جهانی را فراهم آورد و نقد های بی رمق هیچ تغیری دروضع موجود -که ایشان آنرا نامطلوب قلمداد می کردایجاد نمی کند.پاسخ من این بود که من به عنوان دانشجوی علوم سیاسی و در کلاس درس وظیفه یا کارکردم این نیست که در جهت ایجات تغیرات یا با توجه پیامدها، بحثم را تنظیم کنممن مدعی بودم که در این جایگاه توصیف حقایق و ترسیم آرمانها کار من استتوضیح دادم که بحثهای من در کلاس باید معطوف به روشن کردن حقیقت است در حالی در حوزه عمومی باید به عنوان یک کنشگر اجتماعی یا سیاسی معطوف به تاثیر بر واقعیت باشدبر همین مبنا هم عنوان وبلاگ جدیدم را رتوریکگفتار معطوف به عملانتخاب کردمهرچند تولید محتوا بر مبنای تاثیر بر واقعیت بر خلاف آنچه می پنداشتم بسیار سخت تر است.
همه این مقدمه ها را چیدم تا بگویم در نوشتن مطلب برای وبلاگم با قصد تغیر در محیط اطراف(هرچند کوچکو با در نظر گرفتن پیامدها، به طور جدی من را با سردرگمی مواجه کرده استبه طور مشخص تر دیروز مطلبی آمده کرده بودم در مقایسه نوع کنشی دانشجویان ستاردار برای استیفای حقشان و نوع کنشی که در گذشته برای استیفای حقوق مردم انتخاب کرده بودنداما از انتشار آن صرف نظر کردم؛ بدین دلیل که اخلاقا صحیح ندیدم افرادی که در موقعیت ضعف و در مظان اتهام هستند بدلیل نقدهای امثال من شرایطشان سخت ترشوداکنون همچنان با این پرسش مواجح هستم که آیا نقدهای از این جنس آب به آسیاب اقتدارگرایان ریختن نیست؟ از طرف دیگر رفتارها و کنشهایمان اگر مورد نقد و بازبینی قرار نگیرد و براین مبنا همچنای مسیر غلط یا غیر بهینه گذشته ادامه پیدا کند بازهم به نفع اقتدارگرایان نیست؟
گویی در یک بازی باخت-باخت شرکت کرده ایماگر نقد کنیم به کام اقتدارگرایان است و اگر هم بر رفتار غلط چشم فرو بندیم نیز به نفع اقتدارگرایان خواهد بودچه باید کرد؟

۱۳۸۶ فروردین ۴, شنبه

در ستایش سکوت


الان چند روزی است در شهر کوچکمان هستم. شهری به نام اشکذر در بیست کیلومتری شهر یزد. فرصت تعطیلات آغاز سال نو مجال مغتنمی است برای تازه کردن دیدار با مادربزرگ، عمه ، دایی و گریز از شلوغی تهران.
دور بودن طولانی مدت از شهرمان باعث شده است که چیزهایی در آن ببینم که قبلا نمی دیدم. قبلا فکر می کردم آسمان همه جا، یک رنگ است و همه می توانند شبها ستاره خودشان را انتخاب کنند. قبلا فکر می کردم هوا همه جا شفاف است و می توان رشته کوهی که صد کیلومتر با شهر فاصله دارد را دید. قبلا فکر می کردم وقتی مردم شکوفه درخت بادام را می بینند متوجه بهار می شوند. قبلا فکر می کردم صدای جیرجیرک مانع خواب است. قبلا فکر می کردم چقدر کار سختی است باغ خانه یا بیرون بردن شاخه های هرس شده درخت ها. قبلا فکر می کردم بوی کود حیوانی بدترین بوی ممکن است. قبلا فکر قلعه قدیمی شهر اشکذرمی کردم خیلی بد است که مدام شلوارم خاکی می شود. قبلا فکر می کردم خیلی سخت است که همه بشناسند و چشمان آشنا همیشه مراقبت باشند. اما حالا فهمیدم که بعضی جاها آسمان خاکستری است و آسمان شبهایش هم اصلا ستاره ندارد. حالا فهمیدم که بعضی جاها آنقدر کدر است که برج های یک کیلومتر آنطرف تر را نمی شود دید. حالا فهمیدم که بعضی جاها وقتی دست فروش ها می آیند و ترافیک مدام قفل می شود، می فهمند بهار آمده است. حالامی فهمم  که چیدن میوه از باغ لذت بخش تر از خرید از میدان تره بار و قدم زدن روی آسفالت خیابان است. الان می فهمم که بوی دود و لاستیک از بوی کود حیوانی بدتر است. الان می فهم که خاکی شدن می ارزد به دودی شدن. الان می فهمم که چشمای مراقب آشنا شرف دارد به چشمان حریث غریبه ها. و از همه مهمتر الان می فهمم جمله پسر خاله ام را که می گفت: اولین بار صدای فن لب تاب را در یزد شنیدم.

۱۳۸۵ اسفند ۲۰, یکشنبه

يادش بخير انجمن اسلامي و سالن اجتماعات

يادش بخير انجمن اسلامي و سالن اجتماعات، محمد نجم‌الهدي و درسهايي كه ازش گرفتم، امين مفتاحي و مرامش، محمد صمصامي و لابياش، روزنامه فروردين و تجربش، ملك محمد و مدار 1، شيخ حسن و نامه سرگشاده‌اي كه بهش نوشتيم و ازش خواستيم كه استعفا بده، كاظم زاده و انجمن اعوان و سايت روشنفكر و اتاقش‌و پارتي بازياش و..، ياسين رادمنش و پيچوندناش، كريودر برق و علفياش، توسي و جذابيتش، يحيي و صميتش و تريبون آزاداش، روشن و جو گيرش، روزنامه صفير و توقيفش، جلسات و ائتلافها و نقشهاي بر آب رفتش، عضويت توي شوراي مركزي انجمن و رد صلاحيت شدن براي دوره بعدش، شباي امتحان و درس نخوندناش، جزو گرفتن‌ها و دردسراش، كميته انظباطي و افه‌هاي بعدش، عادبي نژاد و با پنبه سربريدناش، فاخرزاد و كمكي‌هايي كه بمن كرد، سروش عبدي و نامردياش، سخنراني زيبا كلام و لغو مجوز برگزاريش ، مجيد خليفه و چي بگم، اون دختري كه ازش خوشم اومد 4 بار رفتم جلو و هر چهار بار ضايم كرد، اردوي پيشدانشگاهي و اردوگاه ولايت تفت، مدارهاي مخابراتي و سوختن فسفراي مغزم، دهقان طزرجاني و سختگرياش، حسين حميديا و ادبيات قشنگ روح لطيفش، حاجي گلشن و خشكيش، ايمان آقارحيمي و مارمواكيش، مهدي وجداني و مفهوم راستي تميز، اردوي تزرجان و تمام انگوراي اردوگاه كه چيديم و تمام بچه ها رو كه تو آب انداختيم، جشنوار نشريات اصفحان و برنامه شب يلداش، شب‌نشيني‌ها و صبح خوابياش، سعيد فرجي و كلاه بي پشمش، محسن افتخار و ريشاش، ابولفضل داودي ومحافظه كارياش، سه تا جشن فارغ‌التحصيلي كه شركت كردم و جشن فارغ تحصيلي واقعيم كه شركت نكردم ، نمره گرفتنها و پاچه خاريها، افتادن ها و از خونه قايم كردناش، انتخاب واحد و دردسر انتخاب واحد با امضاي جعلي استاد راهنما، محمد لكي و داغ كردنشا، چايي ليپتن و جلو سلف، علي محتشمي و عموش، رضا پكدل و قصه ازدواجش ، دختر بازي بچه‌ها و انتظامات داشگاه، كلكل كردن با راستيا و بحثاي تكراري، امير چاري پور و واحد سياسي، پدرام ملكي و رد صلاحيتش، محمد اشعر اولين عضو اخراجي انجمن و وسواسش، اخراجم از انجمن به خاطر مصاحبم با خبرگزاري فارس و نوشتن صورت جلسه آخرين مجمع عمومي انجمن، گرفتن صدتا امضا براي فارغ‌اتحصيلي و فارغ‌التحصيلي، مجيد وفايي و نشريه ايران امروز، نشريه وادي و حسيني، مرتضي دهقان و نشريه نسل سوم، اتاق نشريات و آدماي توش كه دوتا خدتم نمي‌تونستن مطلب بنويسن، دفتر انجمن و پايگاه شهيد صمصامي، ساختمون افشاريان و سايت كامپيوتر و آقاي بلور، كلاسهاي تفكيك شده و اردوهاي مختلط، حذف در سها و صفهاي بانك، امام حسيني و صداي بلندش، يك ترم مرخصي و خوند تاريخ تمدن ويل دورانت بجاي درس خوندن براي كنكور، بازداشت يحيي و تبرئه شدنش، بيانيه و تهديد به اخراج، شوراي هماهنگي نيروهاي اصلاح طلب و مصوبات خفنش، همه خانومايي كه اسمشون نميرام و خاطرات خوبي ازشون دارم، زيرابايي كه ازم زدن و فهميدم برو خودم نيوردم، مدار1 و اولين درس تخصصي، پور اميني و پايانامه‌ام، خواجه پور و لحن شيرينش، سه تا امتحان عمومي توي يك روز و پاس كردن هر ستاش، رضا سالياني و كانون هلا اهمر، اپيدمي 7941 ( همه بچه هاي 79 برق با هم عاشق شدن) و ناكام شدن اغلبشون،تمام دختراي بيريخت كلاسامون و دماغ فيلي كه ازش افتاده بودن، حجت ايصوفي و جامعه اسلامي، دعوت روشن به كميته انضباطي به‌ خاطر اينكه من به خوابگاه يزديان بده بود. كيوان عشوري و درمانگا شاه ولي و كاراي كه كرديم كه درد از يادش بره حتي توسل به اون پرستاره، تربيت بدني و بچهاي شيمي، مهدي عزيزي و انجمن حافظ، دفاعيه براي كميته انضباتي و روز از نو روزي از نو، نوشتن بيانه براي اين اون و مقاله به اسم بقيه، نماز فردا پشت سر پيش نماز خبرش تو وبلاگاي خبري كه اون موقع مد بود، برنامه ريختن براي آخوندي كه مزاحم يكي از دختر بود و تدريس مجددش تو دانشگاه اونم درس معارف براي كلاس خواهران، جامعه بي‌غروب و علي اعلا، همايش ازدواج و 600 نفري كه توي سالن 400 نفري جمع شده بودن، محسن دانافر و صداي بولدزريش، نشريه اتو و رضا جديدي، فارغ تحصيلي خواهرم يك سال قبل از من با وجودي يك سال بعد از من دانشجو شده بود و ضايع شدن من تو فاميل، پله‌هاي جلو مهندسي و خاطرات كنارش، شلوقي اتوبسهاي واحد بعد از كلسهاي بعد از ظهر و خستگي‌هاش ،شيما نوروزي و بدبيراهاش به همه بچه‌هاي تيم، غذاي مزخزف سلف كه واسه گرفتنش يك رب تو صف بوديم، گرفت غذا بدون ژتن و نخوردنش، دشتي و شكايتم ازش بهع كميته انضباطي كاركنان، كارت دانشجوي كه هفته اول گمش كردم، ساختمون علوم و اجبار چادر و

۱۳۸۵ اسفند ۱۱, جمعه

وبلاگ جديد من

تقريبا يك سال از آخرين نوشته‌ام در وبلاگم گذشت. در اين مدت ابر و باد و مه وخورشيد و فلك دست در دست هم دادند تا من ننويسم. چند ماه پيش تصميم گرفتم وبلاگم را دوبار رونق بدهم. وارد ويلاگ كه شدم ديدم بلاگر سرويس جديدي براي كاربرانش فراهم كرده‌است. با انتقال وبلاگ به سرور جديد قالب وبلاگ به هم ريخت. دست به دامن اين و آن شدن براي سر و سامان دادن به قالب وبلاگ، زمان را تا الان از من گرفت. اين مدت برايم كافي بود تا تصميم بگيرم كه نان از عمل خودم بخورم. ناگزير براي اينكه از امور فني وبلاگ سر در بياورم به سرور بلاگفا نقل مكان كردم. از اين به بعد در اين آدرس (ghalebi.blogfa.com)خواهم نوشت. منتظر نوشته‌هايم باشيد. منتظر پيشنهاد‌هايتان هستم.