جستجوی این وبلاگ

۱۳۸۹ آبان ۴, سه‌شنبه

یادداشت های روزانه/پیشنهادی برای خواندن

مواضع بشدت متفاوت و گاه متضادشان برای من چیز عجیبی است. دروغ های تو چشمشان را به این راحتی ها  نمی توانم توضیح بدهم. سالهاست دنبال اصل یا اصولی می گردم که بتوان به صورت منسجم رفتار و گفتار آنها که خود را اصولگرا می نامند قابل فهم کنم. یادداشت اخیر کلمه به طور عجیبی برایم جذاب بود انگار پدیده ای که نتوانسته بودم برای خودم تبینش کنم و مشکلی که از پس حل آن برنیامده بودم به طور اعجاز گونه ای حل کرد. اگر شما هم درگیر چنین پرسشی بوده اید آنرا از دست ندهید.

۱۳۸۹ آبان ۳, دوشنبه

افسون لباس و عنوان رسمی

نامه های دوستان اسیرمان می نویسند بطور عجیبی  به نظرم پخته می آید. شاید محصول شرایطی است که فرد به صورت متراکم درگیر تجربه های ویژه ای است که برای هر کدام گاه به عمری زمان احتیاج بود. نمونه اش نامه عماد بهاور به همسرش. واقعا فوق العاده است من بارها خوانده ام. اما الان می خواهم به نامه دیگری اشاره کنم. نامه ای که دکتر شکوری راد قبل از بازداشتش نوشته است. نکات جالبی دارد که انشاالله در مورد آنها هم گپ خواهیم زد. اما بند اولش بند جالبی است. "هیچ جرمی مرتکب نشده ام که دلیل بازداشتم باشد و لذا بازداشت خود را غیر قانونی می دانم و با بازداشت کنندگان هیچگونه همکاری نخواهم کرد و بازجویی پس نخواهم داد."

اهیمتش در چیست؟ قبلا در تفاوت “باج” با “جریمه” گفتیم که اگر پلیس نه برای حفظ “خیر عمومی”، که برای “منفعت جمع خاصی” رفتار کند؛ نه بر اساس قانونی که متکی به “اراده عمومی” که بر اساس “اراده فرد” یا افرادی عمل کند؛ بجای تلاش برای حفاظت از “حقوق افراد” در پی حفاظت از “قدرت برخی افراد” باشد؛ در این صورت هیچ تفاوت عمده ای با دار و دسته لات ها ندارد. البته شاید در این مورد یک لات شرافت بیشتری داشته باشد چون مقاصدش آشکار است. این موضوعی است که گاهی زیر واژه “پلیس” و “لباس فرم” مخفی می شود. البته اینکه ما با “نهادهایی” رو برو هستیم هم گاهی موضع را مبهم می کند. برای اینکه موضوع رو خوب درک کنیم، باید این نکته را هم در نظر بگیریم که لات ها هم ممکن است دارو دسته و سازمان منظمی داشته باشند. وجود سازمان یا یک نهاد -که حالا به منابع عمومی هم دسترسی دار-  مشروعیتی برای اعضای آن سازمان ایجاد نمی کند.

این افسون لباس و عنوان رسمی را زدون نه فقط تاثیر اجتماعی جدی دارد و مقاومت های نا محسوس و ناپیدای بسیاری را ایجاد می کند و نه فقط اینکه انسانهای که در این دسته ها به خدمت گرفته شده اند را بدون پشتوانهِ مشروعیتِ یک نیرویِ قانونی، دچار تزلزل می کند در وجدان خودمان هم تاثیر جدی دارد.

از سوی دیگر رسما هرگونه متفاوت بودن و "سیاست" را مهر ممنوع زده اندو سعی می کنند با عنوان عمل مجرمانه یا تدارک دیدن متن های تایپ شده در سربرگ های دادگستری، مشروعیت حکم محکمه قضایی را پشتوانه خودشان قرار دهند؛ اما نکته مهم این است که بلاخره در بمباران تبلیغات رسانه ای و البته قدرت عریانی که از این نگاه پشتیابنی می کند می تواند به مرور این روایت را تثبیت کند و ناخودآگاه قبول کنیم که متفاوت بودن و "سیاست" عملی مجرمانه است و آنها در برخوردشان کاری طبیعی و عادی انجام می دهند. با این توضیح امیدوارم به اهمیت این عبارت دکتر شکوری راد  بیشتر توجه کنیم که "هیچ جرمی مرتکب نشده ام که دلیل بازداشتم باشد و لذا بازداشت خود را غیر قانونی می دانم و با بازداشت کنندگان هیچگونه همکاری نخواهم کرد و بازجویی پس نخواهم داد." دقت کنید حتا نکته بینی دکتر شکوری راد که از عبارت بازداشت کنندگان استفاده کرده است نه نیروهای امنیتی!

۱۳۸۹ آبان ۱, شنبه

یادداشت های روزانه/ اسماعیلم


الان دارم نامه های قدیمی یک دوست را دوباره می خوانم «... و ابراهیم وار حاضر به قربانی کردن دلبستگی هات  بشی نه تنها اسماعیلت رو از دست نمی دی بلکه به درجات خیلی بالاتر نائل می شی! مهم اینه که خوب فکر کنی و تصمیم بگیری و به خدا توکل کنی، و به نتیجه عملت فکر نکنی، خدا تو رو در سلامت نگه می داره و اگه نداشت هم حتما حکمتی بوده...»



یادداشت های روزانه/ من به پاییز مشکوکم

پس کی بهار میاد؟ سرما خوردم بد رقم. مدام باید برم فین کنم. خستگی ناچسبی تو همه بدنمه. کمی سر درد دارم. چشمام موقع مطالعه زود خسته می شه. بی حوصله هستم. تازه از تختم اومدم پایین که بگم من به این پاییز مشکوکم. اصلا من هیچ موقع از پاییز خوشم نمی اومده. اصلا از این بارونی که داره به شیشه انگشت می زنه بدم می یاد. چی می خوای بگی؟ که هوای سرده؟ آسفالت خیابون که به خاطر خیسی برق می زنه با آسمون خاکستری هم دست شده؟ هیچ کی تو خیابون بند نمی شه؟ اصلا از این قابلمه جلو روم هم بدم می یاد. آخه توش هیچ سوپی -که داغ پخته شده باشه- نیست! فقط به همین لیوان بزرگ دسته دارد که داره از روی چاییش بخار بلند می شه دل خوشم. پس این بهار لامصب کی می یاد؟

۱۳۸۹ مهر ۱۸, یکشنبه

یادداشت های روزانه/ بی دردی

گوشت تا کیلویی 30000 هزار می دانید یعنی چه؟ می فهمید دیگر حتی گوشت از سفره طبقه متوسط جامعه هم رخت بر می ببند؟ حالا نان گاه هزار تومانی چی؟ این روزها با هر کس صحبت می کنم از شدت تورم، کاهش قدرت خرید، بی کاری و رکود می گوید. صدای ضربه های مهیب آقای احمدی نژاد به پیکره اقتصاد از همان سالهای اول دولت نهم قابل شنیدن بود اما الان باید گوشَت را بگیری تا صدای خورد شدن کمر مردم را نشنوی. نمی خواهم الان در باره خیانت احمدی نژاد به این مردم و این مرز بوم بگویم. نه اصلا نمی خواهم در مورد این بگویم که الان نگران نهادینه شدن عقب ماندگی در کشورمان هستم. نه اصلا! الان می خواهم بدانم که چطور صدای این خورد شدن را عده ای نمی شنوند؟

مدتی است  توی  روزنامه، سایت و رسانه های مملکتمان دنبال این صدا می گردم. اما عجیب است هر چه بیشتر می گردم کمتر می یابم. بدیهی است که حامیان آقای احمدی نژاد نخواهد حرفی درباره اش بزنند. خوب بد هم نیست؛ اتفاقا حداقل نشان می دهند خجالت می کشند از بلایی که سر این مملکت آورده اند. دیگر روی آن را ندارند زل بزنن در چشم همه و بگویند بیاید از محله ما خرید کنید همه چیز ارزان است و همه چیز گل و بلبل است اما منتقدین چرا؟ چه صدایی از این همه درد و رنج ایرانی را نمی شنود. چرا فریاد نمی کشند که شدت نیاز چه بر سر هموطنمان می آورد؟ چرا توضیح نمی دهیم ریشه این درد چیست و راه حل آن در کجاست؟

۱۳۸۹ مهر ۱۶, جمعه

یادداشت های روزانه/ "شفته"

گاهی وقتها یک واژه مثل کلید صندوقچه ی پر از خاطره می شود. به محض اینکه کلید را می چرخانی فشار خاطرات در صندوقچه را باز می کند. یکی از این واژه ها "شفته" است. این واژه البته کمی پیچیده است و نیاز به توضیح دارد. شاید یک مثال کمکمان کند. ما یزدی ها یک "ک" داریم قاعده ای شبیه این دارد. ساده ترین کاربردش برای تصغیر است. مثلا حسنک یعنی حسنک کوچک اما خوب این خیلی کاربرد پیچیده ای نیست. معنی پیچیده ترش برای تحقیر است. مثلا همان حسنک در متن متفاوت برای تحقیر به کار می رود طوری که ممکن است اگر ظرافت بازی زبانی یزدی ها را نشناسید بکار برد "ک" در انتهای اسم فردی حسابی موجب رنجش شود. اما وقتی فهمیدن این واژه سخت تر می شود که بدانید و متن متفاوت همین که برای تحبیب به کار می رود. مثلا حسنک معنی می دهد حسن عزیز.

خوب این شفته هم یک جورایی شبیه همی "ک" ما یزدی هاست. خوب اگر کمی دقت کنید یک شفته یک جوری معنی وارفته می دهد. مثل پلویی که خیلی پخته شده باشد. خوب حتما شما هم کاربرد استعاری شفته را دیده اید. وقتی می گوییم فلانی شفته است یعنی کلا آدم شل و وارفته ای است. البته امیدوارم از شل وارفته یک معنی رو بفهمیم. سال گذشته با یکسری از دوستان درگیر کار جمعی جدیی بودیم. وقتی فردی کمی سستی و کاهلی می کرد به او می گفتیم "شفته" اما به مرور که روابط عمیق تر شد. کم کم معنی "شفته" هم پیچید. "شفته" یک چیزی تو مایه های همان "ک" تحبیب ما یزدی ها شد. مثال وقتی به یکی می گفتیم "شفته" یعنی خیلی مخلصیم. حتی گاهی وقتی یکی شوخی خیلی بازه ای می کرد طرف مقابلش فقط در جوابش می گفت "شفته!". یک جوری گفتن "شفته" صمیتمان را گوشزد می کرد. شفته!

۱۳۸۹ مهر ۱۵, پنجشنبه

یادداشت های روزانه/قاضی مستقل

روند عجیب دستگاه قضایی کشور در مورد حکم دادگاه جبهه مشارک من را یاد خاطره ای انداخت. همان نمایشی که عنوان دادگاه چهارم رسیدگی به حوادث بعد از انتخابات روی آن گذاشتند. یکی از چیزهای جالب برایم کسی بود که در نقش رییس دادگاه بالا نشسته بود. بعد ها شنیدم به اسم صلواتی شناخته می شود. یک سری جملات عادی را با چنان فشاری ادا می کرد که انگار دارد سخت ترین کار دنیا را انجام می دهد. شاید هم حافظه اش تحت فشار بود. عین هو کسی که دیالوگش را به سختی حفظ کرده است. دقیقا لحن و ریتم کلماتش توی گوشم است. در همان وضعیت متعجب به بغل دستی نگاه کردم. شاید برای به اشتراک گذاشتن تعجبم. دوستی که آنطرف تر نشسته بود آرنج هایش رو زانویش گذاشته و نگاهش را به زمین دوخته بود. در همان حالت مشغول تسبیحش بود؛ انگار نه انگار هیچ چیز در پیرامونش می گذرد. با احتیاط ازش پرسیدم "این قاضی رو می شناسی چطور آدمی است؟ چطور حکم می دهد؟"

آرم نگاهش را برگرداند. ظاهرا او هم متعجب بود. "فکر کرده ای این قاضی خودش تصمیم می گیرد؟ این که کاره ای نیست!!!" آهان ظاهر تعجبش به خاطر سوال من بود! "در طول همین جلسه هم 10 بار بهش کاغذ خواهند داد که چه بگوید.." نگاهش را برگرداند. من هم برگشتم به صندلی تکیه دادم جوری که انگار نه انگار که چه سوال مسخره ای پرسیده ام.

۱۳۸۹ مهر ۱۳, سه‌شنبه

در این خانه هم خوابید!!!

بلاخره چشم زدین. ظاهرا بعضی جاها رتوریک فیلتر شده است آنهم در این روزها که مشقت نوشتن بر رای نوشتن غالب آمده بود. عجب!!!