به خاطر سر درد سرماخوردگی کلاس نرفتم. توی رخت خواب مانده ام. مستند دو سرباز را دیدم. مثل پتک توی سرم. الان سرم بیشتر درد می کند.
نمی دونم چرا پول بی زبون ریختم تو حلق بلو هاست و از سرویس مجانی بلاگر صرف نظر کرده بودم. خلاصه الان مشغول اسباب کشی هستم از وبلاگ قبلی به اینجا.
جستجوی این وبلاگ
۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه
۱۳۸۹ شهریور ۲۹, دوشنبه
نشستن روی سر نیزه!
چند روز پیش پوستری زیبایی که تنها به شعار زیبای خدا بزرگ است را در فرند فید باز نشر کردم. بدون هیچ توضیحی اما جالب این بود که چند نفر از آنطرفی ها آمدند در نقد و نفی جنبش سبز نظر دادند. نکته البته نظرات منتقدین نبود. مهم این بود که عبارت الله اکبر دوستان را به واکنش واداشته بود. برایتان عجیب نیست؟ خوب دقیقا نکته همین جاست. الله اکبر نشانه و صدای جنش سبز شده است. نشانی از آنان که تنها خدای عالم را «الله» می دانند. آنقدر هم بدیهی شده است که اصلا تعجبی را بر نمی انگیزد. بگزارید یک مثال دیگر بیاورم تا موضوع روشن تر شود. به این شعارهای که گاهی روی دیوارهای مکان عمومی شهرها می ببینم دقت کرده اید؟ مثلا مرگ بر دیکتاتور. علی رغم اینکه در این شعار اسم کسی آورده نشده است٬ فراخوانی نداده است اما عده ای آنرا علیه خود می بینند و آنرا تغیر داده یا امحا می کنند.
وقتی افرادی شعار مرگ بر دیکتاتور را بر نمی تابند و آنرا پاک می کنند٬ زیر پوستش این است که این صفت را حتی خودشان هم برای پذیرفته اند. وقتی شعار الله اکبر را در مقابل خودشان می بینند هم همین طور. اوج این اتفاق هم این است که بدهی و عادی و طبیعی به نظر می رسد. چنان تثبیت شده است که اصلا تعجبی را بر نمی انگیزد.
الان که عبارت الله اکبر به واکنشان وا می دارد و شعار مرگ بر دیکتاتور را از روی دیوار پاک می کنند معنایش این است که در مواجه ی نرم دیری است که نتیجه را واگذار کرده اند حتی اگر مری سربی شان دستان خالی مار بشکافد. «می توانند به سر نیزه تکیه کرد اما نمی توان روی آن نشست.»
۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه
یادداشت های روزانه/”آش امام حسین”
ببینید این مناسبت هایی که گفتم در اشکذر ما فقط جزء شعاعر مذهبی نیستند بلکه بخشی از سنت اجتماعی ما هم هست. آنهم آیین های اجتماعی جمعی؛ با دیگران در یک وضعیت خاصی دور هم آش می خوریم. مثلا افطار های ماه رمضان که رفتن به مسجد محل نه فقط یک ادای تکلیف مذهبی که بخشی از آیین اجتماعی ما در رمضان است. اصلا رمضان که می گویید من یاد مسجد مهدیه می افتم که در کنار کسانی که می شناختم نماز می خواندیم و گاهی از افطارها هم که معمولا شب های ویژه رمضان است با هم "آش" می خوردیم. همین روز عید فطر؛ اصلا من تا مدتها فکر می کردم “آش امام حسین” جزیی از آیین های نماز عید فطر است. فکر کن تو یک ماه روزه بوده ای. روز عید فطر همه به هم تبریک می گویید و بعد از نماز "با هم" “آش امام حسین” می خورید. شام غریبان هم همین جوری است. شما بعد از یک دهه عزاداری یا شرکت در برنامه و آیین های جمعی این دهه، با هم “آش امام حسین” می خورید. البته توی محرم خیلی می شود “آش امام حسین” گیر آورد. اصلا توی اشکذر ما وقتی "آش" را به تنهایی به کار می برند منظور شان همین “آش امام حسین” است. آخ آشی که بعد از شام غریبان مسجد حاج غلام هم می دهند که اصلا شرح دادنی نیست.
باز هم فکر می کنم نتوانستم خوب توضیح بدهم. ببینید وقتی اشکذری ها به چیزی اعتراض جدی دارند یکی از کارهایی که می کنند برنامه ای برگزار می کنند برای اعلام اعتراضشان “آش امام حسین” هم می پزند. آهان یک مورد ملموس تر یادم آمد. وقتی سال 76 خاتمی رای آورد و این اتفاق برای مردم خیلی مهم بود کلی دیگ “آش امام حسین” بار گذاشتند.
خود پختن “آش امام حسین” هم یک کار دست جمعی یک روزه است، مثل خوردنش. من تا حالا نشنیدم که کسی “آش امام حسین” را تنهایی یا حتی برای خوردن یک وعده غذایی در خانه اش بپزد.
من به طور عجیبی “آش امام حسین” را دوست دارم. همان طور که پدرم، فامیل و دوستان، دوست دارند. تا حالا نشنیده ام، اشکذری ای که “آش امام حسین” را دوست نداشته باشد. اصلا یک جوری هست این “آش امام حسین” که دوست داشتن یا دوست نداشتن برایش معنا ندارد. همه “آش امام حسین” را دوست دارند البته الان که فکر می کنم “آش امام حسین” فقط خوشمزگی اش از طعم مواد تشکیل دهنده اش نیست بلکه “آش امام حسین” طعم همه دوستان را می دهد. آش اما حسین طعم همه حس آیین های جمعی مان را می دهد؛ “آش امام حسین” طعم احساس شادکامی حتی شادکامی بعد از عزاداریمان را می دهد. “آش امام حسین” طعم اشکذر مان را می دهد.
۱۳۸۹ شهریور ۱۸, پنجشنبه
یادداشت های روزانه/ نامه ها
روح پراگ کتابی خواندی از کلیماست. من ترجمه آقای دیهیمی را انتخاب کردم. فکر کنم توی مقدمه به نوشته هایی اشاره شده بود که در دوران سانسور چاپ می شده و در نسخه های محدود و دست به دست می گشته است. اگر درست خاطرم باشد اصلا این کتاب منتخبی از همان یادداشت هایش بود. چند روزی هست که دارم فکر می کنم. نوشته هایی هست که دوست دارم به اشتراک بگذارم اما مشقت های نوشتن در وبلاگ به آن جا نمی دهد. خصوصا تجربه های روزانه که اساسا این سطور برای همین راه انداختم اما به هر صورت فعلا مجالش فراهم نیست. دارم به چیز شبیه تجربه اهالی پراگ در دوران کلیما فکر می کنم. مثلا فایل پی دی افی بسازم که فقط در دسترس افراد انتخاب شده ای باشد. فعلا در حد یک ایده.
۱۳۸۹ شهریور ۱۵, دوشنبه
یادداشت های روزانه/ از افطار تا سحر
حالا این راه هم در نظر بگیرید که شب ها آرامش بیشتری دارد و برای کسانی که احتیاج به تمرکز روی کار یا فعالیتشان دارند، ممکن است اتفاقا شب آرام را به روز پر از هیاهو ترجیح بدهند. از آن طرف بخشی از رفقا هم که شب زنده دارند. وقتی نگاه می کنی می بینمی با خیلی از رفقا که کار داری ساعت فعالشان نصفه شب است. ممکن است اینها تو را بیشتر هل بدهند. رمضان که دیگر هیچی! چسباندن افطار به سحری و موکول کردن خواب به بعد از سحر از آن کاتالیزور هاست. خب که چی؟ چه اشکال دارد وقتی شب ها راحت و آرام تر کار می کنی و شرایط تو ضروتی ایجاد نمی کند، تن به یک عادت اجتماعی بدهی؟ اگر به روشناییی و این حرفهاست که ظاهر دیگر بشر با تکنولوژی لامپ، بر طبیعت غلبه کرده است و هر موقع اراده کند می تواند خانه اش را همچون روز روشن کند. من خودم در چند سال گذشته که شلوغی محله مان نمی گذاشت در خانه مطالعه کنم مدتی قبل از امتحانات کاملا برنامه خوابم را به قول مهندسایπ رادیان اختلاف فاز می دادم. یعنی ساعت فعالم را به زمانی منتقل می کردم که شهر در خواب بود. اما اتفاقا نکته همین جا است.
جدا از اینکه رفقای پزشکمان می گویند که همین ساعت بدن هم یک سری ویژگی هایی دارد؛ اینطور نیست که هر ساعتی خواستی بخوابی و با عادت دادن خودت کارایی ات را حفط کنی و روشنایی خورشید در تنظیم نظم بدن اهمیت فراوانی دارد؛ اما نکته این است که شب بیداری باعث می شود که زندگی شهری را هم از دست بدهی با بدی هایش و البته با همه ی خوبی هایش.
البته من چون از فردا دوباره باید برم سراغ درس و مشق و مدرسه خود به خود این طرحی که رمضان با خودش آورد، منظورم همان طرح افطار تا سحر خود به خود کان لم یکن است. این روضه را برای شما خواندم که سرخیز باشید و کامروا.
۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه
به کلام خدا هم رحم نمی کنند
دیروز در بین جمعی از دوستان در باره تفسیرهایی که موجب تحریف قرآن می شود بحث بود. ارایه کننده بحث به آیه ای جالب اشاره کرد. آیه ی 59 سوره نسا را حتما شنیده اید. «يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِمِنْكُمْ». معنی این آیه این است که «ای مومنین از خداوند و پیامبر و متصدیان امور اطاعت کنید». بگذریم از اینکه اساسا "اولی الامر" که جمع است را ترجه نشد، جوری می آورند که "مفرد" به نظر می رسد. کسانی که به این آیه آشنا باشند حتما متوجه هستند که حضرات برای چه به این آیه استناد می کنند.
اما ظاهر این دوستان به کلام خدا هم رحم نکرده اند. این بریده از از آیه 59 است که ادامه آن این است «إِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ » به عبارتی این آیه بعد از توصیه به اطاعت از امر متصدیان امور اضافه می کند اگر در امری "اختلاف نظر" پیدا کردید. «آنرا به خداوند و پیامبر عرضه بدارید». برایم عجیب است که آقایان همیشه در نقل قول از کلام خدا ادامه این آیه را سانسور و آنرا به صورت ناقص نقل کرده اند. بازهم این آیه ادامه دارد «إِن كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيوْمِ الْآخِرِ ذَلِكَ خَيرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا». یعنی «اگر به خداوند و روز واپسین ایمان دارید ...» که من مدتهاست دارم به این نتیجه می رسم حضرات اصلا به چنین چیزهایی اعتقادی ندارند.