جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۰ آبان ۶, جمعه

یادداشت های روزانه/ درباره ستون یادداشت های روزانه

کاری که قرار بود تو این ستون انجام بدهم -یعنی نوشته ها کوتاه روزانه از تجربه های جاری- را مدتها است که جاهای دیگر انجام می دهم. الان یک دفعه به ذهنم خورد که وقتی ستونی یکی جایی باز می کنیم و بدون دلیل بروزش نمی کنیم یک جور خلف وعده است. برای همین اومدم اینجا توضیح بدم.

من الان بیشتر روزانه های سیاسی تر را توی فرندفید به صورت فید های کوتاه منتشر می کنم. روزانه های که بیشتر رنگ و بوی زندگی را دارند توی گوگل پلاس و روزانه های جنبشی تر رو توی فیسبوک. اگر علاقه مند بودین این روزانه های رو دنبال کنید، از اونجاها می توانید دنبال کنید چون متاسفانه فرصت ندارم ستون روزانه های وبلاگ را به صورت مستقل به روز کنم.

فید من در فرند فید

نوشته های در گوگل پلاس

پروفایلم در فیسبوک

۱۳۹۰ شهریور ۱۳, یکشنبه

یادداشت های روزانه/ آدما

برگشتنی تو اتوبوس خسته به شیشه ی پنجره اتوبوس تکیه داده بودم. تو اون ردیفا که صندلی ها رو به روی همن. این بار بجای بیرون و تماشای خیابون توی اتوبوس رو نگاه می کردم. چهره آدمها رو برانداز می کردم. اول فرض کردم آدمای خبیثی هستن. خب اتفاقا به قیافشون می خورد. بعد تصور کردم آدمای دوست داشتنیی هستن، باز هم بهششون میومد!!!

۱۳۹۰ شهریور ۲, چهارشنبه

بله متهم شما هستید!


وقتی به حامیان آیت الله خامنه ای اعتراض می کنیم که چرا کشتار مردم بحرین بد است ولی کشتار مردم معترض سوریه خوب است، چطور وقتی پلیس انگلیس با باتوم شهروندانش را می زند نکوهش می کنید ولی وقتی اسد با تانک به شهرها حمله می کند صدایتان هم در نمی آید، معمولا در پاسخ به دو موضوع متوسل می شوند اول اینکه سوریه محور مقاومت علیه اسرائیل است! دوم اینکه این انتقاد بخودتان هم وارد است که شعار «نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران» دادید!

خوب تعارف که نداریم راست می گویند این شعار در تجمع سبز ها داده شده است. پاسخ ما چیست؟

جنبش سبز یک جنبش اجتماعی است که قرار نیست مواضعش با بخشنامه تعیین شود بلکه در خلال تجربه ها و گفتگوهای عمومی شکل می گیرد. حتی اگر عملکرد غلط حاکمان، بخشی از ما را به موضعی اینچنینی انداخته بود اما  تجربه اخیر خیزش های منطقه علیه استبداد بیش از پیش به ما نشان داده است که چگونه ما مردم خاورمیانه در وضعیت های مشابه درگیر و دچار درد و رنج های یکسان هستیم. برای همین است که اکنون ما با مردم معترض به استبداد احساس همدلی می کنیم  و اینچنین از پیروزی های آنها غرق شادی می شویم.

اما علاوه بر اینکه  در شعاری که اعلام می کند ایران برایش در اولویت است هرگز با شعار «جنایت توسط دوستان ما خوب است و هر کاری توسط مخالفان ما بد است» در یک سطح نیست اما به ن‍‍ظرم در همین حد هم  در توضیح این شعار مغلطه شده است. این شعار در کنار شعار «ملت چرا نشستین؟ ایران شده فلسطین» گویا می شود. این دو شعار را در کنار هم می گوید شما که دم از فلسطین می زنید ولی صهیونیست صفتانه با مردم کشور خودتان برخورد میکنید، اعتراضی منافقانه است. به عبارتی این شعار نفی ظلمی که به مردم مظلوم فلسطین می شود نیست بلکه اعتراض به حامیان دروغین مردم فلسطین است که همچون صهیونیست ها با مردم خود رفتار می کنند.

مگر صهیونیست ها در فلسطین چه می کنند؟ مگر جز این است که با گلوله به اعتراض مردم معترض فلسطین جواب می دهند؟ مگر جز این است که حق آنها برای تعیین سرنوشتشان در یک انتخابات آزاد را نفی می کنند؟ اینها چه فرقی می کند با کاری که اسد در سوریه می کند؟ مگر اسد هم مردم معترض سوریه را که اتفاقا از لحاظ عقیده  و مذهب بسیار با مردم فلسطین شبیه هستند را نمی کشد؟ مگر بشار اسد حق تعیین سرنوشت مردم کشورش را نفی نمی کند؟ اینها چه فرقی باهم می کند؟ اصلا مگر خود شما چه کردید در کشور خودمان؟ مگر نظامیان را به جان مردم معترض در خیابان نینداختید؟ مگرحق تعیین سرنوشت مردم را کتمان نمی کنید؟

اسد در کنار صهیونیست ها ست نه فقط چون فلسطینی ها هم از جنایتش در امان نیستند بلکه بخاطر اینکه از همان جنس جنایتهایی می کند که صهیونیست ها می کنند! الان شما هم متهم هستید! بله روی صحبتم با شما صهیونیست صفتان است!


۱۳۹۰ مرداد ۳۰, یکشنبه

یادداشت های روزانه/ عذر خواهی

مطلبی که درباره جلسات اول خبرگان قانون اساسی نوشته بودم دچار یک اشتباه عمده بود. برای همین علاوه بر اینکه آن مطلب را از روی وبلاگ حذف کردم و بابت آن هم عذر خواهی می کنم.

۱۳۹۰ مرداد ۲۸, جمعه

جایگاه و ذهنیت آیت الله خامنه ای


خواندن مشروح مذاکرات مجلس خبرگان قانون اساسی بیش از آنچه فکر می‌کردم جالب است. به نظرم یکی از بهترین راه فهمیدن ایران معاصر درک کردن ذهن ایرانی حوالی انقلاب است. و خب برای بعد سیاسی‌اش‌ این متن منبعی بی‌نظیر است. تقریبا چالش‌های فکری که جامعه ما با آن مواجه است در این مذاکرات به صورت خالص تری قابل دیده شدن است.


خیلی همدل نیستم با نوع نگاههایی که رویداد‌ها را تنها از منظری کلان می‌بینند و تنها ساختار‌ها را تعیین کنند می‌دانند. نه اینکه کامل قدرت ساختار‌ها را نفی کنم اما به نظرم جزئیات، افراد و‌ گاه رویداد‌ها تصادفی می‌توانند بسیار تعیین کنند باشند. به خاطر همین از محتوای مباحثات گذشته شکل اداره جلسات و نقش و رفتار افراد را نیز با کنجکاوی دنبال می کنم. به طور نمونه این اسطوره که ساختار‌ها ایراد داشته‌اند و هر فردی در این موقعیت قرار بگیرد همین نقشی را بازی می‌کند که ساختار به او می‌دهد با داده های که می بینم سازگار نیست. به نظرم اگر جزئی‌تر تاریخ را بخوانیم یا از آن مطلع باشیم به خوبی می‌بینیم که اتفاقا افراد در جایگاه‌های مشابه نقش‌ها متفاوتی را بازی کرده‌اند. سوژه‌های مختلف کنش‌ها کاملا متفاوتی داشته‌اند که‌گاه بسیار تعیین کننده بوده اند.


نمی دیگرش این اسطوره که افراد در ابتدا آدمهایی کاملا متفاوت بوده اند اما جایگاه و ساختار رفتارشان را کاملا تغییر داده است در حالی که وقتی تاریخ رو با جزئیات نگاه می‌کنم می‌بینم نه اتفاقا افراد خیلی مواضعی متنافر با مواضعی که دهه‌ها پیش داشته‌اند، ندارند. متن مذاکرات مجلس قانون اساسی را که می‌خوانم گواهی بر این فرضیه‌ام است.


به هر صورت در حین خواندن این متن یک سری یادداشت تهیه کردم که به مرور روی وبلاگ خواهم گذاشت.


در چند جلسه اول این چندتا نکته برایم جالب بود:


رفتار دولت موقت: تا آنجایی که من خوانده‌ام ظاهرا دولت موقت به گونه‌ای برنامه ریزی کرده است که نقش مجلس خبرگان را محدود کند. خوب این را می‌شود حدس زد، به خاطر نگرانی‌اش از ترکیب خبرگانی که احتمالا با نظر دولت هم سوی نبوده است. اما نکته‌ای مهم تری که می‌شود حدس زد سعی دولت در نادیده گرفتن و حتی گاهی برخورد تحقیر آمیز با خبرگان منتخب -در انتخاباتی که خودش برگزار کرده است- می باشد. چنانکه تا انتهای جلسه اول هنوز آیین نامه نحوه اداره جلسات مجلس خبرگان در اختیار نمایندگان قرار نگرفته که همین هم باعث می‌شود نماینده گان واکنش نشان بدهند و بگویند ما اصلا این آئین نامه را قبول نداریم و خبرگان باید خودش برای خودش آئین نامه تهیه کند. مسئله ای که به نظرم اگر توضیح و راه حل دکتر بهشتی نبود ممکن بود ادامه کار خبرگان را مختل کند. از مذاکرات چند جلسه اول این چنین بر می‌آید که آیین نامه نحوه اداره جلسات توسط دولت اینگونه طراحی شده بوده است که کمیسیون‌هایی تشکیل شود که هر کدام موادی از قانون اساسی را بررسی کنند و نتیجه هر کمیسیون‌ در کنار هم بشود نظر مجلس خبرگان. اگر برداشت من از فحوای بحث‌ها در مورد آیین نامهٔ دولت موقت درست باشه به نظرم دولت موقت شیوه ابتدایی و غلطی برای دور زدن رای متفاوت نمایندگان مجلس خبرگان انتخاب کرده که اتفاقا به نظر می‌رسد واکنش بیشتری را سبب شده است. به گونه ای انگار دولت می‌خواسته است به خبرگان بگوید که شما هر چه کمتر دخالت کنید بهتر است ما کارهای اصلی را قبلا انجام داده ایم. موقع خواندن این بخش به یاد یک خاطره از دانشجویان پیرو خط امام افتادم. یکی از آنها که تعریف می‌کرد عده‌ای از دانشجویان، اوایل انقلاب پیش آقای بازرگان می روند که ما می‌خواهیم کمک کنیم، چه کار می‌توانیم بکنیم. آقای بازرگان می گوید شما بهترین کمکتان این است که دخالت نکنید و بروید درستان را بخوانید.


احساس نیاز به سرعت: خوب به نظرم به طور عجیبی همه اعضا احساس می‌کنند که باید سریع پیش رفت. و تقریبا و در همه نطق‌ها یا اعتراض‌ها تاکید بر سرعت هست، چنانکه حتی چند نفر حتی وقتی می‌خواهند در وقت خودشان اظهار نظر، پیشنهاد یا اعتراضی طرح کنند از اینکه وقت گرفته می‌شود عذر خواهی می‌کنند. مثالا وقتی کمیسونی تشکیلی می‌شود که آیین نامه داخلی نحوره اداره جلسات را تدوین کند اینکه دو روز فرصت داشته باشند برای تدیون رای نمی‌آورد و اعضا تنها یک روز به کمیسیون تدیون آیین نامه فرصت می‌دهند.


دکتر بهشتی: برای اعضای هیئت رئیسه افراد مختلفی پیشنهاد می‌شوند. اصلا اینکه هر کسی چه کسانی را نامزد هیئت رئیسه می‌کند به نظرم جالب است. به طور مثال آقا عضدی  از اعضای هیئت رئیسه سنی آقای منتظری را به عنوان رئیس، دکتر بهشتی برای نائب رئیسی و آقایان روحانی و موسوی را به عنوان منشی و دکتر آیت را را برای دبیری معرفی می‌کند. از طرف دیگر لیست متفاوتی پیشنهاد می‌شود. لیست آقای مهندس سحابی به این شرح است: آیت الله طالقانی رئیس آیت الله دکتر بهشتی به عنوان نائب رئیس و آقای ابوالحسن بنی صدر به عنوان دبیر و آقایان اکرمی و نوربخش به عنوان منشی. نکته جالب این است که در هر دو لیست دکتر بهشتی مشترک است. در ‌‌نهایت هم آقای آیت الله منتظری به عنوان رئیس آقای دکتر بهشتی به عنوان نایب رئیس و آقای دکتر آیت به سمت دبیر و آقای دکتر روحانی و آقای عضدی به سمت منشی انتخاب می‌شوند. هر چند در بین منتخبین رای آقای آیت به طور قابل ملاحظه‌ای کمتر است.


علاوه بر این مرور جلسات اول من رو به این نتیجه رساند که دکتر بهشتی یک سر و گردن از بقیه اعضا توانند‌تر است. چه در محتوای مواردی که اظهار نظر می‌کند و چه تواناییش برای اداره جلسات. توانایی و نقش دکتر بهشتی چنان کلیدی است که من به این گمان سوق داده است که چنان دکتر بهشتی در جلسات حضور نداشت با توجه به کیفیت بحث‌ها و نحوه ورود و شرکت در مباحث توسط سایر اعضا اساسا اعضای مجلس حتی از پس اداره جلسات هم برنمی آمدند. چنانکه آیت الله منتظری بلافاصله بعد از انتخاب به عنوان رئیس خبرگان بعد از چند جمله رسمی از دکتر بهشتی می‌خواهد که جلسه را اداره کند.


آقای خامنه‌ای: خوب من در این نوشته از عنوان آیت الله برای آقای خامنه‌ای استفاده نمی‌کنم چون در این جلسه اینگونه مخاطب قرار می‌گرفته اند. درست است که برای افرادی از جمله بهشتی، منتظری، طالقانی و... در مذاکرات عنوان آیت الله استفاده شده است ولی ایشان آقای خامنه‌ای خطاب شده‌اند من به دلیل همین ملاحظه تاریخی از عبارت آیت الله برای آقای خامنه‌ای صرف نظر کرده‌ام.


تنها فردی که در دو جلسه اول بدون نوبت، وسط صحب کسی -که به او اعتراض دارد- می‌پرد آقای خامنه‌ای است. در مورد اختلاف نظر در مورد آیین نامه‌ای که دولت موقت تدوین کرده است دکتر بهشتی پیشنهاد می‌دهد که دکتر سحابی وزیر مشاور در امور طرحهای انقلابی بیایند و توضیح بدهد، شاید اعضا قانع شدند اما آقای خامنه‌ای بدون نوبت صحبت را قطع کرده و می‌گوید که «توضیح آقای سحابی وجهی ندارد چون ایشان می‌خواهند درباره علت پیشنهاد کردن این آئین نامه توضیح بدهند که ما اساسا موضوع را رد کرده‌ایم...» البته دکتر بهشتی که اداره جلسه را بر عهده دارد اجازه نمی‌دهد آقای خامنه‌ای صحبتش را ادامه دهد و تذکر می‌دهد دوستانی که می‌خواهد صحبت کنند لطفا نوبت بگیرند و بعد هم موضوع صحبت کردن دکتر سحابی را به عنوان یک پیشنهاد به رای می‌گذارد.


کنش بعدی آقای خامنه‌ای اعلام آمادگی برای عضویت در کمیسون تدوین آین نامه داخلی مجلس خبرگان است. برای تدوین این این آئین نامه آقایان منتظری، خامنه‌ای، طاهری اصفحانی، ربانی، موسی، جزایری، غفوری، مکارم شیرازی، موسوی اردبیلی، طاهری و نوربش اعلام آمادگی می‌کنند اما آقای خامنه‌ای برای عضویت در این کمیسیون رای نمی‌آورد. منتخبین عبارتند از آقای منتظری، مکارم شیرازی، دکتر غفوری، آقای ربانی شیرازی و آقای موسوی اردبیلی.


بعد تشکیل کمیسون قرار می‌شود تا آماده شدن آئین نامه اعضا در باره کلیات پیش نویس قانون اساسی نطق کنند تا از نظر هم آشنا بشوند باز هم در این مورد نطق آقای خامنه‌ای قابل تامل است. البته پیشنهاد می‌کنم بروید متن کامل نطق ایشان را از صفحه ۵۳ متن مذاکرات بخوانید اما من اینجا محورهای صحبت‌های ایشان را می‌آورم. اولین انتقاد ایشان وجود واژه‌ها و مفاهیمی از که از غرب به ارث رسیده است. به طور مشخص ایشان به وجود واژه «دموکراسی» در پیش نویس قانون اساسی اعتراض می‌کند. البته از تفکیک قوا به این تعبیری دفاع می‌کند و می‌گوید «حاکمیت در قسمت مقننه را می‌گذاریم قسمتی در دست مردم باشد و حاکمیت در قسمت مجریه را که امام برای خودش نگهداشته است و‌‌ همان چیزی است که ما به دنبال رسول و اولی الامر که‌‌ همان ولایت فقیه است و فقیه در این فانون از اصول مهم است و ما مساله ولایت را به یکی از دو صورت که عملی باشد دنبالش باشیم... اول آنکه در راس قوه مجریه امام است و تعبیر دکتاتور غلط است که مطابق مصالح شخصی خودش دیکته می‌کند و کسی که به نیابت از خدا این کار را می‌کند دیکتاتور نیست پس اشکالی وجود ندارد. و به علاوه اگر این شکل را عملی ندانیم نوع دوم این است که با نظارت صریح این‌ها و حق حاکمیتشان در اولیای امور انتخاب رئیس جمهور و رئیس دولت مستقیما طبق قانون باشد و به نظر ولی باشد...» البته ایشان بعد توضیح می‌دهد چون اختیارات و اعتبارات زیاد به شخص واحد «خطر دیکتاتوری را صریحا دارد» پیشنهاد می‌کند که «باید اصول محکم و و مدونی باشد برای تقسیم متناسب انقلاب یعنی رئیس جمهور با قدرت کمتری و رئیس دولت با قدرت بیشتری و تعارض که حقوق مردم محفوظ باشد.»


ایشان برای شورای‌ها چنین پیشنهادی طرح می‌کند: «در رکن شورا‌ها ما یک شورای از مدرسین و علمای اعلام داریم و من معتقدم به صورت صحیحی رسمیت داده بشود. و در قانون در نظر گرفته شود و حتی صلاحیت انتخاب مراجع آتی به این شورا واگذاربشود که اولی و وحق مردم است و هم چنین من غیر از اینکه اولیت نظر مراجع را در نظر دارم که در قانون باشد معتقدم قبل از اینکه طرح به مجلس برود این تصویب بشود.» اما نکته قابل تامل‌تر اینکه در مرحله اظهار نظر در مورد کلیات قانون اساسی در مورد ترکیب و نحوره اداره سازمان امنیتی صحبت می‌کند و پیشنهاد می‌دهد این سازمان زیر نظری شواری مرکب از «آقای نخست وزیر، یک مجتهد به نمایندگی مردم، یک نماینده از مجلس و یک نمایند از وزارت کشو و یک مجتمهد به نمایندگی امام» اداره شود.



۱۳۹۰ مرداد ۲۷, پنجشنبه

یاداشتهای روزانه/گناه پاک نشدنی!

فهمیدن اتفاقات انگلیس همچنان برایم سخت است. شاید به خاطر این که به منابعی که این اتفاق را روایت می کنند اعتماد ندارم. مشکوکم به تصویري که رسانه های انگلیس می سازند. اينکه کلا یک عده گانگستر به ذهنشان رسیده است که برای دزدی به جای شب، وسط روز روشن و جلو دوربین ها سراغ مغازه های مردم بروند و برای سازماندهی هم بجای کار مخفی خیلی علنی در شبکه های آنلاین نقشه بكشند. من سخت باور می کنم ادعای دولت مردان انگلیسی که اتفاقات را فقط یک غارت می دانند یعنی هیچ مشابهتی با اتفاقی مثل اعتراضات اخیر دانشجویان این کشور به افزایش شهریه های دانشگاه ها وجود ندارد. اطلاعات دقیقی ندارم اما فرضیه ام این است که عده ای از شهروندان شوریده اند. همان ها که سیاستمدارن محافظه کار جزو عوارض غیر قابل اجتناب کارآمدی و البته قابل صرف نظر می دانند. آنها هم سعی دارند بازی که آنها را نادیده می گیرد به هم بزنند. دقیقا همان چیزی که شورش را موجه می کند. عده ای هم این وسط متعرض حقوق اشخاص شده اند؛ سیاست مدارن انگلیسی مثل اکثر دولت مردان استقبال کرده اند و سعي كرده اند اعتراضات را تبدیل به اغتشاش كنند و حتی اگر آن وسط كسي نباشد که اینکار را بکند خودشان تدارکش را می بینند. چرا كه بعد از پر رنگ شدن این موضوع پشتوانه اخلاقی معترضان از بین می رود، نتیجه آن این می شود که مردم معترض سریع از خیر اعتراضشان بگذرند.

فرضیه من چيزي شبيه این است اما چون همچنان اطلاعاتم دقیقی نیست نمی توانم با قاطعیت نظر بدهم اما این که صدا و سیما هم خیلی سعی دارد بگوید این اتفاقات اعتراض علیه نظام سلطنتی انگلستان هست را هم نمی فهمم به چه انگیزه ای است! اگر حتی ماجرا این باشد که جوانان انگلیسی علیه استبداد پنهان در کشورشان شورش کرده اند و پلیس هم خشن برخورد می کند، چه دردی از کودتاچی که با اسلحه جنگی به شهرواندانش در خیابان حمله کرده است دوا می کند؟

لطفا من به جواب بدهید! می خواهید نشان بدهید همانهایی که می گویید خیلی آدمهای بد و خبيثي هستند کارهایی مثل شما می کنند؟ اگر آنها که مذمتشان می کنید سرکوبگرند و استبدادشان را مخفی کرده اند آنوقت شما که آشکارا از استبداد دفاع می کنید سرفراز تر خواهید شد؟ فکر می کنید اعتراض به برخورد خشن پلیس انگلیس گناه همراهی شما با نظامیان جنایت کار اسد -که مسلمانان را در روز روشن به خاک خون می کشند- را می شورد؟

۱۳۹۰ مرداد ۱۹, چهارشنبه

یادداشت های روزانه/ انکار بحران

در حال خواندن یک مقاله در مورد تغییر در سازمانها هستم. نویسنده سعی دارد نشان دهد که یکی از اشتباهات مدیران این است که برای جلوگیری از یاس همواره سعی می کنند وجود مشکل و بحرانها را انکار کنند. مثلا می گویند نه اوضاع انقدرها هم بد نیست. اما نویسنده سعی دارد نشان بدهد که اتفاقا سازمان باید متوجه بشود که دچار یک تنش و مشکل است.

شاید یکی از دلایلی که حکومت در کشور ما فرصت تغییر را کم یافته است همین ضعف مدیران ارشد در پذیرفتن بحران است. شما به آیت الله خامنه ای نگاه کنید همیشه در حال انکار بحران و توضیح این است که نه اتفاقا اوضاع خیلی هم خوب است. در حالی که یک رهبر قوی می توانست یک جاهایی بگوید اشتباه کرده ایم، دچار بحران هستیم و باید تحولات جدی ایجاد کنیم. اما به دلیل این ضعف آیت الله خامنه ای همیشه بحرانها انکار شده است.

۱۳۹۰ تیر ۱۱, شنبه

آیت الله خامنه‌ای در محکمهٔ خاورمیانه

یکی از انتقادهایی که به آمریکایی‌ها می‌شود این است که بر اساس منافعشان استاندارد‌های دوگانه دارند. مثلا به کشتار مردم در لیبی اعتراض می‌کنند ولی از کنار همین اتفاق در بحرین می‌گذرند. آیا مواضع اخیر آیت الله خامنه‌ای دقیقا از همین منطق پیروی نمی‌کند؟ یعنی ما به جنایت علیه مردم بحرین اعتراض می‌کنیم ولی دقیقا در مقابل اتفاقی مشابه در سوریه سکوت می‌کنیم و حتی اخیرا اعتراض مردم سوریه را هم حرکت انحرافی می‌خوانیم. این‌ها تناقض‌های بزرگی هستند که شاید اگر تحولات شگفت انگیز خاورمیانه نبود هرگز به این راحتی به این حد عیان نمی‌شدند. اکنون خاورمیانه مانند تاریخ فشرده‌ای است که ما را از ده‌ها سال انتظار، سرکشیدن به پستو‌های تاریخ و بیرون کشیدن اتفاقات از دل آن برای درس گرفتن بی‌نیاز کرده است. الان پهنه تاریخ، زنده، روی صحنه، پیش روی ماست. صحنه‌ای که البته ما هم خود بازیگران آن هستیم.


ظاهرا آیت الله خامنه‌ای هم متوجه این تناقض در موضعشان نسبت به سوریه شده‌اند که باز سعی کرده‌اند آنرا توضیح دهند. توضیح ایشان قابل تامل است. ایشان می‌گوید هر جا حرکت علیه آمریکا و... باشد ایشان با آن موافق هستند اما تاکید می‌کنند که چون در اعتراض مردم سوریه دست آمریکا را می‌بینند برای همین حرکت را انحرافی می‌دانند. خلاصه مضمون توضیح ایشان این است که هر جا حرکت را علیه آمریکا ببینند حمایت می‌کنند و هر جا این گرایش وجود نداشته باشد موضوع از نظر ایشان انحرافی است. و برای همین هم هست که به سرکوب و کشتار مردم بحرین اعتراض می‌کنند اما در عین حال کشتار و سرکوب مردم معترض سوریه را اتفاق در خور اعتراضی نمی‌دانند.


خوب بیایید این پاسخ را اندکی بیشتر بشکافیم. حرف ایشان معنی‌اش این است که آمریکا و... معیار بدی و شر است در نتیجه در کنار هرچه باشد آن چیز بد می‌شود و هرجا در مقابل چیزی باشد، آن موضع خوب می‌شود. این معنی‌اش این است که کشتن شهروندان معترض، به خودی خود بد نیست آنچه بدی را تعیین می‌کند این است که آیا آمریکایی‌ها از کشتار خوششان می‌آید یا نه؛ نفع می‌برند یا نه! و اتفاقا اگر خوششان نیاید و با آن مخالف باشند، خیلی هم خوب است.


به نظرم همین تامل کوتاه و دیدن پیامدهای چنین نگاهی، مغلطه آن را نشان می‌دهد. موضوع دقیقا برعکس چیزی است که آیت الله خامنه‌ای سعی کرده‌اند نشان دهند. معیار خوبی و بدی بیرون از آمریکا و آیت الله خامنه‌ای است. نه آمریکا معیار بدی است نه آیت الله خامنه‌ای تجسم حق هستند. بلکه معیارهایی بیرونیی وجود دارند که امکان قضاوت اخلاقی در مورد مواضع آن‌ها را به وجود می‌آورند.


ما از آمریکایی‌ها انتقاد می‌کنیم چون در کنار دیکتاتور سابق ایران علیه دولت مصدق کودتا کردند. دولت آمریکا قابل نقد است چون نظامیانش هموطنان بی‌گناه و غیرنظامی ما را در خلیج فارس کشتند. آمریکایی‌ها مواضع مذموم داشته‌اند چون استاندارد دو گانه داشته و چه مستبدان سفاکی که مستظهر به حمایت آمریکا بوده‌اند.


عیار خوبی و بدی خارج از آمریکا و آیت الله خامنه‌ای است اگر ایشان از مستبدین حمایت کنند همانقدر بد است که وقتی آمریکایی‌ها این کار را می‌کنند. اگر کسی حامی کودتا علیه دولت منتخب مردم باشد، اگر کسی، نظامیانش مردم معترض -که با دستان خالی در خیابان باسکوتشان اعتراض می‌کرند- را کشته باشند، اگر کسی استاندارد دو گانه داشته باشد و از مستبد سوریه حمایت کند، حکمش چیست؟


اکنون ما باید شرمنده برادارن و خواهران سوریمان باشیم که حاکمان ما در کنار دیکتاتورشان ایستاده‌اند! هرچند بخش مهمی از تحلیل گران در مورد نقش آمریکا در سوریه نظر متفاوتی دارند اما اگر واقعا آمریکایی‌ها جانب دار حرکت اعتراضی مردم سوریه علیه استبداد هستند، باید تحصسینشان کرد.

۱۳۹۰ خرداد ۱۹, پنجشنبه

همچنان «هر ایرانی یک ستاد»

«ما می‌خواهیم کمک کنیم؛ چه کار کنیم؟» این سوالی است که تکرار آن یک نشانه است. در سالهای گذشته همیشه نزدیک مناسب‌های سیاسی یا ایام انتخابات این سوال زیاد شنیده می‌شد. خوب بعد از گذشت زمان هم تعداد کسانی که این سوال را می‌پرسیدند به طور محسوسی کاهش پیدا می‌کرد. البته در هر انتخابات وضعیت متفاوت بود. یعنی همان قبل از انتخابات بسامد این سوال مظنه‌ی خوبی برای حس کردن میزان حساسیت جامعه بود. انتخابات گذشته به طور اعجاب آوری این سوال زیاد شد و قطعا راهبردی جز «هر ایرانی یک ستاد» نمی‌توانست این ظرفیت را دنبال کند. اما نکته عجیب انتخابات گذشته چیز دیگری است. وقتی چند ماه بعد از انتخابات فرصت مواجه با جامعه را یافتم همچنان این سوال وجود داشت که «ما می‌خواهیم کمک کنیم؛ چه کار کنیم؟»روزنامه تک برگی کلمه


البته بسامد این سوال به مرور کم می‌شد تا زمان درخواست مجوز میرحسین و آقای کروبی برای تجمع ۲۵ بهمن. بعد از آن باز تکرار این سوال به گونه عجیبی افزایش یافت. اگر رکورد انتخابات گذشته را در نظر نگیریم به نظر حتی از انتخابات‌های گذشته خیلی بیشتر بود و جالب‌تر اینکه هنوز هم این سوال پر بسامد ادامه دارد. البته جمعی از دوستان در حال تهیه الگو‌های برای فعالیت هستند اما خلاصه اش به نظرم راهبرد‌‌ همان «هر ایرانی یک ستاد» است. یعنی چه؟


یعنی هر فردمان در هر جایی که هستیم در حد وسعمان تلاش می‌کنیم. لازم نیست کارهای بزرگ رقم بخورد کافی است که دلی بزرگ ابتکارات کوچک را رقم بزند. منتظر کسی نمی‌مانیم که راهنمایی کند یا بگوید چه کار کنیم. بیانیه‌های میرحسین و منشور جنبش سبز می‌تواند راهنمای عمل باشد. بقیه‌اش بستگی به خودمان دارد که در موقعیتمان چطور می‌توانیم عمل کنیم.


جمع‌های کوچک بر پایه اعتماد شکل بدهیم. مثلا گروه دوستان. هر جمع کوچکی می‌تواند یک ستاد باشد. ستادی در یک محله، در یک مدرسه، در دانشکده، در یک کارخانه یا هر جای دیگری. کار عجیبی هم لازم نیست بکنیم. بحث، مطالعه و گفتگو به زودی منشا اثر خواهند شد. می‌توانیم بسته به شرایطمان ابتکار به خرج بدهیم تا مثل زمان انتخابات صدایمان را به افراد بیشتر ی برسانیم. اگر وسع بیشتری هم در خودمان احساس کردیم می‌توانیم قدم‌های بعدی را برداریم. مثلا همین توزیع روزنامه تک برگی کلمه به نظرم کار خیلی موثری خواهد بود. اگر ستاد‌های کوچک ما در هر جا که هستند در حد‌‌ همان ساختمان، بلوک، دانشکده محله و کارگاه خودشان کلمه را توضیع کنند قطعا چشم اسفندیار استبداد را خواهیم زد.


در همین موضوع:

برای ۲۲ خرداد (۵)

یاران گمنام جنبش سبز

۱۳۹۰ خرداد ۱۴, شنبه

یادداشت‌های روزانه/ هوای دو نفره

امروز هوا خیلی گرم بود. اصلا یک جورایی دم کرده بود. در مورد گرمای کلافه کننده رشت حرف زد. اینکه چقدر رطوبتش آزار دهنده‌ است. از گرمای یزد گفتم، از آفتاب سوزانش؛ از اینکه قدیم‌ها، مردم، اذانِ صبح می‌زدند بیرون و قبل از اذان ظهر برمی گشتند، بعد هم تا عصر از خانه بیرون نمی‌رفتند. نظمی مخصوص کویر که با ساعت اداری به هم ریخته است. درمورد گرمای تهران صحبت کردیم، مخصوصا وقتی آلودگی هوا به آن اضافه می‌شود،  حالا اگر برای خریدن یک جلد کتاب رفته‌ باشی خیابان انقلاب و ترافیک قفل شده باشد که دیگر هیچ!


بیرون که آمدیم نم نم باران می‌زد. دوچرخه سوار شدیم. سرعتم را زیاد کردم تا از او فاصله بگیرم. می‌خواستم تنها رکاب بزنم؛ آخر هوا خیلی دو نفر شده بود!

۱۳۹۰ خرداد ۱۱, چهارشنبه

شما قاتلید!

به کدامین گناه باید دردی که قساوت شما بر پیکره ما می‌زند را تحمل کنیم؟ به کدامین گناه خواهران و برادران ما را می‌کشید؟ به کدامین گناه هموطنانمان را به اسیری می‌گیرد؟ به کدام مجوز فکر می‌کنید کشور همچون ارثیه خانوادگیتان است که هر جور می‌خواهید آن را اداره کنید؟ به چه حقی توهین می کنید؟ اصلا به چه معتقد هستید؟ اصل و ارزشی انسانی در کار هست؟ تا کجا حاضرید برای قبضه قدرت دست به هر کاری بزنید؟ اصلا باورید دارید حسابرسی در کار خواهد بود؟ این همه قساوت را از کجا آورده‌اید؟ نمی‌دانم! اما می‌دانم شما قاتلید و این سنت الهی است که خون بی‌گناه ر‌هایتان نمی‌کند.

پینوشت: مظلومیت

۱۳۹۰ خرداد ۷, شنبه

یادداشت‌های روزانه/کسالت باری فوتبال

پدر خیلی دموکراتی ندارم. روش تربیت خاص خودش را داشت. مثلا وقتی بچه بودیم به هیچ وجه اجازه نمی‌داد مسابقات ورزشی خصوصا فوتبال را از تلوزیون تماشا کنیم. فوتبال که شروع می‌شد تلوزیون را خاموش می‌کرد، یک توپ بر می‌داشت و می‌گفت بیا برویم خودمان بازی کنیم. پدرم مربی ورزش است و تو اکثر رشته‌های ورزشی مهارت حداقلی را دارد. ظاهر معتقد بود تماشای مسابقات ورزشی کشش ذاتی ما برای فعالیت جسمی را ارضا می‌کند و باعث می‌شود کم تحرک بشویم. مخصوصا اویل راهنمایی به دلیل جو مدرسه خیلی علاقه داشتم فوتبال را تماشا کنم با وجود این پدرم اصلا اجازه تماشای فوتبال را نمی‌داد. اما این روند به مرور روی من تاثیر خودش را گذاشت. الان یک حوصله سر بر‌ترین کارهای عالم برای من تماشای فوتبال است. اصلا نمی‌فهمم ملت اینقدر با شور و هیچان تعریف می‌کنند درباره چه حرف می‌زنند. هرچه هم مسابقه مهم‌تر باشد این حس شدید‌تر است. مثلا موقع جام جهانی که همه جا از تلوزیون، وبلاگ‌ها، روزنامه و حتی استتوس فیس بوک رفقا در مورد فوتبال است حسابی حوصله‌ام سر می‌رود و اگر بدانید چه وضعیت کسالت باری است!

۱۳۹۰ خرداد ۲, دوشنبه

حزب آیت الله خامنه‌ای

اختلافات سیاسی آقای احمدی‌نژاد و آیت الله خامنه‌ای بالا می‌گیرد. اتفاقاتی را که همه می‌دانید نمی‌خواهم بازگو کنم اما نکته قابل تامل بازداشت نزدیکان احمدی‌نژاد توسط سپاه است. ظاهرا اینقدر موضوع طبیعی به نظر می‌رسد که حساسیتی را بر نمی‌انگیزد.


آیت الله خامنه‌ای از اول انقلاب سیاستمدار شاخصی بوده است و فعالیت‌های سیاسی مشخصی داشته است. معاون وزیر دفاع و عضو موسس حزب جمهوری -یکی از بزرگ‌ترین احزاب تاریخ معاصر کشورمان- بوده است. در این حزب هم موفق بوده است چنانکه بعد از ترور رهبران اولیه حزب، سمت دبیرکلی آنرا به دست می‌آورد. و در گام بعدی در انتخابات ریاست جمهوری موفق می‌شود آرای اکثریت رای دهنده گان را کسب کند. البته ترکیب مجلس با او همراه نبود و برای همین نمی‌توانست نخست وزیر مورد نظرش را انتخاب کند اما بازهم مصرانه برای اعمال گرایش سیاسی خودش تلاش می‌کند. تقریبا همین کارهایی که الان آقای احمدی‌نژاد می‌کند. هر کاری برای تحمیل نظرش به مجلسی که با او هم سو نبود انجام داد، حتی سرانجام نیز خود را عضو فراکسیون ۹۹ نفره‌ای اعلام می‌کند که علی رغم توصیه امام به میرحسین رای مخالف داده بودند. تا اینجای کار فعالیت سیاسی روشنی است که در هر جای جهان می‌توانیم کم و بیش ببینیم.


حتی اینکه بعد از به دست آوردن پست رهبری به مرور افراد جناح مطبوعش را در ارکان مختلف حکومت -که تحت اختیار رهبری بود- تقویت کرد و جناح مقابل را به مرور حذف کرد هم به نظرم نکته غیر معمولی نیست؛ اما نکته آنجایی است که ایشان بعد از فوت امام، سپاه پاسداران را به حزب سیاسی نزدیکان خودش تبدیل می‌کند. سپاه اکنون همچون یک حزب سیاسی تمام عیار فعالیت می‌کند چنانکه سردار جعفری حتی در مورد جناح بندی‌های انتخابات هم رسمی و علنی سخنرانی می‌کند. گویی سخنگوی یک حزب سیاسی است و خیلی عادی است که در مورد مسائل و رقابت‌های سیاسی مصاحبه کند.


شبیه کاری که احمدی‌نژاد سعی دارد با دولت بکند و تقریبا هم موفق شده است نهاد ریاست جمهوری را به حزب خودش تبدیل کند. الان نمی‌خواهم در مورد اینکه وقتی نهاد‌های حاکمیتی کارکرد حزب را پیدا می‌کنند چه پیامدهایی دارد بگویم بلکه نکتهٔ دیگری نظرم را جلب کرده است. اختلاف سیاسی احمدی‌نژاد و آیت الله خامنه‌ای سر حوزه اختیاراتشان بالا می‌گیرد. خیلی موضوع عجیب نیست، این مسایل بین سیاستمدارن در همه جای جهان رخ می‌دهد. دولت و سپاه هم مثل احزاب حامی هر دو سیاستمدار در گیر می‌شوند. اما نکته این است که بعد از بالاگرفتن تنش، سپاه اعضای گروه سیاسی رقیبش را بازداشت می‌کند. نکته عجیب برای من این است که چرا این موضوع حساسیتی ایجاد نمی‌کند؟


بعد از انتخابات احساسم این بود که ستاد رقیب ما به اسلحه و زندان دسترسی دارد و ادامه رقابتش را با ابزار‌های امنیتی و نظامی ادامه می‌دهد. اصلا برایم طبیعی نبود، بازجو که گرایش سیاسی کاملا متفاوت با من داشت در مورد چیزهای از من سوال می‌کرد که اسمش سیاست بود. می‌توانستم بفهمم چرا او از فعالیت‌های من خوشش نمی‌آید؛ خب طبیعی بود چون ما با هم رقیب بودیم و من اصلا تلاش می‌کردم که گرایش او را که برای کشور مضر می‌دانستم از قوه مجریه حذف کنم اما نمی‌فهمیدم او به چه حقی می‌تواند بیاید رقیبش را بازداشت کند و بنشیند توی اتاق بازجویی تحلیل سیاسی بکند. شاید برای همین باشد که اصلا برایم عادی نیست که بعد از بالا گرفتن اختلاف دوسیاستمدار یکی هوادران یا نزدیکان دیگیری را بازدداشت کند.


آرزو دارم روزی را ببنیم که آیت الله خامنه‌ای حزب رسمی خودش را داشته باشد و احمدی نژادی‌ها هم همین طور؛ ما هم حزب خودمان را داشته باشیم. نیروهای نظامی و امنیتی کشور هم بی‌طرف بین ما‌ ها امنیت و کیان کشورمان را حفظ کنند. احزاب هم بجای فعالیت اقتصادی هزینه فعالیتشان را از حق عضویت یا کمک‌های اعضا جمع کنند. اصلا صدا و سیما همچنان ارگان حزب هوادارن آیت الله خامنه‌ای بماند ولی خب ما هم اجازه داشته باشیم تلوزیون خودمان را داشته باشیم واختلافاتمان را با مکانیزم‌های مورد توافق مثل انتخابات حل کنیم. آرزو که بر جوانان عیب نیست؟ هست؟

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۹, پنجشنبه

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۹, دوشنبه

شرکت یا عدم شرکت در انتخابات؟ مسئله این نیست!

بی‌تردید جنبشی -که با تلاش برای تحول از طریق یک انتخابات آغاز و با اعتراض به اعلام نتایج مخدوشش اوج گرفت- نمی‌تواند نسبت به پدیده انتخابات بی‌توجه باشد. علاوه بر این ایام انتخابات از فرصت‌های ذی قیمتی است که همواره فضای گشاده تری برای سیاست فراهم می‌کند. شاید برای همین باشد که خیلی سریع این سوال طرح می‌شود: آیا باید در انتخابات پیش رو شرکت کرد یا نه؟ بیایید برای رسیدن به پاسخ، نخست خودِ سوال را بیشتر وارسی کنیم. به نظر من این سوال پیش فرض‌هایی از این دست دارد: راه تغییر در وضعیت مردم اگر تنها ماشین حکومت نباشد، دست کم موثر‌ترین راه است؛ روش در اختیار گرفتن این ماشین، انتخابات است؛ انتخابات هم توسط قدرتی که دست بالا را دارد برگزار می‌شود. این مسیر ما را به اینجا می‌رساند که ببینم آیا قدرت بر‌تر اجازه شرکت در انتخابات را به ما می‌دهد یا خیر. البته می‌توانیم اینگونه هم صورت بندی کنیم که «دیگرانی» انتخابات را برگزار می‌کنند و ما نظاره یا ارزیابی می‌کنیم که آیا این انتخابات واجد حداقل‌هایی از شرایط یا امکانهای وصول به اهداف مطلوب ما هست یا خیر. اگر این حداقل‌ها تامین شود، فعال شده و در انتخابات مشارکت می‌کنیم اگر این چنین نبود از فعالیت سرباز می‌زنیم. هرچند ممکن است مشخص کردن این حداقل‌ها چندان آسان نباشد. با این نوع نگاه ما در دوره‌های مختلف بسته به شرایط و تجربه‌های پیشین با مسئله انتخابات مواجه شده و به تصمیم‌های متفاوتی رسیده‌ایم. اکنون نیز نتایج آن پیش روی ماست. به طور مثال در دور هفتم انتخابات مجلس شورای اسلامی به خاطر کتمان صلاحیت بسیاری نامزدها، حتی نمایندگان‌‌ همان دوره، اصلاح طلبان اعلام کردند که در انتخابات شرکت نخواهند کرد. البته ظاهرا این عدم شرکت نتایج قابل توجهی نداشت؛ برای همین هم در انتخابات مجلس هشتم که دایره حذف‌های غیرقانونی گسترده‌تر شده بود، گروهای مختلف محذوف علی رغم بد‌تر شدن شرایط، در انتخابات شرکت کردند. باز هم گویا این تجربه چندان مطلوب نبود چنانکه آقای خاتمی ترجیح داد در مرحله دوم انتخابات‌‌ همان دوره مشارکت فعال نداشته باشد.


چه گره‌ای در کار است که شرکت یا عدم شرکت در انتخابات دوره‌های هفتم و هشتم مجلس چندان به نتایج متفاوتی نیانجامیده است؟ و شرایط را اتفاقا به مرور بد‌تر کرده است. به نظر می‌رسد مشکل در پاسخ ما به این پرسش که «آیا باید در انتخابات شرکت کرد یا نه؟» نیست. بلکه اساسا ریشه در پیش فرض‌هایی دارد که این پرسش را می‌سازد. به نظر من اندیشدن در‌‌ همان چارچوب قبلی خیلی به نتایج متفاوتی نخواهد انجامید. شاید یکی از دستاورد‌های جدی جنش سبز، سُست کردن همین چارچوب‌های ذهنی متصلب بود. خوب بیاید ببینم آیا می‌شود انتخابات را جور دیگری هم فهمید یا خیر.


انتخابات نه یک آیین که در آن صندوق‌های سفید رنگ در بعضی از نقاط شهر گذاشته می‌شود و برخی از مردم تکه‌هایی از کاغد -که اسم یک سری از افراد روی آن نوشته شده است- را درون آن صندوق‌ها می‌اندازند و احتمالا تلوزیون مدام تکلیف شرکت در آن را پخش می‌کند؛ خلاصه نه آن «نمایشی» است که قدرت به صورت موسمی ترتیب می‌دهد بلکه مکانیزمی است که گروه‌های مختلف که خودشان را «متفاوت» تعریف می‌کنند و طرح‌های گوناگونی برای اداره جامعه دارند، برای به کرسی نشاندن حرفشان رقابت کرده و در ‌‌نهایت به نسبت توانشان برای جذب اقبال مردم، قدرت را تقسیم می‌کنند. در این مسیر، تصور بر این نیست که حاکم داوطلبانه حاضر می‌شود قدرتش را به راحتی تقسیم کند بلکه باید موازنه قوا به گونه‌ای تغییر کند که «مجبور شود» تن به مکانیزمی بدهد که قدرتش را با گروهایی -که خودشان را متفاوت تعریف می‌کنند- تقسیم کند. در این شرایط که قدرت مستقر به انواع مختلف ابزار‌های کنترل دسترسی انحصاری دارد، توان اجتماعی اگر تنها تکیه‌گاه نباشد دست کم موثر‌ترین منبع است. در این مسیر با این سوال مواجه هستیم که در «ادامه فعالیت»‌هایمان در فرصت پیش رو که «دیگری» می‌خواهد «نمایش انتخابات» را بازی کند، چگونه می‌توانیم «نهاد انتخابات» را تقویت کنیم؟ ما نه منتظر، که «کنشگریم» و نه منفعل و ناظر که «فعال» برای تحقق «انتخابات واقعی» هستیم. در این مسیر برای هر جریان اولین گام این است که با افزایش توان اجتماعی، موازنه قدرت را چنان تغییر بدهد که قدرت مستقر نتواند موجودیت او را نفی کند یا چنین تلاشی را به صرفه نبیند. به عبارتی اولین گام این است که بتواند وجود خودش را به عنوان جریانی مستقل -که خود را متفاوت از خواست قدرت مستقر تعریف می‌کند- تثبیت کند. بازداشت خانگی دو نامزد پیشین انتخابات و زندانی بودن نمایندگان ادوار گذشته مجلس نشان از این دارد که نهاد انتخابات تقریبا از بین رفته است. در این نوع نگاه شرکت یا عدم شرکت در فرایند تحکیم نهاد انتخابات معنی ندارد بلکه همواره باید در این فرایند «تحمیل انتخابات واقعی» مشارکت مستمر داشت. از این منظر گام پیش روی سبز‌ها در مسیرشان برای «تحکیم نهاد انتخابات»، شکست حصر رهبرانشان، آزادی اعضای ستاد انتخاباتی و معترضان به نتایج انتخابات مخدوش شده خواهد بود.


به بیان خلاصه‌تر سوال این نیست که آیا باید در انتخابات شرکت کرد یا نه؟ بلکه سوال این است که برای تحکیم «نهاد انتخابات» چگونه می‌توان از فرصت «نمایش انتخابات» استفاده کرد؟

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۲, دوشنبه

یادداشت های روزانه/خبر مهم

صبح یکی از همکلاسی ها با شور خاصی از من پرسید خبر کشته شدن بن لادن را شنیدی؟ با سردی جواب دادم بله. پرسید نظرت چیه؟ به نظرت واقعیه؟ گفتم خیلی بهش فکر نکردم چون برای من خبر مهمی نبود. با تعجب پرسید یعنی چی؟ گفتم نمی دونم اما برای من الان مهم، خبر وضعیت بشار اسد است که شهروندهای کشورش را توی خیابان می کشد.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۸, پنجشنبه

جلالِ پدر

هر بار که برای آمار ردیف می‌نشستیم قبل از اینکه وکیل بند بیاید سخنرانی می‌کرد. به طور عجیبی شیوا صحبت می‌کرد. تصور کنید با لهجه جاهلی، صحبتهای پرمغز و احساسی و یک جورهایی هم مسجع حرف می‌زد؛ طوری که من فکر می‌کردم دیالوگ‌های فیلم فارسی‌های قدیمی را حفظ است. اما خوب این همه دیالوگ آنهم در موقعیت‌های مختلف خیلی عجیب بود. کم کم فهمیدم کلا اینجوری صحبت می‌کند. پایش ظاهرا توی تجمع یا زیر کتک بازجو ضربه جدی دیده بود. جوری که یک پا و لنگان لنگان حرکت می‌کرد. توی یکی از سخنرانی‌هایش، گفت که یک وانت داشته که با آن کار می‌کرده و چند سال طول کشیده تا مشتری‌هایش را پیدا کرده و الان تو این مدت که بازداشت بوده همه مشتری‌ها از دست رفته‌اند. می‌گفت اما الان برای همین یک ماشین هم طلبکار‌ها دعوا دارند و هر کدام از آن‌ها به چرخ‌های ماشینش قفل جداگانه‌ای زده‌اند. نزدیک شروع سال تحصیلی بود و یکی از نگرانی‌های اصیلی‌اش هزینه تحصیل بچه‌هایش بود. شاید برای همین بهش میگفتند جلال پدر. خلاصه می‌گفت فرقی ندارد الان هم آزاد بشود دوباره با شکایت طلبکار‌ها بر می‌گردد همین جا. آخر اندرزگاه هفت، بند مالی بود که از قرنطینه‌اش برای نگهداری بخشی از کسانی که در تجمعات اعتراضی بازداشت شده بودند استفاده می‌کردند. قرنطینه این بند بخشی است که زندانیان مالی را اول می‌آورند آنجا تا هم فرصت نداشته باشند چیزهای غیرمجاز را به بند وارد کنند هم شاید بتوانند قبل از اینکه تحویل بند بشوند با رضایت شاکیان آزاد شوند.


در دو نوبت چند روزه که در این بند بودم با کسانی مواجه بودم که از متن تجمعات اعتراضی بازداشت شده بودند. کسانی که تعدادی از آن‌ها در نمایش‌هایی که به عنوان دادگاه حوادث پس از انتخابات معروف شد شرکت داشتند. برخی هم از بازداشتگاه‌های مختلف از جمله کهریزک منتقل شده بودند. خوب آن‌ها حرف برای گفتن زیاد داشتند و من گوش برای شنیدن. آنهم از این تجربه‌های دست اول. بگذریم که بعد از بند الف الف همه تجربه‌ها یک جور شیرین به نظر می‌رسید. خلاصه بُرش خیلی خوبی بود از بخش‌هایی از جامعه که در اعتراض‌ها حضور داشته‌اند. اما نکته‌ای که بعد‌ها وقتی تحلیل‌ها را درباره جنبش سبز خواندم برایم جالب شد طبقه اقتصادی و اجتماعیشان بود. اکثرا ساکن منطقه‌هایی از تهران بودند که گفته می‌شود مناطقی هستند که وضعیت اقتصادی سخت تری دارند. چنانکه بودند افرادی که بازپرس پرونده‌شان مدت‌ها بود قرار کفالت برایشان صادر کرده بود ولی کسی را نداشتند که فیش حقوقی بگذارد. ظاهرا رویه اینجور است که برای قرار کفالت فیش حقوقی لازم است. این را از در خلال گفتگو با هم بندی‌هایی -که دنبال فردی می‌گشتند که فیش حقوقی داشته باشد تا بتواند کفالتشان را بکند- متوجه شدم. لحن حرف زدن دلنشین، مرام لوطی و جوانمردانه و البته وضعیت اقتصادی که عموما در مضیقه بودند اصلا شبیه این چیزهایی که برای توصیف طبقه متوسط به کار می‌برند نبود.


یادم است‌‌ همان جلال پدر به شوخی می‌گفت: تو خونه سه وعده غذا گیرتون می‌بومد؟! می‌گفت بخورین و ناشکری نکنین. در این جمع، دانشجوهایی هم که بودند عموما شهرستانی و از خانواده‌های نه چندان مرفه بودند. نمی‌دانم چقدر می‌توانم این مشاهده شخصی را تعمیم بدهم. اما مشاهده‌های شخصی من اصلا با این باور جا افتاده که اصرار دارد جنبش سبز را محدود به طبقه متوسط شهری بکند جور در نمی‌آید. برعکس مشاهدهٔ شخصی من حاکی از این بود که آنچیزی که اسمش طبقه متوسط هست محدود می‌شد به معدود فعالین سیاسی حرفه‌ای که به بند منتقل شده بود.‌‌ همان افراد معدودی که ظاهرا دسترسیشان به رسانه‌ها بهتر بود و صدای بلند تری هم داشتند و نمی‌دانم چه کار کرده‌اند که بعد‌ها شنیدم همه می‌گویند بدنه جنبش سبز این طبقه است.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۳, شنبه

بی قانونی علیه بی قانونی

حمابت آیت الله خامنه از احمدی‌نژاد نتایج تلخی را برای او در پی داشته است. احتمالا وقتی آیت الله خامنه‌ای به این موضوع توجه کرده است که احمدی‌نژاد حین تکیه بر پشتیبانی‌های رهبری چگونه خود از کانون اعتراضات کنار کشید و او را سیبل انتقادات کرد، تلخی کامش صد چندان شده است. پشتیبانی تمام قدی که امکان قانون شکنی‌ها مکرر، اعمال محدودیت‌های فروان برای نهاد‌های مدنی، حذف نهادهای مختلف از جمله نهادهای برنامه ریزی و از همه مهم‌تر مهندسی انتخابات را فراهم کرد. شاید بتوان به طور خلاصه گفت مهیب‌ترین خسارت ناشی از این حمایت، استبدادی‌تر کردن ساختار سیاسی کشور در سالهای گذشته بوده است.


مخالفت علنی اخیر آیت الله خامنه‌ای، هرچند در ظاهر ممکن است ایجاد محدودیت بر احمدی‌نژاد و جلوگیری از خسارت‌های بیشتر به نظر رسد اما اعمال محدودیت خارج از اختیارات قانونی رهبری، در عمل، قانون را بی‌ارزش‌تر، استبداد را ریشه دار‌تر و خسارات وارد به کشور را بزرگ‌تر خواهد کرد.


با هیچ تفسیری نمی‌توان از اصل ۱۱۰ قانون اساسی -که اختیارات فراوان رهبری را احصا کرده است- عزل و نصب وزرا را استنباط کرد. حتی اگر اعمال فشار رهبری به رییس قوه مجریه به لحاظ عرف سیاسی چندان غیرعادی نباشد اما نوشتن نامه مستقیم به یک وزیر، ابقا او و حتی ابقا معاونینش عملا نادیده گرفتن همه ساز و کارهای قانونی بر اساس اراده‌ای ماورای قانون اساسی است. این روند می‌تواند فرایندی که منجر به فرمایشی شدن مجلس شورای اسلامی شده است را به قوه مجریه هم تسری دهد.


راه حل قانونی محدود کردن احمدی‌نژاد‌‌ همان حرمت گذاشتن به مواردی است که در قانون اساسی پیش بینی شده است. بی‌طرفی نهاد‌های حاکمیتی نظیر قوه قضایه، شواری نگهبان، سازمانهای امنیتی و نظامی از رقابت‌های سیاسی؛ فراهم کردن امکان فعالیت آزاد رسانه‌های منتقد و گروه‌های سیاسی رقیب؛ تشکیل مجلسی مستقل و قدرتمند که امکان نظارت بر ارکان مختلف قدرت را داشته باشد و در یک کلام اجرای بدون تنازل قانون اساسی تنها راهی است که می‌تواند مانع از رشد بیشتر استبداد شود.

۱۳۹۰ فروردین ۳۰, سه‌شنبه

یادداشت های روزانه/قانون سابقا اساسی


من هر چه اصل۱۱۰ قانون اساسی را گشتم، اصلی که اختیارات فراوان رهبری را شمرده است، عزل و نصب وزرا را نیافتم!!!

۱۳۹۰ فروردین ۱۲, جمعه

یادداشت های روزانه/ مظلومیت

مراسم تشیع جنازه شهدای فلسطینی را دیده اید؟ تشیع جنازه مردم معترض در مصر در قیامشان علیه دیکتاتوری مبارک چطور؟ حتی در امنیتی ترین وضعیت ها در دیکتاتوری های بحرین و سوریه؟ دیده اید چطور تشیع پیکارهای عزیزانشان مظلومیتشان را فریاد می زند؟ اما مظلوم، ملتی که حتی اجازه تشیع جنازه هم ندارند. مظلوم آنها که باید از سکوتشان صدای مظلومیتشان را شنید.

۱۳۸۹ اسفند ۱۸, چهارشنبه

یادداشت های روزانه/ پیچیده رفتار نکنید

در مورد یک پروژه با مهندس صحبت می کردم، سه توصیه کرد. گفت سعی کنید اجتماع بزرگ تری ایجاد کنید اما گرایش خودتان را کتمان نکنید. با مردم صادق باشید حتی اگر در ظاهر به نفعتان نباشد. پیچیده رفتار نکنید.

۱۳۸۹ اسفند ۹, دوشنبه

یادداشت های روزانه/ نامه به فرزند شهید مطهری

ما، گروهی از هم‌وطنان شما هستیم که خود را فعال و هوادار «جنبش سبز مردم ایران» می‌دانیم. جنبشی که اعضایش از زمان برگزاری دهمین انتخابات ریاست جمهوری تاکنون متحمل رنج و درد فراوان شده‌اند. ما برخی از همراهان خود را در خاک و خون دیده‌ایم و گروه بیشتری را امروز در بند و اسارت داریم. ما مورد ظلم قرار گرفتیم اما همچنان دادگاهی برای تظلم‌خواهی نمی‌یابیم. ادامه ...

۱۳۸۹ بهمن ۲۶, سه‌شنبه

حق دارند عصبانی باشند

بیش از یک سال سرکوب کردند؛ زدند؛ بستند؛ خواهران و برادرانمان را به اسیری بردند. هیچ ارزش اخلاقی مانعشان نبود؛ هیچ آموزه دینی محدودشان نکرد؛ حرمتی برای کرامت انسانی قائل نشدند. کوچک‌ترین صدای معترضی را برنتافتند و از همه وقیحانه‌تر با سیاست معاویه گونه نعل وارونه زدند و با افترا و تهمت عزم مخدوش کردن چهره جنبش مان را کردند. جنبشی برای ساختن ایرانی آباد و آزاد، ایرانی که در آن تفاوت‌ها به رسمیت شناخته شود، ایرانی که جواب پرسش شهروندان از حاکمان گلوله نباشد، ایرانی که بیت المال مومنین با بی‌تدبیری و فساد زایل نشود.


اما آن‌ها غافل بودند از اینکه با هر تنی که به اسارت می‌گیرند آه مظلومی‌‌ رها می‌شود. هر باتومی که می‌زنند همچون تیشه‌ای است بر ریشه مشروعیتشان. غافل بودند از اینکه این سنت الهی است که خون مظلوم ر‌هایشان نمی‌کند و اگر می‌شد با دورغ و کتمان خون را پایمال کرد پیشنیان کرده بود. غافل بودند از اینکه لقمه‌ای که با زایل کردن بیت المال عمومی در جهت اغراض شخصیشان بدست می‌آورند لقمه حرامی است که در گلویشان گیر خواهد. غافل از اینکه بستن هر صدای متفاوت تنها مسیر رودخانه ملت را برای مدتی زیر پوست جامعه مخفی خواهد کرد؛ غافل از آنکه سد زدن جلو خواست ملت تنها سیل هایی را می‌آفریند که هر بار غافلگیر‌تر خواهند شد. غافل از اینکه کتمان خواست مردم و تحقیر آن‌ها حاصلی جز خواریشان ندارد. اما چرا؟ آیا در زمین نگشته‌اند تا سرنوشت پیشنیانشان را ببینند؟ این عذاب خداست برای استبداد که چشم داشته باشد اما نتواند بعد از یکسال سرکوب با تمام توان حضور و اعتراض مردم را ببیند. گوش داشته باشند اما آه بلند مظلومان را نشنوند. و نفهمند وقتی زیر شدید‌ترین فشار‌ها و در ناباورانه‌ترین شرایط ملت عزمش را برای ایستادن نشان می‌دهد یعنی چه.


استبدادطلبان حق دارند عصبانی باشند. عصبانی از اینکه ملت اجازه نداد که تظاهر به مخالفت با استبداد مبارک بکنند در حالی که گوی سبقت را از او ربوده‌اند. عصبانی از اینکه تشت رسوایی شباهتشان به مستبدین منطقه از بام افتاده و صدایش نه در کشورمان که در همه دنیا پیچیده است.


ما عزا داریم به خاطر شهادت دوستانمان به دست اقتدارگرایان. عزا داریم به خاطر اینکه نیروهای نظامی بجای اینکه ضامن امنیت مردم باشند بر مردم هستند. عزاداریم بخاطر اینکه همچنان حاکمان حق ما را برای برگزاری تجمع اعتراضی کتمان می‌کنند و از مسئولیتشان برای حفظ امنیت شهرندان شانه خالی می‌کنند. در عین حال ما خوشحالیم چون دوباره هم دیگر را دیدیم. خوشحالیم چون بار دیگردر کنار برادران و خواهران مصریمان به کسانی که جز تسلیم خلایق را نمی‌پسندند «نه» گفتیم. خوشحالیم از اینکه دوباره هم دیگر را دیدیم و عهدمان را برای سکوت نکردن در مقابل ظلم باهم مرور کردیم.


غمگین به خاطر گوشهایی که نمی‌شنوند و چشمهایی که نمی‌بینند. خوشحال به خاطر اینکه ناکارآمدی توسل به سرکوب به جای به رسمیت شناختن اعتراض را نشان دادیم و امیدوار‌تر بخاطر اینکه نشان دادیم راه مسالمت آمیز مردم برای تعیین سرنوشت خودشان توقف ناپذیر است.

۱۳۸۹ بهمن ۱۹, سه‌شنبه

یادداشت های روزانه/ رنجی که می دهیم


دیشب فیلمی را دیدم که حسابی ذهنم را مشغول کرد. نه اینکه این فیلم خیلی خوش ساخت یا تاثیر گذار بود بلکه فیلم را در انتهای روزی دیدم که مدام با یک مسئله مواجه شده بودم. قبلش یک برنامه تلوزیونی دیده بودم با موضوع اینکه آیا آزادی بیان را میشود بدلیل توهین به عقاید مذهبی محدود کرد. یکی از مهمانها نکته ای گفت که حسابی نظرم را جلب کرد. او توضیح داد که در اروپا چطور برای حفاظت از آزادی بیان اسلام و مسلمانان مورد تمسخر قرار میگیرند و این شبیه اتفاقاتی است که پیش از این برای یهودیان افتاده است. آنزمان هم از تمسخر شروع شد. بعد به آنجا رسید که همه میدانیم. مهمان دیگر اما معتقد بود اگر شما باب محدودیت آزادی بیان را باز کردید معلوم نیست تا کجا پیش خواهد رفت. نکتهی تامل بر انگیز برای من این است که هر دو مدعا توامان قابل تایید بود. به این فکر کردم که چگونه بشر جهانی را برای خودش میسازد که حاصلش موقعیتهای پیچیدهای است که در آن افزایش درد و رنج اجتناب ناپذیر می شود.


قبل از اینکه فیلم را شروع کنم نگاهی به شبکه اجتماعی اینترنتی فرند فید انداختم یکی از دوستان آن طرفی جملهای نوشته بود که مضمونش این بود که کسانی که خودشان را مشروع میدانند مجاز هستند برای کنترل مخالفانشان از اسلحه استفاده کنند. این دوست را به اندازه کافی میشناسم. درست است که به لحاظ فکری تفاوت داریم و از لحاظ سیاسی در مقابل هم هستیم اما من تردیدی در تلاش صادقانه اش برای کشف حق و کوشش شرافتمندانهاش برای جامه عمل پوشاندن به آنچه درست است٬ ندارم. تا آنجا که من شناختمش پسر بشدت رئوف و مهربانی است. این شناخت مسئله را برای من بغرنجتر میکرد.



فیلم ماجرا یک مرد بود که در روسیه کمونیستی تحت فشار به چیزهای اعتراف کرد و در پی آن محکوم به بیست سال اقامت در اردوگاها کار اجباری سیبری شد. شرایطی که زندانیان برای هم فراهم میکردند سختی اقامتشان را چند برابر کرده بود. او با جمعی از دوستانش دست به فرار میزنند اگر چه فرارشان به سختی موفق میشود اما آنها به سرمای کشنده ی سیبری میخورند. بعد از مدتها تحمل سرما و بیغذایی و از دست دادن یکی از همراهانشان به بیابانهای تبت میرسند. ایندفعه گرما و کم آبی دوست دیگری را از پا در میآورد.


حالا نمیخواهم اینجا قصه فیلم را تعریف کنم. در حین دیدن رنجی که طبیعت به انسان تحمیل میکند به این فکر میکردم که چطور انسانها با ذهنیتهایشان علی رغم نیتهای معمولا خیر موقعیت و وضعیتهای پر رنج و درد برای یکدیگر میسازند. موقعیتهای ناخواستهای که در آن هر انتخابی پر درد خواهد بود. الان بعد از گذشت یک روز خودم را با این توجیه آرام میکنم که مهم این است که تلاش کنیم که درد و رنج انسان گوشت و پست و خون دار کم شود. البته با این تصور که این تلاشها در مجموع و در طول زمان درد و رنج بشر را کاهش داده است.



۱۳۸۹ بهمن ۱۷, یکشنبه

یادداشت‌های روزانه/ رویهٔ دیگر تجربه انقلاب اسلامی

به نظرم تاثیر تجربه انقلاب اسلامی در منطقه غیر قابل انکار است. همانطور که تجربه ی ملی شدنِ صنعت نفت در ایران، موج ملی گرایی را در خاورمیانه دامن زد، تجربه پیروزی انقلاب اسلامی هم موج اقبال به اسلامی سیاسی به عنوان جایگزینی برای استبدادهای وابسته و سکولار را پر دامنه کرد. اما انقلاب اسلامی سکه‌ی دو رویه‌ای است؛ همانطور که پیروزی آن منشا تاثیرات شگرفی شد، تجربه شکست آن هم در منطقه تاثیر گذاشت. به نظرم انقلاب اسلامی هرچند توانست کشور را از احساس سرخوردگی ناشی از وابستگی نجات دهد اما نتوانست استبداد را از بین ببرد و استبداد به زودی خود را بازتولید کرد. تاثیر رویه شکست انقلاب اسلامی است که باعث می‌شود رهبر مسلمانان تونس و گروه اخوان مسلمین شباهت حرکت سیاسی شان با انقلاب اسلامی را صحیح نداند و تجربه موفق مسلمانان ترکیه است که باعث می‌شود برای دفاع از خودشان در افکار عمومی خود را مشابه آن‌ها اعلام کنند.

امضای سند دیکتاتوری

ملت‌های منطقه از شباهت‌هایشان انرژی کسب کرده‌ و سعی می‌کنند از هم یادبگیرند اما دیکتاتور‌ها از سوی دیگیر تلاش در کتمان این شباهت‌ها دارند یا حداقل سعی می‌کنند نقش متفاوت بودن را بازی کنند. شاید برای همین باشد که از تریبون‌ها رسمی در مذمت استبداد صحبت شد از انتخابی بودن تمام ارکان نظام و حق منتخبین مردم برای عزل و نصب همه مقامات سخن رفت. چیزی که پیش از این حتی در سخن هم خارج از صلاحیت مردم اعلام می‌شد.


فارغ از قضاوت افکار عمومی کشور و جهان در مورد این مشابهت‌ها، به نظرم می‌رسد مخالفت با درخواست رهبران جنش سبز ایران برای اعلام همبستگی با جنبش مردم خاورمیانه علیه استبداد، به هر شکل و بهانه‌ای و یا برخورد با آن نشان از این است که صاحبان قدرت، سندِ عضویتِ رسمیشان در باشگاه دیکتاتور‌های منطقه را خودشان امضا کرده‌اند.

۱۳۸۹ بهمن ۱۶, شنبه

یادداشت‌های روزانه/لباس شخصی‌ها

استفاده مستبد مصر از نیروهای سازماندهی شده «لباس شخصی» برای برخورد خشونت آمیز با معترضان این سوال را برای من اینجاد کرده است که دلیل این مشابهت چیست؟ تا آنجا که من می‌فهمم آن‌ها که از «لباس شخصی» استفاده می‌کنند چندان نیتشان استفاده از نوعی پلیس مخفی نیست بلکه بیشتر برای این است که این برخورد‌ها از جانب «نیروهای مردمی» نشان بدهند.

اما چرا؟ به نظرم علاوه شانه خالی کرد از بار مسئولیت سرکوب باید ضرورت‌های دیگری هم محرکشان باشد. شاید حتی ناخودآگاه دیکتاتور احساس می‌کند که در اعمال خشونت مشروعیت ندارد. به عبارتی جامعه، پلیس یا نیروهای نظامی را متکی به قانون بر آماده از اراده عمومی برای حفاظت از نظم جامعه و امنیت مردم نمی‌داند. از این روست که استبداد این ضرورت را احساس می‌کند که با «سازماندهی» نیروهای لباس شخصی با عنوان «نیروهای مردمی» ضعف حمایت مردمی از اعمال پلیس و نیروهای نظامی را بپوشاند.

۱۳۸۹ بهمن ۱۵, جمعه

یادداشت‌های روزانه/ریشهٔ اختلاف نظر

به این جملهٔ خطیب نماز جمعه این هفته تهران دقت کنید: «امروز مسئولین کشور، از خبرگان رهبرى که رهبر را نصب می‌کنند و عزل می‌کنند، گرفته، تا ریاست جمهورى، تا مجلس، تا شورا‌ها، منتخبین مردمند.»+ دوستان آنطرفی اگر همین عبارت را به عنوان یک مدل سیاسی قبول داشته باشند دیگر خیلی اختلاف نظر نخواهیم داشت.

۱۳۸۹ بهمن ۱۲, سه‌شنبه

یادداشت‌های روزانه/ *نزن، سرباز...

نصفه شب بود. یک سواری شخصی، دربست گرفتم به سمت صادقیه، پیکانی سفید یخچالی که معلوم بود مدل پایین است. کنار دست راننده نشستم. راننده به وضعیت کار، خرج زندگی و در آمد پایینش غر می‌زد. گله داشت از اینکه مجبور است بعد از کارش تازه دوباره بیاید مسافر کشی. شغلش را پرسیدم. گفت نیروی انتظامی. ناخودآگاه پرسیدم همان‌هایی که مردم را با باتوم می‌زنند؟ یک دفعه جا خورد. نمی‌دانم چرا ولی ادامه دادم چه حسی داری وقتی که زن و بچه‌های مردم را می‌زنی؟ یک جوری که معلوم بود خودش هم باور ندارد گفت خلاف می‌کنند و ما هم بلاخره وظیفه داریم. گفتم چه خلافی؟! به نتیجه انتخابات اعتراض دارند؛ این کجایش خلاف است؟ شروع کردم براش توضیح دادن. ظاهرا به من اعتماد کرد و گفت چاره‌ای ندارم، مامورم. گفتم آن وقت می‌خواهی پولی که بخاطر زدن زن و بچهٔ مردم می‌گیری بدهی زن و بچهٔ خودت؟ حلال است؟ سکوت کرد. من هم سکوت کردم. نزدیک مقصد رسیده بودیم. موقع پیاده شدن نگاهش یک جوری بود؛ گفتم «خب اگر مجبوری بزن ولی محکم نزن...»


*: عکس

۱۳۸۹ بهمن ۱۱, دوشنبه

یادداشت های روزانه/آنکه برادرم را می کشد

یک شهروند که عضو یک سازمان نظامی است و به اسلحه دسترسی دارد به شهروند دیگر که در خیابان فریاد اعتراض که هیچ با سکوت اعتراض می‌کند، گلوله جنگی شلیک می‌کند. کسی که ممکن است همسایه، همکار یا همکلاسی‌اش باشد. یکی مثل خواهر و برادر یا پدر و مادرش. خوب اینکه چطور می‌تواند این اتفاق سیستماتیک بیافتد موضوع قابل تاملی است اما آنچه ذهن من را مشغول کرده است این است که نسبت آن دسته از شهروندان که به دست یک عده دیگر که با گلولهٔ جنگی کشته می‌شوند چیست؟


خب سعی می‌کنم با یک مثال مشکلی که ذهنم با آن درگیر است را نشان بدهم. فرض کنید یک دولت خارجی به کشور شما حمله می‌کند؛ شهرتان را اشغال می‌کند. و اداره امور شهر را به دست می‌گیرد. یک ارتش خارجی با قدرت عریان شهر را اشغال کرده است و تعارف ندارد و در شرایط جنگی کوچک‌ترین حرکتی را با گلوله جواب می‌دهد. البته ممکن است یک سری را هم دستگیر کند و در‌‌ همان سازمان نظامی تصمیم بگیرد که با آن‌ها چکار کند. آنچه تعیین کننده است مصلحت او برای حفظ قدرت و تسلطش بر شهر است.


خب دقت که می‌کنم نمی‌فهم وقتی یک عده که به اسلحه دسترسی دارند برای حفظ تسلطشان بر شهر، گلوله جنگی را بی‌مهابا علیه شهورندان بکار می‌برند، با یک نیروی اشغال گر خارجی، چه تفاوتی دارند؟ آیا آنچه تعیین کننده است ملیت نظامیان است؟ چرا وقتی نظامیان هموطنان خودشان را می‌کشند، آنهم بدلیل اعتراض سیاسی، طبیعی‌تر از قتل عام نظامیان اشغال گر بنظر می‌رسد؟ شاید سوال اصلی این باشد که فرق حکومت سیاسی با اشغال نظامی چیست؟

پینوشت: افسون لباس رسمی

۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه

یا با اونا! یا با ما!

تصور کنید بعد از سال‌ها سرکوب، مبارزه کج دار و مریض و هزینه‌های سنگین، مردم مصر علیه دیکتاتورشان قیام کرده‌اند. روز خشم مردم قاهره فرا رسیده است و شهر‌ها شاهد شکوه حضور مردم معترض هستند. مردم گام به گام به اسقاط فرعونشان نزدیک می‌شوند. در این شرایط خانم کلینتون وزیر امور خارجه آمریکا مصاحبه می‌کند و هر چند از مستبد مصر می‌خواهد که لطف کرده و خشونت به خرج ندهد اما از مردم هم می‌خواهد که خویشتنداری کنند تا دیکتاتورشان اصلاحاتی که قول داده است را انجام دهد. اصلاحات دیکتاتور هم با گماردن یک مقام امنیتی به معاونت خودش شروع می‌شود. خب به نظر شما در این شرایط صحبت کردن از اینکه اجازه بدهید دیکتاتور اصلاحاتش را انجام بدهد یعنی چه؟ بعد از این مواضع آمریکایی‌ها سرسختی ارتش مصر بیشتر می‌شود.

می‌توانم حدس بزنم که حامیان دیکتاتور مصر دوره افتاده‌اند در دنیا که چه نشسته‌اید که اگر ما برویم این اسلامگرا‌ها می‌آیند و شما بیچاره می‌شوید کافی است دست بگزارند روی حساسیتی که جایگاه مصر در مسئله اسرائیل دارد. جدا از اینکه بطور مثال قضاوت در مورد گروه اسلام گرایی نظیر اخوان المسلمین صحیح نیست اما نمی‌فهم چطور این استدلال غلط که بار‌ها و بار‌ها نتیجه‌اش این شده است که آمریکا بشود حامی بدنام‌ترین مستبدان منطقه و میراث خوار نفرت مردم از مستبدانشان بازهم کار می‌کند در حالی که نتیجه تجربه‌ها مشابه پیش رویشان است.

خیلی برای یک ایرانی نیاز به احتجاح نیست که نشان بدهیم چگونه در کودتای ۲۸ مرداد آمریکایی‌ها نقش آفرینی کردند و در مقابل دولت ملی ایران از مستبدمان دفاع کردند. آن طور که من مطلع شده‌ام قبل از انتخابات اخیر آقای مشایی می‌رود آمریکا و با مشاورین اوباما صحبت می‌کند که دوره بعد بازهم احمدی‌نژاد رئیس جمهور است و من هم معاون اولش و من -یعنی آقای مشایی- مسئله هسته‌ای را حل می‌کنم. بعد کودتای ۲۲ خرداد هم پیغام می‌دهند که شما حمایت کنید ما مسئله را حل می‌کنیم. در‌‌ همان هفته‌های اول در اوج اعتراضات مردمی آقای اوباما به مقامات بلند پایه حکومتی نامه می‌نویسد که ما در امور داخلی شما دخالت نخواهیم کرد و می‌خواهیم مسائلمان را با گفتگو حل کنیم. خب تاثیر این پشت گرمی به نیروی سرکوب را هم می‌توانید پیش بینی کنید. البته توافق‌ها هم پیش می‌رود و بعدا که ظاهرا به خاطر اختلاف آقای احمدی‌نژاد با رهبری توافق‌های انجام شده دوباره نقض می‌شود٬ احمدی‌نژاد به طرفهای غربی پیغام می‌دهد که مقصر سبز‌ها هستند و ارجاع می‌دهد به بیانیهٔ میرحسین که به معامله بر سر همه دستآوردهای سالهای گذشته اعتراض کرده بود.

برایم سوال است که این آمریکایی‌ها چطور منافعشان را محاسبه می‌کنند که همیشه به سمت گزینه توافق با قدرت مستقر پیش می‌روند و علی رغم روشن شدن خسارتهای آنها در دراز مدت بخاطر جانب داری از دیکتاتور‌ها بازهم در بزنگاه‌ها طرف قدرت مستبد را می‌گیرند. کار به این ندارم که احمدی‌نژاد و تیمش علی رغم رجزخوانی‌هایی عمومی که می‌کند برای گفتگو با آمریکایی‌ها به چه دریوزگی‌هایی متوسل می‌شود اما اگر کسی می‌تواند به این آمریکایی‌ها پیغام بدهد که حواسشان باشد که حامی رژیم‌ها مستبد در منطقه شده‌اند و در تحلیل نهایی و در بلند مدت این کار چه دست آوردی برایشان خواهد داشت. برای اینکه بهتر بفهمند هم می‌توانند سعی کنند به این سوال پاسخ دهند که چرا در منطقه این قدر منفورند؟ و اگر در ایران وضعیتشان فرق می‌کند چرا اصرار دارند خاطرهٔ حمایت از استبداد را برای ایرانی‌ها هم زنده کنند؟ لطفا این را هم اضافه کنید که ایرانی‌ها جلو خشن‌ترین سرکوب‌ها دست دزد آرای ملت را در کیسه گرفتند و رسوای عالمش کردند. حواسشان باشد اگر بخواهند با استبداد طلبان ایرانی ببندند نمی‌گذاریم از گلویشان پایین برود!

۱۳۸۹ دی ۳۰, پنجشنبه

در کدام شهر زندگی می کنیم؟

نمی‌دانم همه شهرهای کوچک اینجوری هستند یا نه؟ اما در اشکذر ما حرف خیلی سریع می‌پیچد. یعنی از اتفاقی یا حرفی که خاله من بزند که در گوشه دیگر شهر زندگی می‌کند تا به گوش مادرم برسد حداکثر یک روز طول می‌کشد. حتی مثلا اگر شما مهمان خانه کسی هستید که نمی‌خواهید کسی خبر دار بشود؛ باید حواستان باشد اتومبیلتان را جلو درب خانه طرف پارک نکنید وگرنه همه شهر خواهند فهمید. یک چیزی را دم دروازه شهر به یک نفر بگوید نفر آخر شهر به سرعت خبر دار می‌شود.


خب این اتفاق چطور رخ می‌دهد؟ توی اشکذر ما و البته ظاهرا در تمام شهرهای کوچک شبکه‌ای که بین افراد وجود دارد خیلی قوی‌ است. یعنی چی؟ صبر کنید توضیح می‌دهم. ۱- فرد در گروه‌های متراکمی عضو است. مثلا خانواده. معمولا ما اشکذری‌ها وقتی می‌گوییم خانواده منظورمان از اجداد پدری و مادر شروع کن و برو پایین تا ندیده و نبیره همه خودشان را عضو یک خانواده می‌دانند و معمولن ارتباطات بین این افراد بر قرار است. ۲- شما در یک محل دنیا می‌آیید. رشد و تغییرات چه در و دیوارهای محله و چه ساکنین و همسایه‌ها را تجربه می‌کنید. کسی که تجربه زندگی در یک شهر کوچک را نداشته باشد هرگز این درک از همسایه را که می‌گویم همدلانه درک نخواهد کرد. افراد یک محله ارتباطات تنگاتنگی باهم دارند ۳- مسجد محل. حالا می‌شود حسینه هم باشد. در کل آیین‌های دست جمعی مذهبی. بطور ویژه‌ای کمک می‌کند گروه‌های متراکمِ مملو از روابط و وابستگی‌های زیاد بین افراد به وجود بیاید. خوب البته جدا از اینکه ارتباطات در این گروهای خیلی متراکم است؛ افراد در گروه‌های مختلفی نیز عضو هستند. مثلا فرد دیگر در محله پدریش زندگی نمی‌کند. یا با ازدواج با یک خانواده دیگر پیوند می‌خورد یا در برنامه مذهبی متفاوتی شرکت می‌کند.


اینجوری می‌شود که افراد به شکلهای مختلف با هم پیوند می‌خورند. افراد با پیوندهای مستقیم یا غیر مستقیم مختلفی بهم وصل هستند. یک جوری مثل همین فیس بوک یا گودر یا فرندفید شما‌ها. یعنی همینجوری که شما راحت یک چیز رو شیر می کنید، باز نشر می‌کنید و توی شبکه به سرعت پخش می‌شود توی اشکذر ما اینکار بدون استفاده از تکنولوژی رخ می‌دهد. چون شهر کوچک و ساختار اجتماعی این فرصت را داده است که افراد با هم شبکه جدی داشته باشند.


نمی‌دانم شهرهای بزرگ ارتباطهای اجتماعی متفاوتی را سبب شده‌اند یا بدون هیچ الزام منطقی فقط هم نشین هستند؛ به هر صورت آنچنان که من احساس کرده‌ام در شهری مثل تهران چنین گروهایی متراکم و شبکه‌ای از افراد وجود ندارد. نه خانواده آن مفهوم را دارد نه محله و نه آیین‌های مذهبی؛ البته به نسبت اشکذر ما. تا قبل از انتخابات گذشته احساسم این بود که تهران یک خوابگاه بزرگ است. مفهوم شهر آنچنان که من در ذهن داشتم وجود نداشت. درست است که جمعیت خیلی زیاد است اما شبکه در هم تنیده‌ای وجود ندارد. روابط اجتماعی که یک فرد دارد خیلی محدود است و زندگی اجتماعیش خیلی کوچک‌تر. مثلا توی اشکذر ما یک فرد معمولی -منظورم این است که خیلی سر‌شناس نباشد- چند هزار نفری از اهالی شهر را می‌شناسد و ارتباط‌های مستقیم یا غیرمستقیم با آن‌ها دارد در حالی که در شهری مثل تهران آنطور که من دیدم این آشنایی‌ها برای آدمهای خیلی اجتماعی به چند ده نفر بیشتر نمی‌رسد. البته افرادی مثل فعالین اجتماعی را حساب نکردم که آن هم به نظرم اکثر روابط در دل یک گروه بسته است.


به نظرم زندگی در دل شبکه اجتماعی در هم تنیده ریشه در طبیعت ما دارد و یک نیاز فطری است. درست است که ظاهرا خارج از آن شبکه، آزادی فردی بیشتری وجود دارد اما آن نیاز قابل صرف نظر کردن نیست. بودن در دل شبکه اجتماعی یک نیازی حیاتی برای زندگی است. حالا همه این‌ها را گفتم نه برای توضیح دادن مشاهده‌ام از یک شهر بزرگ بلکه می‌خواهم ادعا کنم شبکه‌های اجتماعی اینترنتی به دلیل اینکه به همبن نیاز فطری پاسخ می‌دهند اینطور گسترده مورد استقبال قرار گرفته‌اند. نیازی که قبلا در شهر‌های بزرگ بی‌پاسخ مانده بود. برای آدمی که در محیط‌های زندگی می‌کند که ساختن شبکه اجتماعی با رابط رو در رو ممکن نیست این شبکه‌های اجتماعی اینترنتی هستند که به عطش او پاسخ می‌دهند. انگار ابعاد شهر بزرگ باعث دوری آدمهای می‌شد اما تکنولوژی‌های ارتباطی مدام سعی می‌کند فاصله‌ها را کم کند تا دوباره امکان برخوردهای انسانی مانند یک شهر کوچک فراهم شود.


پی نوشت۱: درست است که افراد در شهر‌های بزرگ ظاهرا در کنار هم زندگی می‌کنند اما به نظرم ما در شهری زندگی می‌کنیم که شبکه‌های اجتماعی برای ما می‌سازد. گسترش شبکه اجتماعی اینترنتی باعث می‌شود شکافی بین کسانی که دسترسی به این تکنولوژی‌ها دارند و کسانی که ندارند ایجاد شود. به عبارتی باعث می شود آدمهایی که به لحاظ جغرفیایی به هم نزدیک‌تر هستند اما به لحاظ دسترسیشان به تکنولوژی‌هایی که شبکه‌های اجتماعی را تسهیل می‌کند، متفاوتند از هم دور‌تر و متفاوت‌تر بشوند. گویی که در دو شهر مختلف زندگی می‌کنند و هر شهر فرهنگ، مسایل و حتی لهجه مخصوص به خودش را داشته باشد


پی نوشت۲: من البته با این نظریه هایپر رالیتی موافق نیستم که به مرور جای جهان واقعی و مجازی عوض می‌شود. صاحب این نظریه معتقد است در آینده جای این دو عوض می‌شود. یعنی اگر عکسی از یک رخداد در شبکه مجازی منتشر نشود احساس واقعی بودن به شما دست نمی‌دهد. به مرور آنچه واقعی و جدی تلقی می‌شود که در شبکه‌های اینترنتی بازنمود داشته باشد. من اصلا این استعاره فضای مجازی/فضای واقعی را گمراه کننده می‌دانم. به نظرم اختراع ماشین‌های که ارتباطات را تسهیل می‌کند ابعاد دنیای ما را تغیر می‌دهند. یک فضا بیشتر نداریم آنهم همان که اسمش را گذاشته ایم فضای واقعی. تکنولوژی‌های نظیر موبایل یا شبکه‌های اجتماعی اینترنتی ابعاد جهان واقعی ما را تغیر می‌دهند نه اینکه جهان دیگری موازی یا مستقلی بسازند.

۱۳۸۹ دی ۲۴, جمعه

یادداشت های روزانه/آتشفشان خشم ملت‌های در بندیم

عده‌ای هستند که برای نقد استبداد وطنی خودشان را در موضع نادیده گرفتن فجایعی مانند گونتانامو و مناسبات نا‌عادلانه بین المللی می‌ببنند. بعضی برای نقد قدرت های جهانی خودشان را مجبور به دفاع از مستبد‌ترین حاکمان جهان می‌ببیند و از کنار کهریزک به آرامی گذرند. اما تجربه جنبش سبز به ما این توانایی را داده است که کهریزک و گونتانامو را در کنار هم محکوم کنیم. کشته شدن مردم بی‌گناه به دست صهیونیست‌ها و صهیونیست صفتان را برنتابیم. و دشمنان جامعه باز را هرجا که باشند رسوا کنیم.

۱۳۸۹ دی ۲۰, دوشنبه

یادداشت های روزانه/ تییوتر دفتر رهبری

خبر ممنوعیت فعالیت گروههای سیاسی در سایت تییو‌تر و فیس بوک موضوع در خور تاملی است. از موقع شنیدن این خبر چند سوال در ذهن من ایجاد شده است؟

۱- مگر این سایت‌ها فیلتر نشده‌اند؟ و مگر فیلتر شدن با این مبنا صورت نمی‌گیرد که دسترسی شهروندان ایرانی به آن غیر ممکن شود. احساس می‌کنم پیش فرض این خبر این است که بدیهی است که فیلترینگ شدید این سایت‌ها، مانع استفاده از آن نشده است. اگر با فیلترینگ کلی سایت‌ها نتوانسته‌اند دستری به آنرا محدود کنند به چه شکل می‌خواهد از فعالیت در آن ممانعت به عمل آورند؟

۲- طیق کدام قانون گروه‌های سیاسی از فعالیت در فضاهایی که به کمک تکنولوژی امکان گفتگوهای عمومی در آن وجود دارد را ممنوع اعلام کرده‌اند؟ یا مگر کمیسیون ماده ۱۰ احزاب مرجع قانون گزاری یا صلاحیت محروم کردن افراد از حقوق اجتماعی شان را داراست؟

۳- فرض کنیم استفاده از سایتی که فیلتر شده است، غیر مجاز باشد و در نتیجه استفاده از آن خلاف قانون. خب در این صورت چرا بخشی از افراد از آن منع شده اند و بخشی نه؟ مگر همه در برابر قانون مساوی نیستند؟ اگر فعالیت در سایت فیلتر شده غیر مجاز است. چرا دفتر مقام محترم رهبری در سایت تیو‌تر حساب دارد و در آن فعال است؟

گم کردن سوراخ دعا

دوستی یک نقد به من هدیه داده است که آنرا بدون توضیح در ذیل می آورم:


گم کردن (یا عمدا پیدا نکردن) سوراخ دعا


حمزه غالبی در وبلاگ شخصی اش،‌ رتوریک، یادداشت کوتاهی نوشته در توضیح اقدام عملی برای جنبش سبز، صد البته در حوزه ممکنات. آنطور که از پاراگراف اول نوشته او برمی آید، دغدغه او پاسخ به این پرسش های رایج بوده که «چقدر حرف؟ چه کار می توان کرد.» نقد من به این نوشته به طور خلاصه این است که پیش از هر کار باید سوراخ دعا را گم نکرد. وضع موجود را باید درک کرد و پذیرفت. دستکم در حوزه نظر و در یک متن بی گناه نباید به قول خارجی ها «سِیف» بازی کرد. جا خالی دادن به سوال کمکی در پیدا کردن جواب نمی کند. به جمله های زیر نگاه کنید:


باید ذره، ذره توان اجتماعی آنقدر فزونی بگیرد و بزرگ شود که نه فقط حافظین وضع موجود با همهٔ منابعشان از پس آن برنیاید که آنقدر بزرگ که نمود آن باعث شود سوی دیگر ماجرا اصلا مواجه را به صرفه نبیند


خب ظاهر ا باز هم برگشتیم سر جای اولمان. حالا این توان عظیم اجتماعی از کجا خلق می‌شود؟


حواسمان باشد صحنه درگیری را اشتباه نگیریم. رقابای ما در خیابان‌ها با عدوات جنگی با سایه‌ها می‌جنگند در حالی که در میدان وجدان‌های مردم خاکریز‌هایشان پی در پی در حال سقوط است.


عملی‌ترین اقدام گفتن و حرف زدن برای ایجاد اجماع فراگیر پشت ارزشهایی است جامعه‌ای سعادتمند‌تر و فردای روشن‌تر را برای ما می‌سازد.


ایرادهای من فهرست وار این است.


برای تغییر اجتماعی/سیاسی نه لازم است نه کافی که ما انقدر بزرگ شویم که حافظین وضع موجود با همه منابعشان از پس مان برنیایند. موضوع این نیست که چنین سناریویی پایان خوش ندارد، موضوع این است که نه شرط لازم است نه کافی. نمونه های تاریخی از قضا نشان می دهد که کارایی مخالفان (یا ناکارایی ساختار قدرت) به مراتب مهم تر است تا اندازه فیزیکی طرفین


نکته بعدی که از همین بند قبلی منتج می شود (به نوعی) آن است که اتفاقا سوال این نیست که این توان عظیم اجتماعی از کجا خلق می شود. این توان بالقوه خلق شده. میزان نارضایتی، بزرگی گروهی که بتوان تحت عنوان کلی «خواهان تغییر» -- در برابر دولت کودتا -- دسته بندی شان کرد، آن قدر هست که منشاء هر تغییری بشود. پرسش اصلی که حمزه و من باید با آن روبرو شویم این است که با این نارضایتی چه کنیم؟ چگونه جهتش بدهیم. بالقوه را چگونه بالفعل کنیم؟ با کدام ابزار و با تمرکز بر چه مساله ای؟ اساسا به چه سویی ...؟


واقعا حواسمان باشد صحنه درگیری را اشتباه نگیریم. از جایی که من ایستاده ام، خاکریزهایشان در میدان وجدان های مردم مدت هاست که به اندازه کافی برای اینکه هر ارتشی پرچم سفید بالا ببرد سقوط کرده. بدیهی انگاشتن اینکه سقوط خاکریزها در وجدان عمومی به سقوط خاکریزها در عا لم واقع منجر می شود شاید اگر بازه زمانی را به اندازه کافی بزرگ کنیم جای بحث باقی نگذارد. اما گمان می کنم مساله من و حمزه بیشتر سیاسی است تا فلسفی، قید زمانی دارد، معطوف به نتیجه ملموس است نه کسب رضایت تئوریک.


که می رسیم به موضوع آخر. گفتن و حرف زدن برای ایجاد اجماع قطعا یکی از اقدام هاست. اگر باور داریم عملی ترین به معنای شدنی ترین است، پس باید در تببین وضع موجود صادقانه تر بکوشیم و اگر لازم است اعتراف های دردناک هم بکنیم. اینکه مثلا در مقطع فعلی کاری جز صبر از ما ساخته نیست، نه اینکه استراتژی فعالانه ما صبر است. یا اینکه در نهایت هدف ما هم خاکریزهای واقعی است. همه اینها تازه با فرض این است که کاری جز صبر نمی شود کرد. که این خود بدیهی نیست. در این صورت عملی ترین اقدام نه سعی در ایجاد اجماع که در بهره گرفتن از همان شبه-اجماع موجود است. و پاسخ دادن به این سوال که به فرض گسترده تر شدن نیروها هم، باز مکانیزم تغییر کدام است. چگونه قرار است اجماع فراگیر پشت ارزش ها به ساختن جامعه سعادتمند ختم شود؟ قایل بودن به جبر تاریخی برای کنش سیاسی سم است. این را حمزه هم می داند. قطعا برای او هم پرسش است. جا خالی چرا؟

۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه

یادداشت های روزانه/ خیر عدو

تازگی‌ها احساس کرده‌اید که حضور افراد در شبکه‌های مجازی رشد محسوسی کرده است؟ البته منظورم جوان‌ها، خصوصا قشر دانشجو نیست. از وقتی مادر و خاله‌ام توی فیس بوک پروفایل ساخته‌اند به این موضوع حساس شده‌ام. نمی‌دانم چقدر مشاهده‌های شخصی من قابل تعمیم است ولی احساس می‌کنم بخش‌های بزرگ تری متوجه شبکه‌های اجتماعی اینترنتی شده‌اند. اخیرا خواهر کوچکم با اسم مستعار وبلاگی راه انداخته است. داشتم در مورد نوشتن توی وبلاگ نکته‌ای پیشنهاد می‌دادم. می‌دانید که نسلشان خیلی نصیحت بردار نیست. در مورد همین هم سوال کردم. گفت آنقدر تلوزیون علیه این‌ها تبلیغ می‌کند که خیلی‌ها از همین برنامه‌ها متوجه می‌شوند و عده‌ای هم کنجکاو می‌شوند که ببینند این چیز عجیب -که تلوزیون اینهمه در باره‌اش حرف می‌زند- چیست.

۱۳۸۹ دی ۱۳, دوشنبه

* یادداشت های روزانه/ گناه ما چه بود؟

نمی‌توانیم به خدا بگوییم که چرا این همه ظلم؟ چرا این همه جهل؟ گناه ما چه بوده؟ کوتاهی ما چه بوده؟ آیا آن چنان که می‌گویند این نتیجهٔ عمل به فرامین توست؟ آیا این مشیت و خواست توست برای آزمودن ما و درس دادن به ما و یا چنین گفته‌هایی تنها بهانه‌ای است برای فرار و توجیه؟ آیا این ماجرا‌ها نعمت توست یا عذاب تو؟ آیا اراده‌ای پشت اینهاست؟ آیا می‌خواهی به ما پیامی بدهی؟ آیا تو اصلا کاری به کار این عالم داری؟ آیا می‌بینی؟ آیا اراده‌ای به مداخله داری؟ آیا نداری؟ اگر داری چگونه و اگر نداری چرا؟ آیا ما تنها مانده‌ایم؟ آیا به وعده‌های تو امید داشته باشیم که بندگان صالحت را در زمین حاکم می‌کنی؟ آیا به وعدهٔ تو ایمان داشته باشیم که حق دولت پایدار و باطل دولت مستعجل است؟ خدایا اگر می‌آزمایی نمی‌شود بر ما آسان‌تر بگیری؟ خدایا فکر نمی‌کنی که ظرفیت‌های ما اندک است؟ خدایا با این سپاه جور بالاخره تنهایی باید مقابله کنیم یا امید به نصرت و یاری تو هم داشته باشیم؟ خدایا آیا کوشش ما جهاد در راه توست و باعث خشنودی و رضایت تو؟ شرط رضایت تو چیست؟ شرط هدایت تو چیست؟ آیا باور کنیم که «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا»؟ اگر این گونه است آیا براستی برای تو مجاهدت می‌کنیم؟ آیا راه خودت را به ما نشان می‌دهی؟ آیا این راه رستگاری فردی است یا جمعی؟ آیا انچنان که دلهای مبازران صدر اسلام را هنگامی که دچار ضعف و تردید شدند و با نیروی ایمان، در کنار معجزات عینی، نیرو بخشیدی دل‌های ما را هم نیرو خواهی بخشید؟ اصلا خدایا حق با ماست یا با آن‌ها؟ آن‌ها هم تو را می‌خوانند و به نام تو ستم می‌کنند؟ آیا ما هم باید انتظار موسی باشیم برای نجات از دستان فرعون و یا از آینه بپرسیم نام نجات دهندمان را؟ آیا ان چنان که گفتی به هنگام چیره شدن شب و تاریکی به قرآن تو پناه آوریم؟ آیا این قرآن همه نور است؟ آیا راه را به ما نشان می‌دهد؟ آیا ما با ما حرف می‌زند؟ آیا می‌توانیم آن را به صدا در آوریم؟

آیا براستی «والذین قالو ربنا الله ثم استقاموا فلا خوف علیهم و لاهم یحزنون»؟ آیا براستی «لا تَحسبن الذین کفروا مُعجزین فی الارض و ماوئهم النار و لَبِئس المَصیر /‌ای رسول هرگز مپندار که کافران در زمین معجز و قدرتی خواهند یافت، هرگز! هرگز نخواهند یافت و جایگاه‌شان در آخرت دوزخ است که بسیار منزلگاه بدیست»؟ پس این معجز و قدرت کنونی کافران، آن چنان که ما تصور می‌کنیم، و کافرند چه دست کم کفران نعمت حکومتداری که کرده‌اند، چیست؟ خدایا ترا با چه نامی و یا بواسطه و شفیع قراردادن چه کسی بخوانیم که به ما پاسخ دهی و با ما حرف بزنی؟ (و لله اسماء الحسنی فادعوه ب‌ها) خدایا آیا از رحمت تو نا‌امید نشویم؟ (یا عبادی الذین اشرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله) اگر بشویم چه جای دیگری داریم که برویم و اگرنشویم تا به کی منتظر بمانیم؟...

*یک از آفت‌های خواندن متن از روی صفحه نمایش این است که به مرور مطالب مفصل‌تر را به آینده موکول می‌کنی. این کم کم عادت می‌شود و تو می‌شوی مینیمال خوان. حتی ممکن است به مرور ایمیل‌ها مفصل را هم به آینده موکول کنی. برای رهایی از این آفت چند روزی است که یک چاپ گر سیاه و سفید لیزری خریده‌ام. آنرا کنار صفحه نمایش گذاشته‌ام. متن‌ها و نامه‌های مفصل‌تر را چاپ شده از روی کاغد می‌خوانم. الان مشغول خواندن متن مفصلی - از یک دوست - هستم که مدت‌ها پیش برایم فرستاده بود؛ همین مفصل بودنش و از روی صحفه نمایش خواند‌ها باعث شده بود به بگذارمش توی پروندهٔ خواندی‌ها یی که البته معمولا خوانده نمی‌شوند. اما الان به لطف چاپگر دارم می‌خوانمش. حالا که دارم آنرا می‌خوانم به می‌فهم که در مقابل متن‌های ارزشمندی که زیر تیغ اسکورل رفته‌اند چاپگر وسیلهٔ خیلی ارزانی است. برای اینکه شما هم شریک شوید، مقدمه بخشی که خواسته است به بعد معنوی سبز زیستن بپردازد را برایتان آوردم؛ تا شما هم در حض من شریک شوید.

پی نوشت: البته چاپگر یک فایده دیگر هم دارد و آنهم اینکه راحت تر می یتوانیدخبرنامه کاغذی تک برگی کلمه را چاپ کنید و در اختیار خانواده و دوستان قرار دهید.