نمی دونم چرا پول بی زبون ریختم تو حلق بلو هاست و از سرویس مجانی بلاگر صرف نظر کرده بودم. خلاصه الان مشغول اسباب کشی هستم از وبلاگ قبلی به اینجا.
جستجوی این وبلاگ
۱۳۹۰ آبان ۶, جمعه
یادداشت های روزانه/ درباره ستون یادداشت های روزانه
من الان بیشتر روزانه های سیاسی تر را توی فرندفید به صورت فید های کوتاه منتشر می کنم. روزانه های که بیشتر رنگ و بوی زندگی را دارند توی گوگل پلاس و روزانه های جنبشی تر رو توی فیسبوک. اگر علاقه مند بودین این روزانه های رو دنبال کنید، از اونجاها می توانید دنبال کنید چون متاسفانه فرصت ندارم ستون روزانه های وبلاگ را به صورت مستقل به روز کنم.
فید من در فرند فید
نوشته های در گوگل پلاس
پروفایلم در فیسبوک
۱۳۹۰ شهریور ۱۳, یکشنبه
یادداشت های روزانه/ آدما
۱۳۹۰ شهریور ۲, چهارشنبه
بله متهم شما هستید!
۱۳۹۰ مرداد ۳۰, یکشنبه
یادداشت های روزانه/ عذر خواهی
۱۳۹۰ مرداد ۲۸, جمعه
جایگاه و ذهنیت آیت الله خامنه ای
خواندن مشروح مذاکرات مجلس خبرگان قانون اساسی بیش از آنچه فکر میکردم جالب است. به نظرم یکی از بهترین راه فهمیدن ایران معاصر درک کردن ذهن ایرانی حوالی انقلاب است. و خب برای بعد سیاسیاش این متن منبعی بینظیر است. تقریبا چالشهای فکری که جامعه ما با آن مواجه است در این مذاکرات به صورت خالص تری قابل دیده شدن است.
خیلی همدل نیستم با نوع نگاههایی که رویدادها را تنها از منظری کلان میبینند و تنها ساختارها را تعیین کنند میدانند. نه اینکه کامل قدرت ساختارها را نفی کنم اما به نظرم جزئیات، افراد و گاه رویدادها تصادفی میتوانند بسیار تعیین کنند باشند. به خاطر همین از محتوای مباحثات گذشته شکل اداره جلسات و نقش و رفتار افراد را نیز با کنجکاوی دنبال می کنم. به طور نمونه این اسطوره که ساختارها ایراد داشتهاند و هر فردی در این موقعیت قرار بگیرد همین نقشی را بازی میکند که ساختار به او میدهد با داده های که می بینم سازگار نیست. به نظرم اگر جزئیتر تاریخ را بخوانیم یا از آن مطلع باشیم به خوبی میبینیم که اتفاقا افراد در جایگاههای مشابه نقشها متفاوتی را بازی کردهاند. سوژههای مختلف کنشها کاملا متفاوتی داشتهاند کهگاه بسیار تعیین کننده بوده اند.
نمی دیگرش این اسطوره که افراد در ابتدا آدمهایی کاملا متفاوت بوده اند اما جایگاه و ساختار رفتارشان را کاملا تغییر داده است در حالی که وقتی تاریخ رو با جزئیات نگاه میکنم میبینم نه اتفاقا افراد خیلی مواضعی متنافر با مواضعی که دههها پیش داشتهاند، ندارند. متن مذاکرات مجلس قانون اساسی را که میخوانم گواهی بر این فرضیهام است.
به هر صورت در حین خواندن این متن یک سری یادداشت تهیه کردم که به مرور روی وبلاگ خواهم گذاشت.
در چند جلسه اول این چندتا نکته برایم جالب بود:
رفتار دولت موقت: تا آنجایی که من خواندهام ظاهرا دولت موقت به گونهای برنامه ریزی کرده است که نقش مجلس خبرگان را محدود کند. خوب این را میشود حدس زد، به خاطر نگرانیاش از ترکیب خبرگانی که احتمالا با نظر دولت هم سوی نبوده است. اما نکتهای مهم تری که میشود حدس زد سعی دولت در نادیده گرفتن و حتی گاهی برخورد تحقیر آمیز با خبرگان منتخب -در انتخاباتی که خودش برگزار کرده است- می باشد. چنانکه تا انتهای جلسه اول هنوز آیین نامه نحوه اداره جلسات مجلس خبرگان در اختیار نمایندگان قرار نگرفته که همین هم باعث میشود نماینده گان واکنش نشان بدهند و بگویند ما اصلا این آئین نامه را قبول نداریم و خبرگان باید خودش برای خودش آئین نامه تهیه کند. مسئله ای که به نظرم اگر توضیح و راه حل دکتر بهشتی نبود ممکن بود ادامه کار خبرگان را مختل کند. از مذاکرات چند جلسه اول این چنین بر میآید که آیین نامه نحوه اداره جلسات توسط دولت اینگونه طراحی شده بوده است که کمیسیونهایی تشکیل شود که هر کدام موادی از قانون اساسی را بررسی کنند و نتیجه هر کمیسیون در کنار هم بشود نظر مجلس خبرگان. اگر برداشت من از فحوای بحثها در مورد آیین نامهٔ دولت موقت درست باشه به نظرم دولت موقت شیوه ابتدایی و غلطی برای دور زدن رای متفاوت نمایندگان مجلس خبرگان انتخاب کرده که اتفاقا به نظر میرسد واکنش بیشتری را سبب شده است. به گونه ای انگار دولت میخواسته است به خبرگان بگوید که شما هر چه کمتر دخالت کنید بهتر است ما کارهای اصلی را قبلا انجام داده ایم. موقع خواندن این بخش به یاد یک خاطره از دانشجویان پیرو خط امام افتادم. یکی از آنها که تعریف میکرد عدهای از دانشجویان، اوایل انقلاب پیش آقای بازرگان می روند که ما میخواهیم کمک کنیم، چه کار میتوانیم بکنیم. آقای بازرگان می گوید شما بهترین کمکتان این است که دخالت نکنید و بروید درستان را بخوانید.
احساس نیاز به سرعت: خوب به نظرم به طور عجیبی همه اعضا احساس میکنند که باید سریع پیش رفت. و تقریبا و در همه نطقها یا اعتراضها تاکید بر سرعت هست، چنانکه حتی چند نفر حتی وقتی میخواهند در وقت خودشان اظهار نظر، پیشنهاد یا اعتراضی طرح کنند از اینکه وقت گرفته میشود عذر خواهی میکنند. مثالا وقتی کمیسونی تشکیلی میشود که آیین نامه داخلی نحوره اداره جلسات را تدوین کند اینکه دو روز فرصت داشته باشند برای تدیون رای نمیآورد و اعضا تنها یک روز به کمیسیون تدیون آیین نامه فرصت میدهند.
دکتر بهشتی: برای اعضای هیئت رئیسه افراد مختلفی پیشنهاد میشوند. اصلا اینکه هر کسی چه کسانی را نامزد هیئت رئیسه میکند به نظرم جالب است. به طور مثال آقا عضدی از اعضای هیئت رئیسه سنی آقای منتظری را به عنوان رئیس، دکتر بهشتی برای نائب رئیسی و آقایان روحانی و موسوی را به عنوان منشی و دکتر آیت را را برای دبیری معرفی میکند. از طرف دیگر لیست متفاوتی پیشنهاد میشود. لیست آقای مهندس سحابی به این شرح است: آیت الله طالقانی رئیس آیت الله دکتر بهشتی به عنوان نائب رئیس و آقای ابوالحسن بنی صدر به عنوان دبیر و آقایان اکرمی و نوربخش به عنوان منشی. نکته جالب این است که در هر دو لیست دکتر بهشتی مشترک است. در نهایت هم آقای آیت الله منتظری به عنوان رئیس آقای دکتر بهشتی به عنوان نایب رئیس و آقای دکتر آیت به سمت دبیر و آقای دکتر روحانی و آقای عضدی به سمت منشی انتخاب میشوند. هر چند در بین منتخبین رای آقای آیت به طور قابل ملاحظهای کمتر است.
علاوه بر این مرور جلسات اول من رو به این نتیجه رساند که دکتر بهشتی یک سر و گردن از بقیه اعضا توانندتر است. چه در محتوای مواردی که اظهار نظر میکند و چه تواناییش برای اداره جلسات. توانایی و نقش دکتر بهشتی چنان کلیدی است که من به این گمان سوق داده است که چنان دکتر بهشتی در جلسات حضور نداشت با توجه به کیفیت بحثها و نحوه ورود و شرکت در مباحث توسط سایر اعضا اساسا اعضای مجلس حتی از پس اداره جلسات هم برنمی آمدند. چنانکه آیت الله منتظری بلافاصله بعد از انتخاب به عنوان رئیس خبرگان بعد از چند جمله رسمی از دکتر بهشتی میخواهد که جلسه را اداره کند.
آقای خامنهای: خوب من در این نوشته از عنوان آیت الله برای آقای خامنهای استفاده نمیکنم چون در این جلسه اینگونه مخاطب قرار میگرفته اند. درست است که برای افرادی از جمله بهشتی، منتظری، طالقانی و... در مذاکرات عنوان آیت الله استفاده شده است ولی ایشان آقای خامنهای خطاب شدهاند من به دلیل همین ملاحظه تاریخی از عبارت آیت الله برای آقای خامنهای صرف نظر کردهام.
تنها فردی که در دو جلسه اول بدون نوبت، وسط صحب کسی -که به او اعتراض دارد- میپرد آقای خامنهای است. در مورد اختلاف نظر در مورد آیین نامهای که دولت موقت تدوین کرده است دکتر بهشتی پیشنهاد میدهد که دکتر سحابی وزیر مشاور در امور طرحهای انقلابی بیایند و توضیح بدهد، شاید اعضا قانع شدند اما آقای خامنهای بدون نوبت صحبت را قطع کرده و میگوید که «توضیح آقای سحابی وجهی ندارد چون ایشان میخواهند درباره علت پیشنهاد کردن این آئین نامه توضیح بدهند که ما اساسا موضوع را رد کردهایم...» البته دکتر بهشتی که اداره جلسه را بر عهده دارد اجازه نمیدهد آقای خامنهای صحبتش را ادامه دهد و تذکر میدهد دوستانی که میخواهد صحبت کنند لطفا نوبت بگیرند و بعد هم موضوع صحبت کردن دکتر سحابی را به عنوان یک پیشنهاد به رای میگذارد.
کنش بعدی آقای خامنهای اعلام آمادگی برای عضویت در کمیسون تدوین آین نامه داخلی مجلس خبرگان است. برای تدوین این این آئین نامه آقایان منتظری، خامنهای، طاهری اصفحانی، ربانی، موسی، جزایری، غفوری، مکارم شیرازی، موسوی اردبیلی، طاهری و نوربش اعلام آمادگی میکنند اما آقای خامنهای برای عضویت در این کمیسیون رای نمیآورد. منتخبین عبارتند از آقای منتظری، مکارم شیرازی، دکتر غفوری، آقای ربانی شیرازی و آقای موسوی اردبیلی.
بعد تشکیل کمیسون قرار میشود تا آماده شدن آئین نامه اعضا در باره کلیات پیش نویس قانون اساسی نطق کنند تا از نظر هم آشنا بشوند باز هم در این مورد نطق آقای خامنهای قابل تامل است. البته پیشنهاد میکنم بروید متن کامل نطق ایشان را از صفحه ۵۳ متن مذاکرات بخوانید اما من اینجا محورهای صحبتهای ایشان را میآورم. اولین انتقاد ایشان وجود واژهها و مفاهیمی از که از غرب به ارث رسیده است. به طور مشخص ایشان به وجود واژه «دموکراسی» در پیش نویس قانون اساسی اعتراض میکند. البته از تفکیک قوا به این تعبیری دفاع میکند و میگوید «حاکمیت در قسمت مقننه را میگذاریم قسمتی در دست مردم باشد و حاکمیت در قسمت مجریه را که امام برای خودش نگهداشته است و همان چیزی است که ما به دنبال رسول و اولی الامر که همان ولایت فقیه است و فقیه در این فانون از اصول مهم است و ما مساله ولایت را به یکی از دو صورت که عملی باشد دنبالش باشیم... اول آنکه در راس قوه مجریه امام است و تعبیر دکتاتور غلط است که مطابق مصالح شخصی خودش دیکته میکند و کسی که به نیابت از خدا این کار را میکند دیکتاتور نیست پس اشکالی وجود ندارد. و به علاوه اگر این شکل را عملی ندانیم نوع دوم این است که با نظارت صریح اینها و حق حاکمیتشان در اولیای امور انتخاب رئیس جمهور و رئیس دولت مستقیما طبق قانون باشد و به نظر ولی باشد...» البته ایشان بعد توضیح میدهد چون اختیارات و اعتبارات زیاد به شخص واحد «خطر دیکتاتوری را صریحا دارد» پیشنهاد میکند که «باید اصول محکم و و مدونی باشد برای تقسیم متناسب انقلاب یعنی رئیس جمهور با قدرت کمتری و رئیس دولت با قدرت بیشتری و تعارض که حقوق مردم محفوظ باشد.»
ایشان برای شورایها چنین پیشنهادی طرح میکند: «در رکن شوراها ما یک شورای از مدرسین و علمای اعلام داریم و من معتقدم به صورت صحیحی رسمیت داده بشود. و در قانون در نظر گرفته شود و حتی صلاحیت انتخاب مراجع آتی به این شورا واگذاربشود که اولی و وحق مردم است و هم چنین من غیر از اینکه اولیت نظر مراجع را در نظر دارم که در قانون باشد معتقدم قبل از اینکه طرح به مجلس برود این تصویب بشود.» اما نکته قابل تاملتر اینکه در مرحله اظهار نظر در مورد کلیات قانون اساسی در مورد ترکیب و نحوره اداره سازمان امنیتی صحبت میکند و پیشنهاد میدهد این سازمان زیر نظری شواری مرکب از «آقای نخست وزیر، یک مجتهد به نمایندگی مردم، یک نماینده از مجلس و یک نمایند از وزارت کشو و یک مجتمهد به نمایندگی امام» اداره شود.
۱۳۹۰ مرداد ۲۷, پنجشنبه
یاداشتهای روزانه/گناه پاک نشدنی!
فرضیه من چيزي شبيه این است اما چون همچنان اطلاعاتم دقیقی نیست نمی توانم با قاطعیت نظر بدهم اما این که صدا و سیما هم خیلی سعی دارد بگوید این اتفاقات اعتراض علیه نظام سلطنتی انگلستان هست را هم نمی فهمم به چه انگیزه ای است! اگر حتی ماجرا این باشد که جوانان انگلیسی علیه استبداد پنهان در کشورشان شورش کرده اند و پلیس هم خشن برخورد می کند، چه دردی از کودتاچی که با اسلحه جنگی به شهرواندانش در خیابان حمله کرده است دوا می کند؟
لطفا من به جواب بدهید! می خواهید نشان بدهید همانهایی که می گویید خیلی آدمهای بد و خبيثي هستند کارهایی مثل شما می کنند؟ اگر آنها که مذمتشان می کنید سرکوبگرند و استبدادشان را مخفی کرده اند آنوقت شما که آشکارا از استبداد دفاع می کنید سرفراز تر خواهید شد؟ فکر می کنید اعتراض به برخورد خشن پلیس انگلیس گناه همراهی شما با نظامیان جنایت کار اسد -که مسلمانان را در روز روشن به خاک خون می کشند- را می شورد؟
۱۳۹۰ مرداد ۱۹, چهارشنبه
یادداشت های روزانه/ انکار بحران
شاید یکی از دلایلی که حکومت در کشور ما فرصت تغییر را کم یافته است همین ضعف مدیران ارشد در پذیرفتن بحران است. شما به آیت الله خامنه ای نگاه کنید همیشه در حال انکار بحران و توضیح این است که نه اتفاقا اوضاع خیلی هم خوب است. در حالی که یک رهبر قوی می توانست یک جاهایی بگوید اشتباه کرده ایم، دچار بحران هستیم و باید تحولات جدی ایجاد کنیم. اما به دلیل این ضعف آیت الله خامنه ای همیشه بحرانها انکار شده است.
۱۳۹۰ تیر ۱۱, شنبه
آیت الله خامنهای در محکمهٔ خاورمیانه
ظاهرا آیت الله خامنهای هم متوجه این تناقض در موضعشان نسبت به سوریه شدهاند که باز سعی کردهاند آنرا توضیح دهند. توضیح ایشان قابل تامل است. ایشان میگوید هر جا حرکت علیه آمریکا و... باشد ایشان با آن موافق هستند اما تاکید میکنند که چون در اعتراض مردم سوریه دست آمریکا را میبینند برای همین حرکت را انحرافی میدانند. خلاصه مضمون توضیح ایشان این است که هر جا حرکت را علیه آمریکا ببینند حمایت میکنند و هر جا این گرایش وجود نداشته باشد موضوع از نظر ایشان انحرافی است. و برای همین هم هست که به سرکوب و کشتار مردم بحرین اعتراض میکنند اما در عین حال کشتار و سرکوب مردم معترض سوریه را اتفاق در خور اعتراضی نمیدانند.
خوب بیایید این پاسخ را اندکی بیشتر بشکافیم. حرف ایشان معنیاش این است که آمریکا و... معیار بدی و شر است در نتیجه در کنار هرچه باشد آن چیز بد میشود و هرجا در مقابل چیزی باشد، آن موضع خوب میشود. این معنیاش این است که کشتن شهروندان معترض، به خودی خود بد نیست آنچه بدی را تعیین میکند این است که آیا آمریکاییها از کشتار خوششان میآید یا نه؛ نفع میبرند یا نه! و اتفاقا اگر خوششان نیاید و با آن مخالف باشند، خیلی هم خوب است.
به نظرم همین تامل کوتاه و دیدن پیامدهای چنین نگاهی، مغلطه آن را نشان میدهد. موضوع دقیقا برعکس چیزی است که آیت الله خامنهای سعی کردهاند نشان دهند. معیار خوبی و بدی بیرون از آمریکا و آیت الله خامنهای است. نه آمریکا معیار بدی است نه آیت الله خامنهای تجسم حق هستند. بلکه معیارهایی بیرونیی وجود دارند که امکان قضاوت اخلاقی در مورد مواضع آنها را به وجود میآورند.
ما از آمریکاییها انتقاد میکنیم چون در کنار دیکتاتور سابق ایران علیه دولت مصدق کودتا کردند. دولت آمریکا قابل نقد است چون نظامیانش هموطنان بیگناه و غیرنظامی ما را در خلیج فارس کشتند. آمریکاییها مواضع مذموم داشتهاند چون استاندارد دو گانه داشته و چه مستبدان سفاکی که مستظهر به حمایت آمریکا بودهاند.
عیار خوبی و بدی خارج از آمریکا و آیت الله خامنهای است اگر ایشان از مستبدین حمایت کنند همانقدر بد است که وقتی آمریکاییها این کار را میکنند. اگر کسی حامی کودتا علیه دولت منتخب مردم باشد، اگر کسی، نظامیانش مردم معترض -که با دستان خالی در خیابان باسکوتشان اعتراض میکرند- را کشته باشند، اگر کسی استاندارد دو گانه داشته باشد و از مستبد سوریه حمایت کند، حکمش چیست؟
اکنون ما باید شرمنده برادارن و خواهران سوریمان باشیم که حاکمان ما در کنار دیکتاتورشان ایستادهاند! هرچند بخش مهمی از تحلیل گران در مورد نقش آمریکا در سوریه نظر متفاوتی دارند اما اگر واقعا آمریکاییها جانب دار حرکت اعتراضی مردم سوریه علیه استبداد هستند، باید تحصسینشان کرد.
۱۳۹۰ خرداد ۱۹, پنجشنبه
همچنان «هر ایرانی یک ستاد»
البته بسامد این سوال به مرور کم میشد تا زمان درخواست مجوز میرحسین و آقای کروبی برای تجمع ۲۵ بهمن. بعد از آن باز تکرار این سوال به گونه عجیبی افزایش یافت. اگر رکورد انتخابات گذشته را در نظر نگیریم به نظر حتی از انتخاباتهای گذشته خیلی بیشتر بود و جالبتر اینکه هنوز هم این سوال پر بسامد ادامه دارد. البته جمعی از دوستان در حال تهیه الگوهای برای فعالیت هستند اما خلاصه اش به نظرم راهبرد همان «هر ایرانی یک ستاد» است. یعنی چه؟
یعنی هر فردمان در هر جایی که هستیم در حد وسعمان تلاش میکنیم. لازم نیست کارهای بزرگ رقم بخورد کافی است که دلی بزرگ ابتکارات کوچک را رقم بزند. منتظر کسی نمیمانیم که راهنمایی کند یا بگوید چه کار کنیم. بیانیههای میرحسین و منشور جنبش سبز میتواند راهنمای عمل باشد. بقیهاش بستگی به خودمان دارد که در موقعیتمان چطور میتوانیم عمل کنیم.
جمعهای کوچک بر پایه اعتماد شکل بدهیم. مثلا گروه دوستان. هر جمع کوچکی میتواند یک ستاد باشد. ستادی در یک محله، در یک مدرسه، در دانشکده، در یک کارخانه یا هر جای دیگری. کار عجیبی هم لازم نیست بکنیم. بحث، مطالعه و گفتگو به زودی منشا اثر خواهند شد. میتوانیم بسته به شرایطمان ابتکار به خرج بدهیم تا مثل زمان انتخابات صدایمان را به افراد بیشتر ی برسانیم. اگر وسع بیشتری هم در خودمان احساس کردیم میتوانیم قدمهای بعدی را برداریم. مثلا همین توزیع روزنامه تک برگی کلمه به نظرم کار خیلی موثری خواهد بود. اگر ستادهای کوچک ما در هر جا که هستند در حد همان ساختمان، بلوک، دانشکده محله و کارگاه خودشان کلمه را توضیع کنند قطعا چشم اسفندیار استبداد را خواهیم زد.
در همین موضوع:
برای ۲۲ خرداد (۵)
یاران گمنام جنبش سبز
۱۳۹۰ خرداد ۱۴, شنبه
یادداشتهای روزانه/ هوای دو نفره
بیرون که آمدیم نم نم باران میزد. دوچرخه سوار شدیم. سرعتم را زیاد کردم تا از او فاصله بگیرم. میخواستم تنها رکاب بزنم؛ آخر هوا خیلی دو نفر شده بود!
۱۳۹۰ خرداد ۱۱, چهارشنبه
شما قاتلید!
پینوشت: مظلومیت
۱۳۹۰ خرداد ۷, شنبه
یادداشتهای روزانه/کسالت باری فوتبال
۱۳۹۰ خرداد ۲, دوشنبه
حزب آیت الله خامنهای
آیت الله خامنهای از اول انقلاب سیاستمدار شاخصی بوده است و فعالیتهای سیاسی مشخصی داشته است. معاون وزیر دفاع و عضو موسس حزب جمهوری -یکی از بزرگترین احزاب تاریخ معاصر کشورمان- بوده است. در این حزب هم موفق بوده است چنانکه بعد از ترور رهبران اولیه حزب، سمت دبیرکلی آنرا به دست میآورد. و در گام بعدی در انتخابات ریاست جمهوری موفق میشود آرای اکثریت رای دهنده گان را کسب کند. البته ترکیب مجلس با او همراه نبود و برای همین نمیتوانست نخست وزیر مورد نظرش را انتخاب کند اما بازهم مصرانه برای اعمال گرایش سیاسی خودش تلاش میکند. تقریبا همین کارهایی که الان آقای احمدینژاد میکند. هر کاری برای تحمیل نظرش به مجلسی که با او هم سو نبود انجام داد، حتی سرانجام نیز خود را عضو فراکسیون ۹۹ نفرهای اعلام میکند که علی رغم توصیه امام به میرحسین رای مخالف داده بودند. تا اینجای کار فعالیت سیاسی روشنی است که در هر جای جهان میتوانیم کم و بیش ببینیم.
حتی اینکه بعد از به دست آوردن پست رهبری به مرور افراد جناح مطبوعش را در ارکان مختلف حکومت -که تحت اختیار رهبری بود- تقویت کرد و جناح مقابل را به مرور حذف کرد هم به نظرم نکته غیر معمولی نیست؛ اما نکته آنجایی است که ایشان بعد از فوت امام، سپاه پاسداران را به حزب سیاسی نزدیکان خودش تبدیل میکند. سپاه اکنون همچون یک حزب سیاسی تمام عیار فعالیت میکند چنانکه سردار جعفری حتی در مورد جناح بندیهای انتخابات هم رسمی و علنی سخنرانی میکند. گویی سخنگوی یک حزب سیاسی است و خیلی عادی است که در مورد مسائل و رقابتهای سیاسی مصاحبه کند.
شبیه کاری که احمدینژاد سعی دارد با دولت بکند و تقریبا هم موفق شده است نهاد ریاست جمهوری را به حزب خودش تبدیل کند. الان نمیخواهم در مورد اینکه وقتی نهادهای حاکمیتی کارکرد حزب را پیدا میکنند چه پیامدهایی دارد بگویم بلکه نکتهٔ دیگری نظرم را جلب کرده است. اختلاف سیاسی احمدینژاد و آیت الله خامنهای سر حوزه اختیاراتشان بالا میگیرد. خیلی موضوع عجیب نیست، این مسایل بین سیاستمدارن در همه جای جهان رخ میدهد. دولت و سپاه هم مثل احزاب حامی هر دو سیاستمدار در گیر میشوند. اما نکته این است که بعد از بالاگرفتن تنش، سپاه اعضای گروه سیاسی رقیبش را بازداشت میکند. نکته عجیب برای من این است که چرا این موضوع حساسیتی ایجاد نمیکند؟
بعد از انتخابات احساسم این بود که ستاد رقیب ما به اسلحه و زندان دسترسی دارد و ادامه رقابتش را با ابزارهای امنیتی و نظامی ادامه میدهد. اصلا برایم طبیعی نبود، بازجو که گرایش سیاسی کاملا متفاوت با من داشت در مورد چیزهای از من سوال میکرد که اسمش سیاست بود. میتوانستم بفهمم چرا او از فعالیتهای من خوشش نمیآید؛ خب طبیعی بود چون ما با هم رقیب بودیم و من اصلا تلاش میکردم که گرایش او را که برای کشور مضر میدانستم از قوه مجریه حذف کنم اما نمیفهمیدم او به چه حقی میتواند بیاید رقیبش را بازداشت کند و بنشیند توی اتاق بازجویی تحلیل سیاسی بکند. شاید برای همین باشد که اصلا برایم عادی نیست که بعد از بالا گرفتن اختلاف دوسیاستمدار یکی هوادران یا نزدیکان دیگیری را بازدداشت کند.
آرزو دارم روزی را ببنیم که آیت الله خامنهای حزب رسمی خودش را داشته باشد و احمدی نژادیها هم همین طور؛ ما هم حزب خودمان را داشته باشیم. نیروهای نظامی و امنیتی کشور هم بیطرف بین ما ها امنیت و کیان کشورمان را حفظ کنند. احزاب هم بجای فعالیت اقتصادی هزینه فعالیتشان را از حق عضویت یا کمکهای اعضا جمع کنند. اصلا صدا و سیما همچنان ارگان حزب هوادارن آیت الله خامنهای بماند ولی خب ما هم اجازه داشته باشیم تلوزیون خودمان را داشته باشیم واختلافاتمان را با مکانیزمهای مورد توافق مثل انتخابات حل کنیم. آرزو که بر جوانان عیب نیست؟ هست؟
۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۹, پنجشنبه
یادداشت های روزانه/عنوان ندارد
۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۹, دوشنبه
شرکت یا عدم شرکت در انتخابات؟ مسئله این نیست!
چه گرهای در کار است که شرکت یا عدم شرکت در انتخابات دورههای هفتم و هشتم مجلس چندان به نتایج متفاوتی نیانجامیده است؟ و شرایط را اتفاقا به مرور بدتر کرده است. به نظر میرسد مشکل در پاسخ ما به این پرسش که «آیا باید در انتخابات شرکت کرد یا نه؟» نیست. بلکه اساسا ریشه در پیش فرضهایی دارد که این پرسش را میسازد. به نظر من اندیشدن در همان چارچوب قبلی خیلی به نتایج متفاوتی نخواهد انجامید. شاید یکی از دستاوردهای جدی جنش سبز، سُست کردن همین چارچوبهای ذهنی متصلب بود. خوب بیاید ببینم آیا میشود انتخابات را جور دیگری هم فهمید یا خیر.
انتخابات نه یک آیین که در آن صندوقهای سفید رنگ در بعضی از نقاط شهر گذاشته میشود و برخی از مردم تکههایی از کاغد -که اسم یک سری از افراد روی آن نوشته شده است- را درون آن صندوقها میاندازند و احتمالا تلوزیون مدام تکلیف شرکت در آن را پخش میکند؛ خلاصه نه آن «نمایشی» است که قدرت به صورت موسمی ترتیب میدهد بلکه مکانیزمی است که گروههای مختلف که خودشان را «متفاوت» تعریف میکنند و طرحهای گوناگونی برای اداره جامعه دارند، برای به کرسی نشاندن حرفشان رقابت کرده و در نهایت به نسبت توانشان برای جذب اقبال مردم، قدرت را تقسیم میکنند. در این مسیر، تصور بر این نیست که حاکم داوطلبانه حاضر میشود قدرتش را به راحتی تقسیم کند بلکه باید موازنه قوا به گونهای تغییر کند که «مجبور شود» تن به مکانیزمی بدهد که قدرتش را با گروهایی -که خودشان را متفاوت تعریف میکنند- تقسیم کند. در این شرایط که قدرت مستقر به انواع مختلف ابزارهای کنترل دسترسی انحصاری دارد، توان اجتماعی اگر تنها تکیهگاه نباشد دست کم موثرترین منبع است. در این مسیر با این سوال مواجه هستیم که در «ادامه فعالیت»هایمان در فرصت پیش رو که «دیگری» میخواهد «نمایش انتخابات» را بازی کند، چگونه میتوانیم «نهاد انتخابات» را تقویت کنیم؟ ما نه منتظر، که «کنشگریم» و نه منفعل و ناظر که «فعال» برای تحقق «انتخابات واقعی» هستیم. در این مسیر برای هر جریان اولین گام این است که با افزایش توان اجتماعی، موازنه قدرت را چنان تغییر بدهد که قدرت مستقر نتواند موجودیت او را نفی کند یا چنین تلاشی را به صرفه نبیند. به عبارتی اولین گام این است که بتواند وجود خودش را به عنوان جریانی مستقل -که خود را متفاوت از خواست قدرت مستقر تعریف میکند- تثبیت کند. بازداشت خانگی دو نامزد پیشین انتخابات و زندانی بودن نمایندگان ادوار گذشته مجلس نشان از این دارد که نهاد انتخابات تقریبا از بین رفته است. در این نوع نگاه شرکت یا عدم شرکت در فرایند تحکیم نهاد انتخابات معنی ندارد بلکه همواره باید در این فرایند «تحمیل انتخابات واقعی» مشارکت مستمر داشت. از این منظر گام پیش روی سبزها در مسیرشان برای «تحکیم نهاد انتخابات»، شکست حصر رهبرانشان، آزادی اعضای ستاد انتخاباتی و معترضان به نتایج انتخابات مخدوش شده خواهد بود.
به بیان خلاصهتر سوال این نیست که آیا باید در انتخابات شرکت کرد یا نه؟ بلکه سوال این است که برای تحکیم «نهاد انتخابات» چگونه میتوان از فرصت «نمایش انتخابات» استفاده کرد؟
۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۲, دوشنبه
یادداشت های روزانه/خبر مهم
۱۳۹۰ اردیبهشت ۸, پنجشنبه
جلالِ پدر
در دو نوبت چند روزه که در این بند بودم با کسانی مواجه بودم که از متن تجمعات اعتراضی بازداشت شده بودند. کسانی که تعدادی از آنها در نمایشهایی که به عنوان دادگاه حوادث پس از انتخابات معروف شد شرکت داشتند. برخی هم از بازداشتگاههای مختلف از جمله کهریزک منتقل شده بودند. خوب آنها حرف برای گفتن زیاد داشتند و من گوش برای شنیدن. آنهم از این تجربههای دست اول. بگذریم که بعد از بند الف الف همه تجربهها یک جور شیرین به نظر میرسید. خلاصه بُرش خیلی خوبی بود از بخشهایی از جامعه که در اعتراضها حضور داشتهاند. اما نکتهای که بعدها وقتی تحلیلها را درباره جنبش سبز خواندم برایم جالب شد طبقه اقتصادی و اجتماعیشان بود. اکثرا ساکن منطقههایی از تهران بودند که گفته میشود مناطقی هستند که وضعیت اقتصادی سخت تری دارند. چنانکه بودند افرادی که بازپرس پروندهشان مدتها بود قرار کفالت برایشان صادر کرده بود ولی کسی را نداشتند که فیش حقوقی بگذارد. ظاهرا رویه اینجور است که برای قرار کفالت فیش حقوقی لازم است. این را از در خلال گفتگو با هم بندیهایی -که دنبال فردی میگشتند که فیش حقوقی داشته باشد تا بتواند کفالتشان را بکند- متوجه شدم. لحن حرف زدن دلنشین، مرام لوطی و جوانمردانه و البته وضعیت اقتصادی که عموما در مضیقه بودند اصلا شبیه این چیزهایی که برای توصیف طبقه متوسط به کار میبرند نبود.
یادم است همان جلال پدر به شوخی میگفت: تو خونه سه وعده غذا گیرتون میبومد؟! میگفت بخورین و ناشکری نکنین. در این جمع، دانشجوهایی هم که بودند عموما شهرستانی و از خانوادههای نه چندان مرفه بودند. نمیدانم چقدر میتوانم این مشاهده شخصی را تعمیم بدهم. اما مشاهدههای شخصی من اصلا با این باور جا افتاده که اصرار دارد جنبش سبز را محدود به طبقه متوسط شهری بکند جور در نمیآید. برعکس مشاهدهٔ شخصی من حاکی از این بود که آنچیزی که اسمش طبقه متوسط هست محدود میشد به معدود فعالین سیاسی حرفهای که به بند منتقل شده بود. همان افراد معدودی که ظاهرا دسترسیشان به رسانهها بهتر بود و صدای بلند تری هم داشتند و نمیدانم چه کار کردهاند که بعدها شنیدم همه میگویند بدنه جنبش سبز این طبقه است.
۱۳۹۰ اردیبهشت ۳, شنبه
بی قانونی علیه بی قانونی
حمابت آیت الله خامنه از احمدینژاد نتایج تلخی را برای او در پی داشته است. احتمالا وقتی آیت الله خامنهای به این موضوع توجه کرده است که احمدینژاد حین تکیه بر پشتیبانیهای رهبری چگونه خود از کانون اعتراضات کنار کشید و او را سیبل انتقادات کرد، تلخی کامش صد چندان شده است. پشتیبانی تمام قدی که امکان قانون شکنیها مکرر، اعمال محدودیتهای فروان برای نهادهای مدنی، حذف نهادهای مختلف از جمله نهادهای برنامه ریزی و از همه مهمتر مهندسی انتخابات را فراهم کرد. شاید بتوان به طور خلاصه گفت مهیبترین خسارت ناشی از این حمایت، استبدادیتر کردن ساختار سیاسی کشور در سالهای گذشته بوده است.
مخالفت علنی اخیر آیت الله خامنهای، هرچند در ظاهر ممکن است ایجاد محدودیت بر احمدینژاد و جلوگیری از خسارتهای بیشتر به نظر رسد اما اعمال محدودیت خارج از اختیارات قانونی رهبری، در عمل، قانون را بیارزشتر، استبداد را ریشه دارتر و خسارات وارد به کشور را بزرگتر خواهد کرد.
با هیچ تفسیری نمیتوان از اصل ۱۱۰ قانون اساسی -که اختیارات فراوان رهبری را احصا کرده است- عزل و نصب وزرا را استنباط کرد. حتی اگر اعمال فشار رهبری به رییس قوه مجریه به لحاظ عرف سیاسی چندان غیرعادی نباشد اما نوشتن نامه مستقیم به یک وزیر، ابقا او و حتی ابقا معاونینش عملا نادیده گرفتن همه ساز و کارهای قانونی بر اساس ارادهای ماورای قانون اساسی است. این روند میتواند فرایندی که منجر به فرمایشی شدن مجلس شورای اسلامی شده است را به قوه مجریه هم تسری دهد.
راه حل قانونی محدود کردن احمدینژاد همان حرمت گذاشتن به مواردی است که در قانون اساسی پیش بینی شده است. بیطرفی نهادهای حاکمیتی نظیر قوه قضایه، شواری نگهبان، سازمانهای امنیتی و نظامی از رقابتهای سیاسی؛ فراهم کردن امکان فعالیت آزاد رسانههای منتقد و گروههای سیاسی رقیب؛ تشکیل مجلسی مستقل و قدرتمند که امکان نظارت بر ارکان مختلف قدرت را داشته باشد و در یک کلام اجرای بدون تنازل قانون اساسی تنها راهی است که میتواند مانع از رشد بیشتر استبداد شود.
۱۳۹۰ فروردین ۳۰, سهشنبه
یادداشت های روزانه/قانون سابقا اساسی
۱۳۹۰ فروردین ۱۲, جمعه
یادداشت های روزانه/ مظلومیت
۱۳۸۹ اسفند ۱۸, چهارشنبه
یادداشت های روزانه/ پیچیده رفتار نکنید
۱۳۸۹ اسفند ۹, دوشنبه
یادداشت های روزانه/ نامه به فرزند شهید مطهری
۱۳۸۹ بهمن ۲۶, سهشنبه
حق دارند عصبانی باشند
بیش از یک سال سرکوب کردند؛ زدند؛ بستند؛ خواهران و برادرانمان را به اسیری بردند. هیچ ارزش اخلاقی مانعشان نبود؛ هیچ آموزه دینی محدودشان نکرد؛ حرمتی برای کرامت انسانی قائل نشدند. کوچکترین صدای معترضی را برنتافتند و از همه وقیحانهتر با سیاست معاویه گونه نعل وارونه زدند و با افترا و تهمت عزم مخدوش کردن چهره جنبش مان را کردند. جنبشی برای ساختن ایرانی آباد و آزاد، ایرانی که در آن تفاوتها به رسمیت شناخته شود، ایرانی که جواب پرسش شهروندان از حاکمان گلوله نباشد، ایرانی که بیت المال مومنین با بیتدبیری و فساد زایل نشود.
اما آنها غافل بودند از اینکه با هر تنی که به اسارت میگیرند آه مظلومی رها میشود. هر باتومی که میزنند همچون تیشهای است بر ریشه مشروعیتشان. غافل بودند از اینکه این سنت الهی است که خون مظلوم رهایشان نمیکند و اگر میشد با دورغ و کتمان خون را پایمال کرد پیشنیان کرده بود. غافل بودند از اینکه لقمهای که با زایل کردن بیت المال عمومی در جهت اغراض شخصیشان بدست میآورند لقمه حرامی است که در گلویشان گیر خواهد. غافل از اینکه بستن هر صدای متفاوت تنها مسیر رودخانه ملت را برای مدتی زیر پوست جامعه مخفی خواهد کرد؛ غافل از آنکه سد زدن جلو خواست ملت تنها سیل هایی را میآفریند که هر بار غافلگیرتر خواهند شد. غافل از اینکه کتمان خواست مردم و تحقیر آنها حاصلی جز خواریشان ندارد. اما چرا؟ آیا در زمین نگشتهاند تا سرنوشت پیشنیانشان را ببینند؟ این عذاب خداست برای استبداد که چشم داشته باشد اما نتواند بعد از یکسال سرکوب با تمام توان حضور و اعتراض مردم را ببیند. گوش داشته باشند اما آه بلند مظلومان را نشنوند. و نفهمند وقتی زیر شدیدترین فشارها و در ناباورانهترین شرایط ملت عزمش را برای ایستادن نشان میدهد یعنی چه.
استبدادطلبان حق دارند عصبانی باشند. عصبانی از اینکه ملت اجازه نداد که تظاهر به مخالفت با استبداد مبارک بکنند در حالی که گوی سبقت را از او ربودهاند. عصبانی از اینکه تشت رسوایی شباهتشان به مستبدین منطقه از بام افتاده و صدایش نه در کشورمان که در همه دنیا پیچیده است.
ما عزا داریم به خاطر شهادت دوستانمان به دست اقتدارگرایان. عزا داریم به خاطر اینکه نیروهای نظامی بجای اینکه ضامن امنیت مردم باشند بر مردم هستند. عزاداریم بخاطر اینکه همچنان حاکمان حق ما را برای برگزاری تجمع اعتراضی کتمان میکنند و از مسئولیتشان برای حفظ امنیت شهرندان شانه خالی میکنند. در عین حال ما خوشحالیم چون دوباره هم دیگر را دیدیم. خوشحالیم چون بار دیگردر کنار برادران و خواهران مصریمان به کسانی که جز تسلیم خلایق را نمیپسندند «نه» گفتیم. خوشحالیم از اینکه دوباره هم دیگر را دیدیم و عهدمان را برای سکوت نکردن در مقابل ظلم باهم مرور کردیم.
غمگین به خاطر گوشهایی که نمیشنوند و چشمهایی که نمیبینند. خوشحال به خاطر اینکه ناکارآمدی توسل به سرکوب به جای به رسمیت شناختن اعتراض را نشان دادیم و امیدوارتر بخاطر اینکه نشان دادیم راه مسالمت آمیز مردم برای تعیین سرنوشت خودشان توقف ناپذیر است.
۱۳۸۹ بهمن ۱۹, سهشنبه
یادداشت های روزانه/ رنجی که می دهیم
دیشب فیلمی را دیدم که حسابی ذهنم را مشغول کرد. نه اینکه این فیلم خیلی خوش ساخت یا تاثیر گذار بود بلکه فیلم را در انتهای روزی دیدم که مدام با یک مسئله مواجه شده بودم. قبلش یک برنامه تلوزیونی دیده بودم با موضوع اینکه آیا آزادی بیان را میشود بدلیل توهین به عقاید مذهبی محدود کرد. یکی از مهمانها نکته ای گفت که حسابی نظرم را جلب کرد. او توضیح داد که در اروپا چطور برای حفاظت از آزادی بیان اسلام و مسلمانان مورد تمسخر قرار میگیرند و این شبیه اتفاقاتی است که پیش از این برای یهودیان افتاده است. آنزمان هم از تمسخر شروع شد. بعد به آنجا رسید که همه میدانیم. مهمان دیگر اما معتقد بود اگر شما باب محدودیت آزادی بیان را باز کردید معلوم نیست تا کجا پیش خواهد رفت. نکتهی تامل بر انگیز برای من این است که هر دو مدعا توامان قابل تایید بود. به این فکر کردم که چگونه بشر جهانی را برای خودش میسازد که حاصلش موقعیتهای پیچیدهای است که در آن افزایش درد و رنج اجتناب ناپذیر می شود.
قبل از اینکه فیلم را شروع کنم نگاهی به شبکه اجتماعی اینترنتی فرند فید انداختم یکی از دوستان آن طرفی جملهای نوشته بود که مضمونش این بود که کسانی که خودشان را مشروع میدانند مجاز هستند برای کنترل مخالفانشان از اسلحه استفاده کنند. این دوست را به اندازه کافی میشناسم. درست است که به لحاظ فکری تفاوت داریم و از لحاظ سیاسی در مقابل هم هستیم اما من تردیدی در تلاش صادقانه اش برای کشف حق و کوشش شرافتمندانهاش برای جامه عمل پوشاندن به آنچه درست است٬ ندارم. تا آنجا که من شناختمش پسر بشدت رئوف و مهربانی است. این شناخت مسئله را برای من بغرنجتر میکرد.
فیلم ماجرا یک مرد بود که در روسیه کمونیستی تحت فشار به چیزهای اعتراف کرد و در پی آن محکوم به بیست سال اقامت در اردوگاها کار اجباری سیبری شد. شرایطی که زندانیان برای هم فراهم میکردند سختی اقامتشان را چند برابر کرده بود. او با جمعی از دوستانش دست به فرار میزنند اگر چه فرارشان به سختی موفق میشود اما آنها به سرمای کشنده ی سیبری میخورند. بعد از مدتها تحمل سرما و بیغذایی و از دست دادن یکی از همراهانشان به بیابانهای تبت میرسند. ایندفعه گرما و کم آبی دوست دیگری را از پا در میآورد.
حالا نمیخواهم اینجا قصه فیلم را تعریف کنم. در حین دیدن رنجی که طبیعت به انسان تحمیل میکند به این فکر میکردم که چطور انسانها با ذهنیتهایشان علی رغم نیتهای معمولا خیر موقعیت و وضعیتهای پر رنج و درد برای یکدیگر میسازند. موقعیتهای ناخواستهای که در آن هر انتخابی پر درد خواهد بود. الان بعد از گذشت یک روز خودم را با این توجیه آرام میکنم که مهم این است که تلاش کنیم که درد و رنج انسان گوشت و پست و خون دار کم شود. البته با این تصور که این تلاشها در مجموع و در طول زمان درد و رنج بشر را کاهش داده است.
۱۳۸۹ بهمن ۱۷, یکشنبه
یادداشتهای روزانه/ رویهٔ دیگر تجربه انقلاب اسلامی
امضای سند دیکتاتوری
فارغ از قضاوت افکار عمومی کشور و جهان در مورد این مشابهتها، به نظرم میرسد مخالفت با درخواست رهبران جنش سبز ایران برای اعلام همبستگی با جنبش مردم خاورمیانه علیه استبداد، به هر شکل و بهانهای و یا برخورد با آن نشان از این است که صاحبان قدرت، سندِ عضویتِ رسمیشان در باشگاه دیکتاتورهای منطقه را خودشان امضا کردهاند.
۱۳۸۹ بهمن ۱۶, شنبه
یادداشتهای روزانه/لباس شخصیها
اما چرا؟ به نظرم علاوه شانه خالی کرد از بار مسئولیت سرکوب باید ضرورتهای دیگری هم محرکشان باشد. شاید حتی ناخودآگاه دیکتاتور احساس میکند که در اعمال خشونت مشروعیت ندارد. به عبارتی جامعه، پلیس یا نیروهای نظامی را متکی به قانون بر آماده از اراده عمومی برای حفاظت از نظم جامعه و امنیت مردم نمیداند. از این روست که استبداد این ضرورت را احساس میکند که با «سازماندهی» نیروهای لباس شخصی با عنوان «نیروهای مردمی» ضعف حمایت مردمی از اعمال پلیس و نیروهای نظامی را بپوشاند.
۱۳۸۹ بهمن ۱۵, جمعه
یادداشتهای روزانه/ریشهٔ اختلاف نظر
۱۳۸۹ بهمن ۱۲, سهشنبه
یادداشتهای روزانه/ *نزن، سرباز...
*: عکس
۱۳۸۹ بهمن ۱۱, دوشنبه
یادداشت های روزانه/آنکه برادرم را می کشد
خب سعی میکنم با یک مثال مشکلی که ذهنم با آن درگیر است را نشان بدهم. فرض کنید یک دولت خارجی به کشور شما حمله میکند؛ شهرتان را اشغال میکند. و اداره امور شهر را به دست میگیرد. یک ارتش خارجی با قدرت عریان شهر را اشغال کرده است و تعارف ندارد و در شرایط جنگی کوچکترین حرکتی را با گلوله جواب میدهد. البته ممکن است یک سری را هم دستگیر کند و در همان سازمان نظامی تصمیم بگیرد که با آنها چکار کند. آنچه تعیین کننده است مصلحت او برای حفظ قدرت و تسلطش بر شهر است.
خب دقت که میکنم نمیفهم وقتی یک عده که به اسلحه دسترسی دارند برای حفظ تسلطشان بر شهر، گلوله جنگی را بیمهابا علیه شهورندان بکار میبرند، با یک نیروی اشغال گر خارجی، چه تفاوتی دارند؟ آیا آنچه تعیین کننده است ملیت نظامیان است؟ چرا وقتی نظامیان هموطنان خودشان را میکشند، آنهم بدلیل اعتراض سیاسی، طبیعیتر از قتل عام نظامیان اشغال گر بنظر میرسد؟ شاید سوال اصلی این باشد که فرق حکومت سیاسی با اشغال نظامی چیست؟
پینوشت: افسون لباس رسمی
۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه
یا با اونا! یا با ما!
میتوانم حدس بزنم که حامیان دیکتاتور مصر دوره افتادهاند در دنیا که چه نشستهاید که اگر ما برویم این اسلامگراها میآیند و شما بیچاره میشوید کافی است دست بگزارند روی حساسیتی که جایگاه مصر در مسئله اسرائیل دارد. جدا از اینکه بطور مثال قضاوت در مورد گروه اسلام گرایی نظیر اخوان المسلمین صحیح نیست اما نمیفهم چطور این استدلال غلط که بارها و بارها نتیجهاش این شده است که آمریکا بشود حامی بدنامترین مستبدان منطقه و میراث خوار نفرت مردم از مستبدانشان بازهم کار میکند در حالی که نتیجه تجربهها مشابه پیش رویشان است.
خیلی برای یک ایرانی نیاز به احتجاح نیست که نشان بدهیم چگونه در کودتای ۲۸ مرداد آمریکاییها نقش آفرینی کردند و در مقابل دولت ملی ایران از مستبدمان دفاع کردند. آن طور که من مطلع شدهام قبل از انتخابات اخیر آقای مشایی میرود آمریکا و با مشاورین اوباما صحبت میکند که دوره بعد بازهم احمدینژاد رئیس جمهور است و من هم معاون اولش و من -یعنی آقای مشایی- مسئله هستهای را حل میکنم. بعد کودتای ۲۲ خرداد هم پیغام میدهند که شما حمایت کنید ما مسئله را حل میکنیم. در همان هفتههای اول در اوج اعتراضات مردمی آقای اوباما به مقامات بلند پایه حکومتی نامه مینویسد که ما در امور داخلی شما دخالت نخواهیم کرد و میخواهیم مسائلمان را با گفتگو حل کنیم. خب تاثیر این پشت گرمی به نیروی سرکوب را هم میتوانید پیش بینی کنید. البته توافقها هم پیش میرود و بعدا که ظاهرا به خاطر اختلاف آقای احمدینژاد با رهبری توافقهای انجام شده دوباره نقض میشود٬ احمدینژاد به طرفهای غربی پیغام میدهد که مقصر سبزها هستند و ارجاع میدهد به بیانیهٔ میرحسین که به معامله بر سر همه دستآوردهای سالهای گذشته اعتراض کرده بود.
برایم سوال است که این آمریکاییها چطور منافعشان را محاسبه میکنند که همیشه به سمت گزینه توافق با قدرت مستقر پیش میروند و علی رغم روشن شدن خسارتهای آنها در دراز مدت بخاطر جانب داری از دیکتاتورها بازهم در بزنگاهها طرف قدرت مستبد را میگیرند. کار به این ندارم که احمدینژاد و تیمش علی رغم رجزخوانیهایی عمومی که میکند برای گفتگو با آمریکاییها به چه دریوزگیهایی متوسل میشود اما اگر کسی میتواند به این آمریکاییها پیغام بدهد که حواسشان باشد که حامی رژیمها مستبد در منطقه شدهاند و در تحلیل نهایی و در بلند مدت این کار چه دست آوردی برایشان خواهد داشت. برای اینکه بهتر بفهمند هم میتوانند سعی کنند به این سوال پاسخ دهند که چرا در منطقه این قدر منفورند؟ و اگر در ایران وضعیتشان فرق میکند چرا اصرار دارند خاطرهٔ حمایت از استبداد را برای ایرانیها هم زنده کنند؟ لطفا این را هم اضافه کنید که ایرانیها جلو خشنترین سرکوبها دست دزد آرای ملت را در کیسه گرفتند و رسوای عالمش کردند. حواسشان باشد اگر بخواهند با استبداد طلبان ایرانی ببندند نمیگذاریم از گلویشان پایین برود!
۱۳۸۹ دی ۳۰, پنجشنبه
در کدام شهر زندگی می کنیم؟
خب این اتفاق چطور رخ میدهد؟ توی اشکذر ما و البته ظاهرا در تمام شهرهای کوچک شبکهای که بین افراد وجود دارد خیلی قوی است. یعنی چی؟ صبر کنید توضیح میدهم. ۱- فرد در گروههای متراکمی عضو است. مثلا خانواده. معمولا ما اشکذریها وقتی میگوییم خانواده منظورمان از اجداد پدری و مادر شروع کن و برو پایین تا ندیده و نبیره همه خودشان را عضو یک خانواده میدانند و معمولن ارتباطات بین این افراد بر قرار است. ۲- شما در یک محل دنیا میآیید. رشد و تغییرات چه در و دیوارهای محله و چه ساکنین و همسایهها را تجربه میکنید. کسی که تجربه زندگی در یک شهر کوچک را نداشته باشد هرگز این درک از همسایه را که میگویم همدلانه درک نخواهد کرد. افراد یک محله ارتباطات تنگاتنگی باهم دارند ۳- مسجد محل. حالا میشود حسینه هم باشد. در کل آیینهای دست جمعی مذهبی. بطور ویژهای کمک میکند گروههای متراکمِ مملو از روابط و وابستگیهای زیاد بین افراد به وجود بیاید. خوب البته جدا از اینکه ارتباطات در این گروهای خیلی متراکم است؛ افراد در گروههای مختلفی نیز عضو هستند. مثلا فرد دیگر در محله پدریش زندگی نمیکند. یا با ازدواج با یک خانواده دیگر پیوند میخورد یا در برنامه مذهبی متفاوتی شرکت میکند.
اینجوری میشود که افراد به شکلهای مختلف با هم پیوند میخورند. افراد با پیوندهای مستقیم یا غیر مستقیم مختلفی بهم وصل هستند. یک جوری مثل همین فیس بوک یا گودر یا فرندفید شماها. یعنی همینجوری که شما راحت یک چیز رو شیر می کنید، باز نشر میکنید و توی شبکه به سرعت پخش میشود توی اشکذر ما اینکار بدون استفاده از تکنولوژی رخ میدهد. چون شهر کوچک و ساختار اجتماعی این فرصت را داده است که افراد با هم شبکه جدی داشته باشند.
نمیدانم شهرهای بزرگ ارتباطهای اجتماعی متفاوتی را سبب شدهاند یا بدون هیچ الزام منطقی فقط هم نشین هستند؛ به هر صورت آنچنان که من احساس کردهام در شهری مثل تهران چنین گروهایی متراکم و شبکهای از افراد وجود ندارد. نه خانواده آن مفهوم را دارد نه محله و نه آیینهای مذهبی؛ البته به نسبت اشکذر ما. تا قبل از انتخابات گذشته احساسم این بود که تهران یک خوابگاه بزرگ است. مفهوم شهر آنچنان که من در ذهن داشتم وجود نداشت. درست است که جمعیت خیلی زیاد است اما شبکه در هم تنیدهای وجود ندارد. روابط اجتماعی که یک فرد دارد خیلی محدود است و زندگی اجتماعیش خیلی کوچکتر. مثلا توی اشکذر ما یک فرد معمولی -منظورم این است که خیلی سرشناس نباشد- چند هزار نفری از اهالی شهر را میشناسد و ارتباطهای مستقیم یا غیرمستقیم با آنها دارد در حالی که در شهری مثل تهران آنطور که من دیدم این آشناییها برای آدمهای خیلی اجتماعی به چند ده نفر بیشتر نمیرسد. البته افرادی مثل فعالین اجتماعی را حساب نکردم که آن هم به نظرم اکثر روابط در دل یک گروه بسته است.
به نظرم زندگی در دل شبکه اجتماعی در هم تنیده ریشه در طبیعت ما دارد و یک نیاز فطری است. درست است که ظاهرا خارج از آن شبکه، آزادی فردی بیشتری وجود دارد اما آن نیاز قابل صرف نظر کردن نیست. بودن در دل شبکه اجتماعی یک نیازی حیاتی برای زندگی است. حالا همه اینها را گفتم نه برای توضیح دادن مشاهدهام از یک شهر بزرگ بلکه میخواهم ادعا کنم شبکههای اجتماعی اینترنتی به دلیل اینکه به همبن نیاز فطری پاسخ میدهند اینطور گسترده مورد استقبال قرار گرفتهاند. نیازی که قبلا در شهرهای بزرگ بیپاسخ مانده بود. برای آدمی که در محیطهای زندگی میکند که ساختن شبکه اجتماعی با رابط رو در رو ممکن نیست این شبکههای اجتماعی اینترنتی هستند که به عطش او پاسخ میدهند. انگار ابعاد شهر بزرگ باعث دوری آدمهای میشد اما تکنولوژیهای ارتباطی مدام سعی میکند فاصلهها را کم کند تا دوباره امکان برخوردهای انسانی مانند یک شهر کوچک فراهم شود.
پی نوشت۱: درست است که افراد در شهرهای بزرگ ظاهرا در کنار هم زندگی میکنند اما به نظرم ما در شهری زندگی میکنیم که شبکههای اجتماعی برای ما میسازد. گسترش شبکه اجتماعی اینترنتی باعث میشود شکافی بین کسانی که دسترسی به این تکنولوژیها دارند و کسانی که ندارند ایجاد شود. به عبارتی باعث می شود آدمهایی که به لحاظ جغرفیایی به هم نزدیکتر هستند اما به لحاظ دسترسیشان به تکنولوژیهایی که شبکههای اجتماعی را تسهیل میکند، متفاوتند از هم دورتر و متفاوتتر بشوند. گویی که در دو شهر مختلف زندگی میکنند و هر شهر فرهنگ، مسایل و حتی لهجه مخصوص به خودش را داشته باشد
پی نوشت۲: من البته با این نظریه هایپر رالیتی موافق نیستم که به مرور جای جهان واقعی و مجازی عوض میشود. صاحب این نظریه معتقد است در آینده جای این دو عوض میشود. یعنی اگر عکسی از یک رخداد در شبکه مجازی منتشر نشود احساس واقعی بودن به شما دست نمیدهد. به مرور آنچه واقعی و جدی تلقی میشود که در شبکههای اینترنتی بازنمود داشته باشد. من اصلا این استعاره فضای مجازی/فضای واقعی را گمراه کننده میدانم. به نظرم اختراع ماشینهای که ارتباطات را تسهیل میکند ابعاد دنیای ما را تغیر میدهند. یک فضا بیشتر نداریم آنهم همان که اسمش را گذاشته ایم فضای واقعی. تکنولوژیهای نظیر موبایل یا شبکههای اجتماعی اینترنتی ابعاد جهان واقعی ما را تغیر میدهند نه اینکه جهان دیگری موازی یا مستقلی بسازند.
۱۳۸۹ دی ۲۴, جمعه
یادداشت های روزانه/آتشفشان خشم ملتهای در بندیم
۱۳۸۹ دی ۲۰, دوشنبه
یادداشت های روزانه/ تییوتر دفتر رهبری
گم کردن سوراخ دعا
دوستی یک نقد به من هدیه داده است که آنرا بدون توضیح در ذیل می آورم:
گم کردن (یا عمدا پیدا نکردن) سوراخ دعا
حمزه غالبی در وبلاگ شخصی اش، رتوریک، یادداشت کوتاهی نوشته در توضیح اقدام عملی برای جنبش سبز، صد البته در حوزه ممکنات. آنطور که از پاراگراف اول نوشته او برمی آید، دغدغه او پاسخ به این پرسش های رایج بوده که «چقدر حرف؟ چه کار می توان کرد.» نقد من به این نوشته به طور خلاصه این است که پیش از هر کار باید سوراخ دعا را گم نکرد. وضع موجود را باید درک کرد و پذیرفت. دستکم در حوزه نظر و در یک متن بی گناه نباید به قول خارجی ها «سِیف» بازی کرد. جا خالی دادن به سوال کمکی در پیدا کردن جواب نمی کند. به جمله های زیر نگاه کنید:
باید ذره، ذره توان اجتماعی آنقدر فزونی بگیرد و بزرگ شود که نه فقط حافظین وضع موجود با همهٔ منابعشان از پس آن برنیاید که آنقدر بزرگ که نمود آن باعث شود سوی دیگر ماجرا اصلا مواجه را به صرفه نبیند
خب ظاهر ا باز هم برگشتیم سر جای اولمان. حالا این توان عظیم اجتماعی از کجا خلق میشود؟
حواسمان باشد صحنه درگیری را اشتباه نگیریم. رقابای ما در خیابانها با عدوات جنگی با سایهها میجنگند در حالی که در میدان وجدانهای مردم خاکریزهایشان پی در پی در حال سقوط است.
عملیترین اقدام گفتن و حرف زدن برای ایجاد اجماع فراگیر پشت ارزشهایی است جامعهای سعادتمندتر و فردای روشنتر را برای ما میسازد.
ایرادهای من فهرست وار این است.
برای تغییر اجتماعی/سیاسی نه لازم است نه کافی که ما انقدر بزرگ شویم که حافظین وضع موجود با همه منابعشان از پس مان برنیایند. موضوع این نیست که چنین سناریویی پایان خوش ندارد، موضوع این است که نه شرط لازم است نه کافی. نمونه های تاریخی از قضا نشان می دهد که کارایی مخالفان (یا ناکارایی ساختار قدرت) به مراتب مهم تر است تا اندازه فیزیکی طرفین
نکته بعدی که از همین بند قبلی منتج می شود (به نوعی) آن است که اتفاقا سوال این نیست که این توان عظیم اجتماعی از کجا خلق می شود. این توان بالقوه خلق شده. میزان نارضایتی، بزرگی گروهی که بتوان تحت عنوان کلی «خواهان تغییر» -- در برابر دولت کودتا -- دسته بندی شان کرد، آن قدر هست که منشاء هر تغییری بشود. پرسش اصلی که حمزه و من باید با آن روبرو شویم این است که با این نارضایتی چه کنیم؟ چگونه جهتش بدهیم. بالقوه را چگونه بالفعل کنیم؟ با کدام ابزار و با تمرکز بر چه مساله ای؟ اساسا به چه سویی ...؟
واقعا حواسمان باشد صحنه درگیری را اشتباه نگیریم. از جایی که من ایستاده ام، خاکریزهایشان در میدان وجدان های مردم مدت هاست که به اندازه کافی برای اینکه هر ارتشی پرچم سفید بالا ببرد سقوط کرده. بدیهی انگاشتن اینکه سقوط خاکریزها در وجدان عمومی به سقوط خاکریزها در عا لم واقع منجر می شود شاید اگر بازه زمانی را به اندازه کافی بزرگ کنیم جای بحث باقی نگذارد. اما گمان می کنم مساله من و حمزه بیشتر سیاسی است تا فلسفی، قید زمانی دارد، معطوف به نتیجه ملموس است نه کسب رضایت تئوریک.
که می رسیم به موضوع آخر. گفتن و حرف زدن برای ایجاد اجماع قطعا یکی از اقدام هاست. اگر باور داریم عملی ترین به معنای شدنی ترین است، پس باید در تببین وضع موجود صادقانه تر بکوشیم و اگر لازم است اعتراف های دردناک هم بکنیم. اینکه مثلا در مقطع فعلی کاری جز صبر از ما ساخته نیست، نه اینکه استراتژی فعالانه ما صبر است. یا اینکه در نهایت هدف ما هم خاکریزهای واقعی است. همه اینها تازه با فرض این است که کاری جز صبر نمی شود کرد. که این خود بدیهی نیست. در این صورت عملی ترین اقدام نه سعی در ایجاد اجماع که در بهره گرفتن از همان شبه-اجماع موجود است. و پاسخ دادن به این سوال که به فرض گسترده تر شدن نیروها هم، باز مکانیزم تغییر کدام است. چگونه قرار است اجماع فراگیر پشت ارزش ها به ساختن جامعه سعادتمند ختم شود؟ قایل بودن به جبر تاریخی برای کنش سیاسی سم است. این را حمزه هم می داند. قطعا برای او هم پرسش است. جا خالی چرا؟
۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه
یادداشت های روزانه/ خیر عدو
تازگیها احساس کردهاید که حضور افراد در شبکههای مجازی رشد محسوسی کرده است؟ البته منظورم جوانها، خصوصا قشر دانشجو نیست. از وقتی مادر و خالهام توی فیس بوک پروفایل ساختهاند به این موضوع حساس شدهام. نمیدانم چقدر مشاهدههای شخصی من قابل تعمیم است ولی احساس میکنم بخشهای بزرگ تری متوجه شبکههای اجتماعی اینترنتی شدهاند. اخیرا خواهر کوچکم با اسم مستعار وبلاگی راه انداخته است. داشتم در مورد نوشتن توی وبلاگ نکتهای پیشنهاد میدادم. میدانید که نسلشان خیلی نصیحت بردار نیست. در مورد همین هم سوال کردم. گفت آنقدر تلوزیون علیه اینها تبلیغ میکند که خیلیها از همین برنامهها متوجه میشوند و عدهای هم کنجکاو میشوند که ببینند این چیز عجیب -که تلوزیون اینهمه در بارهاش حرف میزند- چیست.
۱۳۸۹ دی ۱۳, دوشنبه
* یادداشت های روزانه/ گناه ما چه بود؟
نمیتوانیم به خدا بگوییم که چرا این همه ظلم؟ چرا این همه جهل؟ گناه ما چه بوده؟ کوتاهی ما چه بوده؟ آیا آن چنان که میگویند این نتیجهٔ عمل به فرامین توست؟ آیا این مشیت و خواست توست برای آزمودن ما و درس دادن به ما و یا چنین گفتههایی تنها بهانهای است برای فرار و توجیه؟ آیا این ماجراها نعمت توست یا عذاب تو؟ آیا ارادهای پشت اینهاست؟ آیا میخواهی به ما پیامی بدهی؟ آیا تو اصلا کاری به کار این عالم داری؟ آیا میبینی؟ آیا ارادهای به مداخله داری؟ آیا نداری؟ اگر داری چگونه و اگر نداری چرا؟ آیا ما تنها ماندهایم؟ آیا به وعدههای تو امید داشته باشیم که بندگان صالحت را در زمین حاکم میکنی؟ آیا به وعدهٔ تو ایمان داشته باشیم که حق دولت پایدار و باطل دولت مستعجل است؟ خدایا اگر میآزمایی نمیشود بر ما آسانتر بگیری؟ خدایا فکر نمیکنی که ظرفیتهای ما اندک است؟ خدایا با این سپاه جور بالاخره تنهایی باید مقابله کنیم یا امید به نصرت و یاری تو هم داشته باشیم؟ خدایا آیا کوشش ما جهاد در راه توست و باعث خشنودی و رضایت تو؟ شرط رضایت تو چیست؟ شرط هدایت تو چیست؟ آیا باور کنیم که «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا»؟ اگر این گونه است آیا براستی برای تو مجاهدت میکنیم؟ آیا راه خودت را به ما نشان میدهی؟ آیا این راه رستگاری فردی است یا جمعی؟ آیا انچنان که دلهای مبازران صدر اسلام را هنگامی که دچار ضعف و تردید شدند و با نیروی ایمان، در کنار معجزات عینی، نیرو بخشیدی دلهای ما را هم نیرو خواهی بخشید؟ اصلا خدایا حق با ماست یا با آنها؟ آنها هم تو را میخوانند و به نام تو ستم میکنند؟ آیا ما هم باید انتظار موسی باشیم برای نجات از دستان فرعون و یا از آینه بپرسیم نام نجات دهندمان را؟ آیا ان چنان که گفتی به هنگام چیره شدن شب و تاریکی به قرآن تو پناه آوریم؟ آیا این قرآن همه نور است؟ آیا راه را به ما نشان میدهد؟ آیا ما با ما حرف میزند؟ آیا میتوانیم آن را به صدا در آوریم؟
آیا براستی «والذین قالو ربنا الله ثم استقاموا فلا خوف علیهم و لاهم یحزنون»؟ آیا براستی «لا تَحسبن الذین کفروا مُعجزین فی الارض و ماوئهم النار و لَبِئس المَصیر /ای رسول هرگز مپندار که کافران در زمین معجز و قدرتی خواهند یافت، هرگز! هرگز نخواهند یافت و جایگاهشان در آخرت دوزخ است که بسیار منزلگاه بدیست»؟ پس این معجز و قدرت کنونی کافران، آن چنان که ما تصور میکنیم، و کافرند چه دست کم کفران نعمت حکومتداری که کردهاند، چیست؟ خدایا ترا با چه نامی و یا بواسطه و شفیع قراردادن چه کسی بخوانیم که به ما پاسخ دهی و با ما حرف بزنی؟ (و لله اسماء الحسنی فادعوه بها) خدایا آیا از رحمت تو ناامید نشویم؟ (یا عبادی الذین اشرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله) اگر بشویم چه جای دیگری داریم که برویم و اگرنشویم تا به کی منتظر بمانیم؟...
*یک از آفتهای خواندن متن از روی صفحه نمایش این است که به مرور مطالب مفصلتر را به آینده موکول میکنی. این کم کم عادت میشود و تو میشوی مینیمال خوان. حتی ممکن است به مرور ایمیلها مفصل را هم به آینده موکول کنی. برای رهایی از این آفت چند روزی است که یک چاپ گر سیاه و سفید لیزری خریدهام. آنرا کنار صفحه نمایش گذاشتهام. متنها و نامههای مفصلتر را چاپ شده از روی کاغد میخوانم. الان مشغول خواندن متن مفصلی - از یک دوست - هستم که مدتها پیش برایم فرستاده بود؛ همین مفصل بودنش و از روی صحفه نمایش خواندها باعث شده بود به بگذارمش توی پروندهٔ خواندیها یی که البته معمولا خوانده نمیشوند. اما الان به لطف چاپگر دارم میخوانمش. حالا که دارم آنرا میخوانم به میفهم که در مقابل متنهای ارزشمندی که زیر تیغ اسکورل رفتهاند چاپگر وسیلهٔ خیلی ارزانی است. برای اینکه شما هم شریک شوید، مقدمه بخشی که خواسته است به بعد معنوی سبز زیستن بپردازد را برایتان آوردم؛ تا شما هم در حض من شریک شوید.
پی نوشت: البته چاپگر یک فایده دیگر هم دارد و آنهم اینکه راحت تر می یتوانیدخبرنامه کاغذی تک برگی کلمه را چاپ کنید و در اختیار خانواده و دوستان قرار دهید.