نمی دونم چرا پول بی زبون ریختم تو حلق بلو هاست و از سرویس مجانی بلاگر صرف نظر کرده بودم. خلاصه الان مشغول اسباب کشی هستم از وبلاگ قبلی به اینجا.
جستجوی این وبلاگ
۱۳۹۰ خرداد ۷, شنبه
یادداشتهای روزانه/کسالت باری فوتبال
پدر خیلی دموکراتی ندارم. روش تربیت خاص خودش را داشت. مثلا وقتی بچه بودیم به هیچ وجه اجازه نمیداد مسابقات ورزشی خصوصا فوتبال را از تلوزیون تماشا کنیم. فوتبال که شروع میشد تلوزیون را خاموش میکرد، یک توپ بر میداشت و میگفت بیا برویم خودمان بازی کنیم. پدرم مربی ورزش است و تو اکثر رشتههای ورزشی مهارت حداقلی را دارد. ظاهر معتقد بود تماشای مسابقات ورزشی کشش ذاتی ما برای فعالیت جسمی را ارضا میکند و باعث میشود کم تحرک بشویم. مخصوصا اویل راهنمایی به دلیل جو مدرسه خیلی علاقه داشتم فوتبال را تماشا کنم با وجود این پدرم اصلا اجازه تماشای فوتبال را نمیداد. اما این روند به مرور روی من تاثیر خودش را گذاشت. الان یک حوصله سر برترین کارهای عالم برای من تماشای فوتبال است. اصلا نمیفهمم ملت اینقدر با شور و هیچان تعریف میکنند درباره چه حرف میزنند. هرچه هم مسابقه مهمتر باشد این حس شدیدتر است. مثلا موقع جام جهانی که همه جا از تلوزیون، وبلاگها، روزنامه و حتی استتوس فیس بوک رفقا در مورد فوتبال است حسابی حوصلهام سر میرود و اگر بدانید چه وضعیت کسالت باری است!
۱۳۹۰ خرداد ۲, دوشنبه
حزب آیت الله خامنهای
اختلافات سیاسی آقای احمدینژاد و آیت الله خامنهای بالا میگیرد. اتفاقاتی را که همه میدانید نمیخواهم بازگو کنم اما نکته قابل تامل بازداشت نزدیکان احمدینژاد توسط سپاه است. ظاهرا اینقدر موضوع طبیعی به نظر میرسد که حساسیتی را بر نمیانگیزد.
آیت الله خامنهای از اول انقلاب سیاستمدار شاخصی بوده است و فعالیتهای سیاسی مشخصی داشته است. معاون وزیر دفاع و عضو موسس حزب جمهوری -یکی از بزرگترین احزاب تاریخ معاصر کشورمان- بوده است. در این حزب هم موفق بوده است چنانکه بعد از ترور رهبران اولیه حزب، سمت دبیرکلی آنرا به دست میآورد. و در گام بعدی در انتخابات ریاست جمهوری موفق میشود آرای اکثریت رای دهنده گان را کسب کند. البته ترکیب مجلس با او همراه نبود و برای همین نمیتوانست نخست وزیر مورد نظرش را انتخاب کند اما بازهم مصرانه برای اعمال گرایش سیاسی خودش تلاش میکند. تقریبا همین کارهایی که الان آقای احمدینژاد میکند. هر کاری برای تحمیل نظرش به مجلسی که با او هم سو نبود انجام داد، حتی سرانجام نیز خود را عضو فراکسیون ۹۹ نفرهای اعلام میکند که علی رغم توصیه امام به میرحسین رای مخالف داده بودند. تا اینجای کار فعالیت سیاسی روشنی است که در هر جای جهان میتوانیم کم و بیش ببینیم.
حتی اینکه بعد از به دست آوردن پست رهبری به مرور افراد جناح مطبوعش را در ارکان مختلف حکومت -که تحت اختیار رهبری بود- تقویت کرد و جناح مقابل را به مرور حذف کرد هم به نظرم نکته غیر معمولی نیست؛ اما نکته آنجایی است که ایشان بعد از فوت امام، سپاه پاسداران را به حزب سیاسی نزدیکان خودش تبدیل میکند. سپاه اکنون همچون یک حزب سیاسی تمام عیار فعالیت میکند چنانکه سردار جعفری حتی در مورد جناح بندیهای انتخابات هم رسمی و علنی سخنرانی میکند. گویی سخنگوی یک حزب سیاسی است و خیلی عادی است که در مورد مسائل و رقابتهای سیاسی مصاحبه کند.
شبیه کاری که احمدینژاد سعی دارد با دولت بکند و تقریبا هم موفق شده است نهاد ریاست جمهوری را به حزب خودش تبدیل کند. الان نمیخواهم در مورد اینکه وقتی نهادهای حاکمیتی کارکرد حزب را پیدا میکنند چه پیامدهایی دارد بگویم بلکه نکتهٔ دیگری نظرم را جلب کرده است. اختلاف سیاسی احمدینژاد و آیت الله خامنهای سر حوزه اختیاراتشان بالا میگیرد. خیلی موضوع عجیب نیست، این مسایل بین سیاستمدارن در همه جای جهان رخ میدهد. دولت و سپاه هم مثل احزاب حامی هر دو سیاستمدار در گیر میشوند. اما نکته این است که بعد از بالاگرفتن تنش، سپاه اعضای گروه سیاسی رقیبش را بازداشت میکند. نکته عجیب برای من این است که چرا این موضوع حساسیتی ایجاد نمیکند؟
بعد از انتخابات احساسم این بود که ستاد رقیب ما به اسلحه و زندان دسترسی دارد و ادامه رقابتش را با ابزارهای امنیتی و نظامی ادامه میدهد. اصلا برایم طبیعی نبود، بازجو که گرایش سیاسی کاملا متفاوت با من داشت در مورد چیزهای از من سوال میکرد که اسمش سیاست بود. میتوانستم بفهمم چرا او از فعالیتهای من خوشش نمیآید؛ خب طبیعی بود چون ما با هم رقیب بودیم و من اصلا تلاش میکردم که گرایش او را که برای کشور مضر میدانستم از قوه مجریه حذف کنم اما نمیفهمیدم او به چه حقی میتواند بیاید رقیبش را بازداشت کند و بنشیند توی اتاق بازجویی تحلیل سیاسی بکند. شاید برای همین باشد که اصلا برایم عادی نیست که بعد از بالا گرفتن اختلاف دوسیاستمدار یکی هوادران یا نزدیکان دیگیری را بازدداشت کند.
آرزو دارم روزی را ببنیم که آیت الله خامنهای حزب رسمی خودش را داشته باشد و احمدی نژادیها هم همین طور؛ ما هم حزب خودمان را داشته باشیم. نیروهای نظامی و امنیتی کشور هم بیطرف بین ما ها امنیت و کیان کشورمان را حفظ کنند. احزاب هم بجای فعالیت اقتصادی هزینه فعالیتشان را از حق عضویت یا کمکهای اعضا جمع کنند. اصلا صدا و سیما همچنان ارگان حزب هوادارن آیت الله خامنهای بماند ولی خب ما هم اجازه داشته باشیم تلوزیون خودمان را داشته باشیم واختلافاتمان را با مکانیزمهای مورد توافق مثل انتخابات حل کنیم. آرزو که بر جوانان عیب نیست؟ هست؟
آیت الله خامنهای از اول انقلاب سیاستمدار شاخصی بوده است و فعالیتهای سیاسی مشخصی داشته است. معاون وزیر دفاع و عضو موسس حزب جمهوری -یکی از بزرگترین احزاب تاریخ معاصر کشورمان- بوده است. در این حزب هم موفق بوده است چنانکه بعد از ترور رهبران اولیه حزب، سمت دبیرکلی آنرا به دست میآورد. و در گام بعدی در انتخابات ریاست جمهوری موفق میشود آرای اکثریت رای دهنده گان را کسب کند. البته ترکیب مجلس با او همراه نبود و برای همین نمیتوانست نخست وزیر مورد نظرش را انتخاب کند اما بازهم مصرانه برای اعمال گرایش سیاسی خودش تلاش میکند. تقریبا همین کارهایی که الان آقای احمدینژاد میکند. هر کاری برای تحمیل نظرش به مجلسی که با او هم سو نبود انجام داد، حتی سرانجام نیز خود را عضو فراکسیون ۹۹ نفرهای اعلام میکند که علی رغم توصیه امام به میرحسین رای مخالف داده بودند. تا اینجای کار فعالیت سیاسی روشنی است که در هر جای جهان میتوانیم کم و بیش ببینیم.
حتی اینکه بعد از به دست آوردن پست رهبری به مرور افراد جناح مطبوعش را در ارکان مختلف حکومت -که تحت اختیار رهبری بود- تقویت کرد و جناح مقابل را به مرور حذف کرد هم به نظرم نکته غیر معمولی نیست؛ اما نکته آنجایی است که ایشان بعد از فوت امام، سپاه پاسداران را به حزب سیاسی نزدیکان خودش تبدیل میکند. سپاه اکنون همچون یک حزب سیاسی تمام عیار فعالیت میکند چنانکه سردار جعفری حتی در مورد جناح بندیهای انتخابات هم رسمی و علنی سخنرانی میکند. گویی سخنگوی یک حزب سیاسی است و خیلی عادی است که در مورد مسائل و رقابتهای سیاسی مصاحبه کند.
شبیه کاری که احمدینژاد سعی دارد با دولت بکند و تقریبا هم موفق شده است نهاد ریاست جمهوری را به حزب خودش تبدیل کند. الان نمیخواهم در مورد اینکه وقتی نهادهای حاکمیتی کارکرد حزب را پیدا میکنند چه پیامدهایی دارد بگویم بلکه نکتهٔ دیگری نظرم را جلب کرده است. اختلاف سیاسی احمدینژاد و آیت الله خامنهای سر حوزه اختیاراتشان بالا میگیرد. خیلی موضوع عجیب نیست، این مسایل بین سیاستمدارن در همه جای جهان رخ میدهد. دولت و سپاه هم مثل احزاب حامی هر دو سیاستمدار در گیر میشوند. اما نکته این است که بعد از بالاگرفتن تنش، سپاه اعضای گروه سیاسی رقیبش را بازداشت میکند. نکته عجیب برای من این است که چرا این موضوع حساسیتی ایجاد نمیکند؟
بعد از انتخابات احساسم این بود که ستاد رقیب ما به اسلحه و زندان دسترسی دارد و ادامه رقابتش را با ابزارهای امنیتی و نظامی ادامه میدهد. اصلا برایم طبیعی نبود، بازجو که گرایش سیاسی کاملا متفاوت با من داشت در مورد چیزهای از من سوال میکرد که اسمش سیاست بود. میتوانستم بفهمم چرا او از فعالیتهای من خوشش نمیآید؛ خب طبیعی بود چون ما با هم رقیب بودیم و من اصلا تلاش میکردم که گرایش او را که برای کشور مضر میدانستم از قوه مجریه حذف کنم اما نمیفهمیدم او به چه حقی میتواند بیاید رقیبش را بازداشت کند و بنشیند توی اتاق بازجویی تحلیل سیاسی بکند. شاید برای همین باشد که اصلا برایم عادی نیست که بعد از بالا گرفتن اختلاف دوسیاستمدار یکی هوادران یا نزدیکان دیگیری را بازدداشت کند.
آرزو دارم روزی را ببنیم که آیت الله خامنهای حزب رسمی خودش را داشته باشد و احمدی نژادیها هم همین طور؛ ما هم حزب خودمان را داشته باشیم. نیروهای نظامی و امنیتی کشور هم بیطرف بین ما ها امنیت و کیان کشورمان را حفظ کنند. احزاب هم بجای فعالیت اقتصادی هزینه فعالیتشان را از حق عضویت یا کمکهای اعضا جمع کنند. اصلا صدا و سیما همچنان ارگان حزب هوادارن آیت الله خامنهای بماند ولی خب ما هم اجازه داشته باشیم تلوزیون خودمان را داشته باشیم واختلافاتمان را با مکانیزمهای مورد توافق مثل انتخابات حل کنیم. آرزو که بر جوانان عیب نیست؟ هست؟
۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۹, پنجشنبه
یادداشت های روزانه/عنوان ندارد
مثلا این ستون یادداشت های روزانه قرار بود روزانه باشد. باید یک فکری به حالش بکنم.
۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۹, دوشنبه
شرکت یا عدم شرکت در انتخابات؟ مسئله این نیست!
بیتردید جنبشی -که با تلاش برای تحول از طریق یک انتخابات آغاز و با اعتراض به اعلام نتایج مخدوشش اوج گرفت- نمیتواند نسبت به پدیده انتخابات بیتوجه باشد. علاوه بر این ایام انتخابات از فرصتهای ذی قیمتی است که همواره فضای گشاده تری برای سیاست فراهم میکند. شاید برای همین باشد که خیلی سریع این سوال طرح میشود: آیا باید در انتخابات پیش رو شرکت کرد یا نه؟ بیایید برای رسیدن به پاسخ، نخست خودِ سوال را بیشتر وارسی کنیم. به نظر من این سوال پیش فرضهایی از این دست دارد: راه تغییر در وضعیت مردم اگر تنها ماشین حکومت نباشد، دست کم موثرترین راه است؛ روش در اختیار گرفتن این ماشین، انتخابات است؛ انتخابات هم توسط قدرتی که دست بالا را دارد برگزار میشود. این مسیر ما را به اینجا میرساند که ببینم آیا قدرت برتر اجازه شرکت در انتخابات را به ما میدهد یا خیر. البته میتوانیم اینگونه هم صورت بندی کنیم که «دیگرانی» انتخابات را برگزار میکنند و ما نظاره یا ارزیابی میکنیم که آیا این انتخابات واجد حداقلهایی از شرایط یا امکانهای وصول به اهداف مطلوب ما هست یا خیر. اگر این حداقلها تامین شود، فعال شده و در انتخابات مشارکت میکنیم اگر این چنین نبود از فعالیت سرباز میزنیم. هرچند ممکن است مشخص کردن این حداقلها چندان آسان نباشد. با این نوع نگاه ما در دورههای مختلف بسته به شرایط و تجربههای پیشین با مسئله انتخابات مواجه شده و به تصمیمهای متفاوتی رسیدهایم. اکنون نیز نتایج آن پیش روی ماست. به طور مثال در دور هفتم انتخابات مجلس شورای اسلامی به خاطر کتمان صلاحیت بسیاری نامزدها، حتی نمایندگان همان دوره، اصلاح طلبان اعلام کردند که در انتخابات شرکت نخواهند کرد. البته ظاهرا این عدم شرکت نتایج قابل توجهی نداشت؛ برای همین هم در انتخابات مجلس هشتم که دایره حذفهای غیرقانونی گستردهتر شده بود، گروهای مختلف محذوف علی رغم بدتر شدن شرایط، در انتخابات شرکت کردند. باز هم گویا این تجربه چندان مطلوب نبود چنانکه آقای خاتمی ترجیح داد در مرحله دوم انتخابات همان دوره مشارکت فعال نداشته باشد.
چه گرهای در کار است که شرکت یا عدم شرکت در انتخابات دورههای هفتم و هشتم مجلس چندان به نتایج متفاوتی نیانجامیده است؟ و شرایط را اتفاقا به مرور بدتر کرده است. به نظر میرسد مشکل در پاسخ ما به این پرسش که «آیا باید در انتخابات شرکت کرد یا نه؟» نیست. بلکه اساسا ریشه در پیش فرضهایی دارد که این پرسش را میسازد. به نظر من اندیشدن در همان چارچوب قبلی خیلی به نتایج متفاوتی نخواهد انجامید. شاید یکی از دستاوردهای جدی جنش سبز، سُست کردن همین چارچوبهای ذهنی متصلب بود. خوب بیاید ببینم آیا میشود انتخابات را جور دیگری هم فهمید یا خیر.
انتخابات نه یک آیین که در آن صندوقهای سفید رنگ در بعضی از نقاط شهر گذاشته میشود و برخی از مردم تکههایی از کاغد -که اسم یک سری از افراد روی آن نوشته شده است- را درون آن صندوقها میاندازند و احتمالا تلوزیون مدام تکلیف شرکت در آن را پخش میکند؛ خلاصه نه آن «نمایشی» است که قدرت به صورت موسمی ترتیب میدهد بلکه مکانیزمی است که گروههای مختلف که خودشان را «متفاوت» تعریف میکنند و طرحهای گوناگونی برای اداره جامعه دارند، برای به کرسی نشاندن حرفشان رقابت کرده و در نهایت به نسبت توانشان برای جذب اقبال مردم، قدرت را تقسیم میکنند. در این مسیر، تصور بر این نیست که حاکم داوطلبانه حاضر میشود قدرتش را به راحتی تقسیم کند بلکه باید موازنه قوا به گونهای تغییر کند که «مجبور شود» تن به مکانیزمی بدهد که قدرتش را با گروهایی -که خودشان را متفاوت تعریف میکنند- تقسیم کند. در این شرایط که قدرت مستقر به انواع مختلف ابزارهای کنترل دسترسی انحصاری دارد، توان اجتماعی اگر تنها تکیهگاه نباشد دست کم موثرترین منبع است. در این مسیر با این سوال مواجه هستیم که در «ادامه فعالیت»هایمان در فرصت پیش رو که «دیگری» میخواهد «نمایش انتخابات» را بازی کند، چگونه میتوانیم «نهاد انتخابات» را تقویت کنیم؟ ما نه منتظر، که «کنشگریم» و نه منفعل و ناظر که «فعال» برای تحقق «انتخابات واقعی» هستیم. در این مسیر برای هر جریان اولین گام این است که با افزایش توان اجتماعی، موازنه قدرت را چنان تغییر بدهد که قدرت مستقر نتواند موجودیت او را نفی کند یا چنین تلاشی را به صرفه نبیند. به عبارتی اولین گام این است که بتواند وجود خودش را به عنوان جریانی مستقل -که خود را متفاوت از خواست قدرت مستقر تعریف میکند- تثبیت کند. بازداشت خانگی دو نامزد پیشین انتخابات و زندانی بودن نمایندگان ادوار گذشته مجلس نشان از این دارد که نهاد انتخابات تقریبا از بین رفته است. در این نوع نگاه شرکت یا عدم شرکت در فرایند تحکیم نهاد انتخابات معنی ندارد بلکه همواره باید در این فرایند «تحمیل انتخابات واقعی» مشارکت مستمر داشت. از این منظر گام پیش روی سبزها در مسیرشان برای «تحکیم نهاد انتخابات»، شکست حصر رهبرانشان، آزادی اعضای ستاد انتخاباتی و معترضان به نتایج انتخابات مخدوش شده خواهد بود.
به بیان خلاصهتر سوال این نیست که آیا باید در انتخابات شرکت کرد یا نه؟ بلکه سوال این است که برای تحکیم «نهاد انتخابات» چگونه میتوان از فرصت «نمایش انتخابات» استفاده کرد؟
چه گرهای در کار است که شرکت یا عدم شرکت در انتخابات دورههای هفتم و هشتم مجلس چندان به نتایج متفاوتی نیانجامیده است؟ و شرایط را اتفاقا به مرور بدتر کرده است. به نظر میرسد مشکل در پاسخ ما به این پرسش که «آیا باید در انتخابات شرکت کرد یا نه؟» نیست. بلکه اساسا ریشه در پیش فرضهایی دارد که این پرسش را میسازد. به نظر من اندیشدن در همان چارچوب قبلی خیلی به نتایج متفاوتی نخواهد انجامید. شاید یکی از دستاوردهای جدی جنش سبز، سُست کردن همین چارچوبهای ذهنی متصلب بود. خوب بیاید ببینم آیا میشود انتخابات را جور دیگری هم فهمید یا خیر.
انتخابات نه یک آیین که در آن صندوقهای سفید رنگ در بعضی از نقاط شهر گذاشته میشود و برخی از مردم تکههایی از کاغد -که اسم یک سری از افراد روی آن نوشته شده است- را درون آن صندوقها میاندازند و احتمالا تلوزیون مدام تکلیف شرکت در آن را پخش میکند؛ خلاصه نه آن «نمایشی» است که قدرت به صورت موسمی ترتیب میدهد بلکه مکانیزمی است که گروههای مختلف که خودشان را «متفاوت» تعریف میکنند و طرحهای گوناگونی برای اداره جامعه دارند، برای به کرسی نشاندن حرفشان رقابت کرده و در نهایت به نسبت توانشان برای جذب اقبال مردم، قدرت را تقسیم میکنند. در این مسیر، تصور بر این نیست که حاکم داوطلبانه حاضر میشود قدرتش را به راحتی تقسیم کند بلکه باید موازنه قوا به گونهای تغییر کند که «مجبور شود» تن به مکانیزمی بدهد که قدرتش را با گروهایی -که خودشان را متفاوت تعریف میکنند- تقسیم کند. در این شرایط که قدرت مستقر به انواع مختلف ابزارهای کنترل دسترسی انحصاری دارد، توان اجتماعی اگر تنها تکیهگاه نباشد دست کم موثرترین منبع است. در این مسیر با این سوال مواجه هستیم که در «ادامه فعالیت»هایمان در فرصت پیش رو که «دیگری» میخواهد «نمایش انتخابات» را بازی کند، چگونه میتوانیم «نهاد انتخابات» را تقویت کنیم؟ ما نه منتظر، که «کنشگریم» و نه منفعل و ناظر که «فعال» برای تحقق «انتخابات واقعی» هستیم. در این مسیر برای هر جریان اولین گام این است که با افزایش توان اجتماعی، موازنه قدرت را چنان تغییر بدهد که قدرت مستقر نتواند موجودیت او را نفی کند یا چنین تلاشی را به صرفه نبیند. به عبارتی اولین گام این است که بتواند وجود خودش را به عنوان جریانی مستقل -که خود را متفاوت از خواست قدرت مستقر تعریف میکند- تثبیت کند. بازداشت خانگی دو نامزد پیشین انتخابات و زندانی بودن نمایندگان ادوار گذشته مجلس نشان از این دارد که نهاد انتخابات تقریبا از بین رفته است. در این نوع نگاه شرکت یا عدم شرکت در فرایند تحکیم نهاد انتخابات معنی ندارد بلکه همواره باید در این فرایند «تحمیل انتخابات واقعی» مشارکت مستمر داشت. از این منظر گام پیش روی سبزها در مسیرشان برای «تحکیم نهاد انتخابات»، شکست حصر رهبرانشان، آزادی اعضای ستاد انتخاباتی و معترضان به نتایج انتخابات مخدوش شده خواهد بود.
به بیان خلاصهتر سوال این نیست که آیا باید در انتخابات شرکت کرد یا نه؟ بلکه سوال این است که برای تحکیم «نهاد انتخابات» چگونه میتوان از فرصت «نمایش انتخابات» استفاده کرد؟
۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۲, دوشنبه
یادداشت های روزانه/خبر مهم
صبح یکی از همکلاسی ها با شور خاصی از من پرسید خبر کشته شدن بن لادن را شنیدی؟ با سردی جواب دادم بله. پرسید نظرت چیه؟ به نظرت واقعیه؟ گفتم خیلی بهش فکر نکردم چون برای من خبر مهمی نبود. با تعجب پرسید یعنی چی؟ گفتم نمی دونم اما برای من الان مهم، خبر وضعیت بشار اسد است که شهروندهای کشورش را توی خیابان می کشد.
اشتراک در:
پستها (Atom)