جستجوی این وبلاگ

۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

امکان سیاست

فرض کنید فقیری روی شقیه شما یک اسلحه بگذارد. شما هم کاملا به اینکه ممکن است شلیک کند، باور دارید. در این حال پول توی جیباتان را به او می دهید. بعد از اینکه خطر رفع شد شما به خودتان می گویید: اشکال نداشت؛ من کار خیر کردم و به یک فقیر کمک کردم. آیا این گزاره موجه است؟ یعنی اگر فرض کنیم کمک به فقیر کار اخلاقی باشد شما مرتکب این کنش اخلاقی شده اید؟

حالا همچنان فرض می کنیم کمک مالی به یک فقیر کاری اخلاقی است آیا اگر شما با اسلحه یک نفر را وادار کنید که از پولش به فقیری بدهد آیا شما مسبب کنشی اخلاقی بوده اید؟

خب بنظرم درک عمومی ما از اخلاق می گوید که پیش شرط مهم کنش اخلاقی، "اختیار" و "آزادی اراده" است. یعنی باید انتخاب های مختلفی در اختیار شما باشد و شما آزادانه، خود، "انتخاب" کنید. در این صورت در مثال های بالا و جواب سوال ها منفی است. یعنی شما یاید خودتان "ترغیب" بشوید و بدون اینکه اسلحه رو شقیقتان باشد به آن فقیر کمک کنید تا بتوان فعل شما را کنش اخلاقی دانست و برای اینکه مسبب فعل اخلاقی فردی در کمک به فقیری باشید، باید او را "قانع" کنید تا "بدون اجبار" این کار را بکند.

یادتان هست که در کدام سیاست؟ در مورد این صحبت کردیم که سیاست همان ادامه اخلاق در عرصه عمومی است؟ (اگر یادتان نیست یا همین را بپذیرید یا حوصله کنید و بخوانید). اما این همه مثال آوردم که بگویم اجبار که معمولا با خشونت ایجاد می شود، پایان سیاست است. "اختیار" و "آزادی اراده" کنشگران، شرط لازم سیاست است. در سیاست بجای اجبار و خشونت، "اقناع" است که تعیین می کند. حالا ممکن است این اقناع الزاما همه مبتنی بر معرفت نباشد بلکه می تواندمتکی بر تحریک، تطمیع و فریب باشد.  حتی رعب هم می تواند راهی برای اقناع باشد اما همین که تهدید عملی شد (یعنی به اجبار -که معمول با خشونت ایجاد می شد- تبدیل شد)؛ سیاست پایان می یاید.

به عبارتی وقتی با "اقناع" شهروندان بشود برای "خیر عمومی" تلاش کرد امکان "سیاست" وجود دارد. هر چه این عرصه محدود شود؛ عرصه سیاست نیر محدود شده است.  مثلا اگر جنگ شهری و توازن قوای نظامی تعیین کننده "خیر عمومی" باشد ممکن است چیز ضد اخلاقی نباشد اما جنگ است نه "سیاست".

۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه

کدام نظام؟

اینکه عدده ای می گویند ما در چارچوب "نظام" فعالیت می کنیم یعنی چی؟ و حتی اینکه گفته می شود عدده ای خارج از کشتی "نظام" هستند مراد چیست؟ الان دارم به این سوالات فکر می کنم. فکر می کنم سوال مهمی هست؛ چون حتی می شنویم که این "نظام"  آنقدر مهم است که بخاطرش می شود هر کاری کرد.

1-      یک مراد از "نظام" همان چیزی است که ظاهرا معادل تحت الفظی آن، یعنی سیستم است. یعنی مجموعه ای از افراد و رابطه ی قاعده داری -که بین آنها برقرار است-  کلیتی بنام کشور ایران را می سازد؛ که در آن می توانیم سر سیستم های اقتصادی، اجتماعی و... را بیابیم. خب بیایید ببینم آیا منظور این است؟ این عبارت را شنیده اید: نظام به مردم خودش اطمینان دارد. یا نظام به مردم خودش آزادی می دهد. این عبارت نشان می دهد که این "نظام" چیزی خارج از مردم است؛ هرچند ممکن است رابطه حسنه ای با مردم داشته باشد؛ یا مردم از"او" حمایت کنند.

2-      شاید از "نظام" منظور، نظمی سیاسی حاصل از انقلاب اسلامی سال 57 است. خب در این صورت افردی (نظیر حامیان احمدی نژاد) که یکسره دولت های روی کار آمده در بعد از انقلاب اسلامی باطل می دانند در زمره مخالفان نظام هستند.

3-       شاید هم گفته شود "نظام" اشاره به نظمی آرمانی دارد که حاصل آرمانهای انقلاب اسلامی است که الزاما در دولت های و نظم سیاسی اجتماعی اقتصادی بعد از آن محقق نشده است. حالا چطور می شود آن نظم آرمانی را شناخت ؟ یک راه، رجوع به رهبران و فعالین عمده در انقلاب است. ظاهر همه یا منزوی شده اند یا اکنون در بازداشت هستند. به عبارتی خارج از نظام تلقی شده اند.

شاید هم بتوان از روی شعار های  مردم در انقلاب اسلامی فهمید که آن آرمانهای چیستند. فرض می کنم " استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی" شعار اصلی بوده است. در این صورت  فردی مانند آقای مصباح که صراحتا گفته است به جمهوریت اعتقادی ندارد و حتی مدعی شده است امام هم به جمهوری اسلامی معتقد نبود است بلکه به خاطر شرایط خاص گفته است جمهوری اسلامی. گو اینکه حتی اباء دارند که از عبارت "نظام جمهوری اسلامی" استفاده کنند. در این صورت مهم ترین مخالف "نظام جمهوری اسلامی" آقای مصباح و کسانی که مانند ایشان می اندیشند، هستند.  حتی می توان مدعی شد آنها توانسته اند "نظام جمهوری اسلای" را استحاله کنند. تازه اینها صرف نظر از این است که چه کسانی کمر همت به محدود کردن "آزادی" دارند و یا با روشهای غلط خویش "استقلال" کشور را بخطر انداخته اند.

4-      شاید از منظور از "نظام" آن نظمی باشد که قانون اساسی آدرس آن را می دهد. خب ببینم قانون اساسی چه می گوید:" حاکمیت مطلق بر جهان و انسان از آن خداست و هم او، انسان را بر سرنوشت اجتماعی خویش حاکم ساخته است. هیچ‌کس نمی‌تواند این حق الهی را از انسان سلب کند یا در خدمت منافع فرد یا گروهی خاص قرار دهد. " مثلا اگر فصل حقوق ملت قانون اساسی را مرور کنید می توان مدعی شد نظام در معرض تهدید جدی است و به راحتی رد مخالفان و مدافعان نظام را به راحتی یافت.

5-      گاهی وقتها بنظر می آید ممکن است منظور از "نظام" سازمان اداری و حکوتی باشد. در این صورت -صرف نظر از اینکه چقدر می توان برای سازمان نظام اداری و حکومتی ارزش قائل شد- شاید خیلی محل مناقشه نباشد که دولت آقای احمدی نژاد سازمان اداری و حکومتی کشور را متلاشی کرده است. البته گاهی هم شاهد بودیم کارگزاران سازمان حکومتی و اداری هم خارج از نظام تلقی شده اند. بنظر می رسد بازهم نظام چیزی متفاوت سازمان اداری و حکومتی است.

6-      بنظرم یک مفهوم دیگر هم وجود دارد که کمتر در موردش صریح گفته شده است. در این فهم، "نظام" مجموعه وفاداران به "شخص" آیت الله خامنه ای و به محوریت خود ایشان است. شاید اتفاقی نباشد که در گفتار هم مانند یک شخص با واژه نظام مواجهه می شود.

البته در مورد اهمیت اینکه کدام مفهوم از "نظام" تثبیت شود در آینده خواهم نوشت. ولی در این مسیر وضوح بخشیدن به مفهوم "نظام" می تواند گام اول باشد.

۱۳۸۸ اسفند ۵, چهارشنبه

"تصمیم" سرنوشت ساز

خوب فرض کنید ما بین دو راهی گیر کرده ایم. یک طرف خوب و طرف دیگر بد؛ یک سو سود و سوی دیگر زیان. در این موارد تصمیم گرفتن خیلی سخت نیست. اما معمولا انتخابهای ما "پیچیده" هستند؛ به این راحتی ها نمی توانیم در مورد خوب و بد انتخاب ها شفاف صحبت کنیم. کلی مولفه های تعیین کننده هست که البته به صورت مبهم در هم تنیده اند. در این چنین مواردی تجربه و البته مهارت ذهنی می تواند گره های این پیچیدگی را باز کند. و علی زغم سختی مسئله تعین کند که کدام تصمیم صحیح است یا کدام یک پر منفعت.

اما همه همیشه این همه ماجرا نیست. گاهی پیچیدی در ذات مسئله هست  و با مهارت نمی توان گزینه ها را واضح کنیم. مثلا در شرایط بحرانی و یا در وضعیتی که زمان آنقدر محدود است که فرصت نداریم که همه متغیر ها را روشن کنیم. یا خود زمان یک متغیر منفی است که از دست دادن آن خسارت بزرگ است. در نتیجه  فرصت این را نداریم که همه جوانب را روشن کنیم.

خوب وقتی شرایط تصمیم گیری پیچیده می شود و از طرفی هم نتایج تصمیم گیری سرنوشت ساز می شود خیلی تصمیم گرفتن سخت می شود. به نظرم اکثر افراد در چنین شرایطی "بی تصمیم" هستند. یعنی نمی تواند در این وضعیت دست به انتخاب بزنند. البته این موضوع آشکارا خود را نشان نمی دهد؛ چون در این شرایط عملا وضعیت قبلی حفظ می شود. اینرسی وضع موجود تعیین کننده است. این ظاهر خودش یک تصمیم است. البته الزاما بی تصمیمی به نتایج نا مطلوب نمی انجامد. ولی به هر روی من ترجیح می دهم که تصمیم های اشتباه بگیرم تا در بی تصمیمی منجر به نتایج مطلوب بمانم و این خودش "سرنوشتی" است.

پینوشت: نمی دانم چرا دوست نداشتم برای این موضوع مثال بیاورم. اما امید وارم منظورم را رسانده باشم. البته من برای آنچه مطلوب دانسته ام دلیل نیاوردام و فقط خواستم موضعم را شفاف کنم!

۱۳۸۸ اسفند ۴, سه‌شنبه

آدرس جدید

از سال فلان که اولین پست وبلاگم را نوشتم چند سالی می گذرد. در این مدت فراز و فرود های مختلفی داشته است نوشته ام. آدرس های مختلف وبلاگ فردی و جمعی. به هر روزی ظاهرا سرنوشت اینست که دوباره در یک آدرس جدید و وبلاگی شخصی بنویسم. بنا داشتم یک پست بگذارم و در مورد وبلاگ و کلا تولید پیام در دنیای مجازی بگویم، در مورد اینکه چرا وبلاگ نوشتن را ادامه می دهم و اهمیت آن به نظرم چیست. در مورد تجربه این ویلاگ گروهی و به بهانه آن آدرس جدید را معرفی کنم. بنا به دلایلی تصمیم گرفتم این اتفاق زود تر بیافتد و آن حرف حدیث هم بماند برای بعد. این سرعت باعث شد که به آدرسی بروم که هنوز طراحی آن کامل نشده است. امید وارم خانه جدید به مروز تکمیل شود. تر و تمیز تر آمادی میزبانی شما باشم. به هر روی من از این به بعد در این آدرس خواهم نوشت: http://blog.ghalebi.ir

۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه

چگونه سکوت کنیم؟

خدایا تو قبل از این فیلم آنجا بودی و دیدی. چرا خشم نگرفتی؟ آخر تا کی می خواهی مهلت بدهی؟ خدای من به من بگو اینها را چرا اینچنین آفریدی؟ انگار آدم نیستند؛ انگار با خوردن خون مست شدن؛ انگار از شرف و انسانیت هیچ بویی نبردند؛  شک دارم حتی انسانهای وحشی سر کار داشته باشیم؛ ایا انسان می تواند چنین جنایت کند؟؛  دیگر می خواهند با ما چی کار کنند؟؛ حق ما را خوردند؛ حق خواهیمان را باتوم جواب دادند. ما را کشتند؛ به ما تجاوز کردن؛ در بند کردن؛ وای نفهمیدم چه بلایی سر ما آوردن؛همه آن دد منشی ها برایم زنده شد! انگار خواب بودم نفهیمده بودم عمق فجایع را!

چطور سکوت کنیم؟

چطور سکوت کنیم!

چطور سکوت کنیم...

پینوشت: فیلم جدید حمله به هم کلاسی هایمان

۱۳۸۸ اسفند ۱, شنبه

سعید سمبل مظلومیت


اتاق جلویی خانه ما اتاق کوچیکی است رو به روی خیابان ستار خان. 
جوری که همان طور که نشسته ای می شود حرکت ماشینها و آدمها را توی پیاده رو دید. سمت چپش قفسه ای است که من کتابهایم را توی آن می چینم. یادمه سعید آنجا نشسته بود و با هم در حال گوش دادن به صحبتهای برحرارت دوست مشترک دیگری بودیم. دوست من خیلی داشت تند می رفت. صحبت های دوست من که تمام شد سعید گفت البته ما هنوز اصلاحطلب هستیم و در چهار چوب نظام و قانون اساسی می خواهیم فعالیت کنیم. دوست من با تعجب و کمی ناراحتی به سعید نگاه کرد و گفت نه مثل اینکه بازداشت روت اثر نداشته باید یک بار دیگه بگیرنت تا آدم بشی.
شاید به خاطر اینکه سعید همچنان به مشی اصلاحی امیدوار بود باید دوباره بازداشت می شد تا مانند دوست من، از اصلاح نا امید شود. سعید دوست مهربانی است که کمتر کسی است که در ستادها و فعالیت های جمعی اصلاح طلبان فعال باشد و او را نشناسد. پیگیری و تلاش ویژگی بارز سعید است بخاطر همین بود که وقتی سعید برای کاری کمک می کرد انگار صد نفر حامی اضافه شده بودند. البته احساسات سعید باعث شده بود که همه روابط را آمیخته با دوستی ها کنند و شاید هم رمز موفقیت سعید در همین بود.
دوشنبه بعد از انتخابات بود هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده بود. دوستان گفتن ریختن خونه سعید برای بازداشتش. زنگ زدم به موبایل سعید. خودش جواب داد؛ خوشحال شدم. گفتم سعید ریختن خونتون. گفت می دونم و دارم می رم خونه. بهش گفتم احمق نشی بری خونه ها. گفت حکم دادستان دارن، من هم که کاری نکردم من می رم! سعید مثل خیلی ها، خوش بین بود که چون کاری نکرده است اتفاقی برایش نخواهد افتاد. و اصرار داشت چون حکم دادستان هست، برود خودش را معرفی کند. به هر حال ظاهر حق با دوست من بود. سعید حتی بعد چند ماه بازداشت غیر قانونی و بی دلیل هم خوشبینی اش را از دست نداده بود.
بعد از آزادی اولش خیلی نگران شهاب بود. نارحت بود از اینکه نمی تواند برای کمک به شهاب و سایر دوستان در بند کاری بکند.  اینیار فقط دست به درگاه خدای خود دراز کرد. شاید اصلا دیگر باورش نمی شد که او به اتهام ارتکاب به دعای کمیل دوباره اسیر خواهد شد. اما این همه ماجرا نبود. شاید سعید در دوره بازداشت مجددش همچنان خوشبین بود به همین دلیل هم برادرش را هم را بجرم بزرگ نوشتن روزهای بازداشت برادر در صفحه فیس بوک در بند شد.  اسارات دوباره سعید وارد ماه چهارم شده است. سعید نورمحمدی اکنون برای ما سمبل مظلومیت، پاکی و استقامت است.
چند وقت پیش دوستی از من پرسید. الان بچه ها اصلاح طلب چی کار می کنن. گفتم واقعا هیچی. فقط بی گناه بازداشت می شوند و مظلومیتشان چهره ظلم را را روشن تر می کنند.  

سعید سمبل مظلومیت

اتاق جلویی خانه ما اتاق کوچیکی است رو به روی خیابان ستار خان. جوری که همان طور که نشسته ای می شود حرکت ماشینها و آدمها را توی پیاده رو دید. سمت چپش قفسه ای است که من کتابهایم را توی آن می چینم. یادمه سعید آنجا نشسته بود و با هم در حال گوش دادن به صحبتهای برحرارت دوست مشترک دیگری بودیم. دوست من خیلی داشت تند می رفت. صحبت های دوست من که تمام شد سعید گفت البته ما هنوز اصلاحطلب هستیم و در چهار چوب نظام و قانون اساسی می خواهیم فعالیت کنیم. دوست من با تعجب و کمی ناراحتی به سعید نگاه کرد و گفت نه مثل اینکه بازداشت روت اثر نداشته باید یک بار دیگه بگیرنت تا آدم بشی.

شاید به خاطر اینکه سعید همچنان به مشی اصلاحی امیدوار بود باید دوباره بازداشت می شد تا مانند دوست من، از اصلاح نا امید شود. سعید دوست مهربانی است که کمتر کسی است که در ستادها و فعالیت های جمعی اصلاح طلبان فعال باشد و او را نشناسد. پیگیری و تلاش ویژگی بارز سعید است بخاطر همین بود که وقتی سعید برای کاری کمک می کرد انگار صد نفر حامی اضافه شده بودند. البته احساسات سعید باعث شده بود که همه روابط را آمیخته با دوستی ها کنند و شاید هم رمز موفقیت سعید در همین بود.

دوشنبه بعد از انتخابات بود هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده بود. دوستان گفتن ریختن خونه سعید برای بازداشتش. زنگ زدم به موبایل سعید. خودش جواب داد؛ خوشحال شدم. گفتم سعید ریختن خونتون. گفت می دونم و دارم می رم خونه. بهش گفتم احمق نشی بری خونه ها. گفت حکم دادستان دارن، من هم که کاری نکردم من می رم! سعید مثل خیلی ها، خوش بین بود که چون کاری نکرده است اتفاقی برایش نخواهد افتاد. و اصرار داشت چون حکم دادستان هست، برود خودش را معرفی کند. به هر حال ظاهر حق با دوست من بود. سعید حتی بعد چند ماه بازداشت غیر قانونی و بی دلیل هم خوشبینی اش را از دست نداده بود.

بعد از آزادی اولش خیلی نگران شهاب بود. نارحت بود از اینکه نمی تواند برای کمک به شهاب و سایر دوستان در بند کاری بکند.  اینیار فقط دست به درگاه خدای خود دراز کرد. شاید اصلا دیگر باورش نمی شد که او به اتهام ارتکاب به دعای کمیل دوباره اسیر خواهد شد. اما این همه ماجرا نبود. شاید سعید در دوره بازداشت مجددش همچنان خوشبین بود به همین دلیل هم برادرش را هم را بجرم بزرگ نوشتن روزهای بازداشت برادر در صفحه فیس بوک در بند شد.  اسارات دوباره سعید وارد ماه چهارم شده است. سعید نورمحمدی اکنون برای ما سمبل مظلومیت، پاکی و استقامت است.

چند وقت پیش دوستی از من پرسید. الان بچه ها اصلاح طلب چی کار می کنن. گفتم واقعا هیچی. فقط بی گناه بازداشت می شوند و مظلومیتشان چهره ظلم را را روشن تر می کنند.

۱۳۸۸ بهمن ۲۸, چهارشنبه

مشقت نوشتن

ظاهرا مک لوهان گفته بود که چگونه گفتن مهمتر از چی گفتن است. فضایی که تو پیامت را ارانه می کنی شبیه بازاری است که افراد مختلفی محصول ارائه می کنند. حرف مکلوهان در بازار این می شود که که اگر بسته بندی خوب نداشته باشی محصولات فروش نمی رود ؛ حتی شاید بتوانم محصولات نه چمندان مفید را به بسته بندی جذاب در سبد مشتریان گنجاند.

بگذریم که در کشور ما بزرگترین سوپر مارکت شهر فقط یک برند را می فروشد و بقیه باید دست فروشی کنند. این پناه آوردن به رسانه های اینترنتی چیزی شبیه دست فروشی است. البته هرچند دست فروشان ممکن است بازارشان بزرگ شود حتی کاسبی سوپر مارکت هم تحت تاثیر قرار دهند، اما بلاخره بازار دست فروشی است و قواعد خاص خودش را دارد. باید کالایت ارزان باشد. باید بلد باشی جار بزنی و با جملاتی جذاب مشتری به سمت بساط خودت جذب کنی. دست فروشی چون کاری بی نام نشانی است ظاهرا مشتری ها اگرچه نیازهاشون رو از دست فروش برآورده می کنند اما همیشه با بی اعتمادی و احتیاط کالای او را می خرند.

ترجمه اینها می شود در دنیای وبلاگی اینکه خیلی حرفهای جدی نزنی، ساده بنویسی، کوتاه بنویس و ... اما فقط این نیست که حرفت در چه بسته بندی بگنجانی که دیگرانی آنرا انتخاب کنند. اینکه نوشته ات حساسیت ایجاد نکند. اینکه به گونه ای بنویسی که اگر پرینت نوشته ات را گذاشتند روی دسته صندلی بازجویی نتوانند ازش گزک درست کنند. اینکه ملاحظات دوستانی که با آنها کار گروهی می کنی لحاظ کنی و... همه ی اینها باعث می شود که نوشتن کار پر مشقتی بشود.

تو این چند روز خیلی دوست داشتم به مناسیب راهپیمایی 22 بهمن نکاتی را بگویم اما همه ای ملاحظات باعث شد بجایی مطلب اصلی، بیایم اینها را بگویم!

۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه

آق من چندین بار تا حالا نقل مکان کرده ام. بزودی اینجا برای من خانه ی جدید خواهد بود. دست ابوزر و حسین درد نکنه.