جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۱ تیر ۱۰, شنبه

مدافعین صادق نظام؟

در یادداشت دیگری به دوگانه های غیرواقعی اشاره کردیم. دوگانه هایی که وقتی مردم در سیاست حضور دارند کاملا بی معنی هستند. از جمله دوگانه داخل نظام/ خارج نظام. به نظر من برای کسی که دغدغه سیاست مردمی را دارد پرداختن به این دوگانه خطاست. به همین خاطر کسانی که موفق شده اند از این دوگانه های غیر واقعی و شبه مسئله هایی نظیر این بگذرند خواندن این یادداشت نکته ی جدیدی در برنخواهد داشت.


اما برای اینکه بتوانیم واضح تر به این سوال پاسخ بدهیم که مدافعین صادق نظام چه کسانی هستند ضروری است که بفهمیم مرادمان از نظام چیست. و از کدام نظام حرف می زنیم؟


نظام جمهوری اسلامی حاصل انقلابی است که علیه نظام سلطنتی و حکومت استبدادی خاندان پهلوی شکل گرفت. این نحوه تاسیس می تواند به گونه ی روشنی ماهیت جمهوری اسلامی را نشان بدهد. اگر نظام جمهوری اسلامی حاصل براندازی یک نظام استبدادی است در این صورت تضعیف یا تقویت جمهوری اسلامی به چه معناست؟ بازتولید مناسبات سلطنتی و شخصی کردن قدرت غیر پاسخگو با توسل به نظریه قدیمی فره ایزدی پادشاهان تقویت نظام است یا تضعیف آن؟ به نظر می رسد نشانه ی کسی که صادقانه برایش نظام حاصل از انقلاب اسلامی مهم است این است که در مقابل باز تولید مناسبات سلطنتی بایستد و نه تمکین به روند شخصی شدن قدرت غیر پاسخگو. آیا کسی به اندازه آیت الله خامنه ای در جهت بازتولید مناسبات سلطنتی و شخصی کردن قدرت گام برداشته است؟


فرض کنید نظام جمهوری اسلامی را چارچوبی بدانیم که مردم در طی انتخاب اعضای مجلس خبرگان قانون اساسی و رای آری بعدی خودشان به آن طی رفراندم قانون اساسی، تعیین کرده اند. خوب برای اینکه ببینیم دشمن نظام کیست کافیست ببینیم که چه کسی خود را فراتر از قانون اساسی می بیند و حاضر نیست خود را ذیل قانون اساسی تعریف کند! فصل دوم قانون اساسی را مرور کنید. چه کسانی به صورت سازمان یافته این اصول را نقض می کنند؟ اینها همان دشمنان اصلی جمهوری اسلامی هستند. حامیان حضور نظامیان در سیاست، کتمان حق مردم برای تجعمات اعتراض آمیز مندرج از اصل ۳۷ قانون اساسی و... همه و همه نشانه های خوبی هستند برای اینکه مخالفین واقعی جمهوری اسلامی را پیدا کنیم.


اما مدافعین صادق نظام چه کسانی هستند؟ کسانی که در مقابل بازتولید مناسبات سلطنتی سکوت می کنند مدافع نظم هستند یا کسانی که در مقابل این روند مقاومت می کنند؟ کسانی که در مقابل نقض آشکار اصول متعدد قانون اساسی توسط آیت الله خامنه ای اعتراض می کنند مخالف نظام هستند یا کسانی که اساسا قانون اساسی جمهوری اسلامی را خدعه ای بیش نمی دانند و به صراحت جمهوریت نظام را نفی و خود را فراتر از قانون اساسی تعریف می کنند؟


البته گاهی «نظام» اسم مستعار شخص آیت الله خامنه ای است. چه توسط منتقدان ایشان که جرعت آوردن اسم ایشان را ندارند چه توسط خود ایشان و طرفدارانشان که هنوز کامل قبح استبداد فردی پیش چشمانشان نریخته است. کنترل سطح تعارض با آیت الله خامنه ای توسط منتقدان ایشان و کمک به بسط اختیارات و تثبیت قدرت شخصی ایشان توسط طرفدارانشان بد یا خوب هرچه باشد ربطی به دفاع یا فعالیت در چارچوب جمهوری اسلامی ندارد، هر چند در موارد بسیاری هم در جهت تضعیف جمهوری اسلامی است.


راه حفظ دریچه های اصلاح جمهوری اسلامی مقاومت در مقابل بسته شدن این دریچه هاست نه تمکین به این روند. سکوت در مقابل توقیف فله ای مطبوعات دریچه های اصلاح را تنگ کرد و مقاومت نکردن در مقابل برگزاری نمایشی که به عنوان انتخابات مجلس هفتم در کشور ترتیب داده شد همراهی با بسته شدن باب اصلاح بود.


اینکه انقلاب و نظام دست نااهلان و نامحرمان بیفتد خسارت بزرگی بود که تقریبا تحقق پیدا کرد اما اینکه آنها مرزهای ذهنی ما راهم بشکنند و نااهلان و نامحرمان انقلاب خودشان را حتی در ذهنهای عده ای معیار انقلاب و نظام بدانند خسارتی بزرگتر نیست؟

۱۳۹۱ تیر ۷, چهارشنبه

فریب بزرگ استبداد! / برای اسماعیل صحابه

اسماعیل دو جرم بزرگ مرتکب شده است. آنقدر بزرگ که به خودشان حق داده‌اند حکم سالها حبس برای او صادر کنند. اما این گناهان بزرگ اسماعیل چه هستند؟


هنوز نیم ساعتی نبود که آزاد شده بودم که اسماعیل زنگ زد. با چند تا از بچه‌ها به خانه مان آمدند. لحظه لحظه ی اولین دیدار ها را به خوبی به یاد دارم. قبلا نوشته ام اگر قرار باشد برای دوستانمان که زندانی هستند دو کار بکنیم حتما یکی از آن‌ها تنها نگذاشتن خانواده هایشان است. بله زندانیان اوین- بند ۳۵۰- احمدرضا یوسفی، محمد اسماعیل صحابه و محمد حسین نعیمی پوراسماعیل مرتکب به سر زدن به دوستان و خانواده‌هایشان شده است. احتمالا اسماعیل فکر می‌کرده است سر زدن به دوستان و خانواد‌هایشان وظیفه انسانی یا حداقل معرفت یک دوست تعبیر می‌شود. حتما فکر نمی‌کرده است که آن‌ها آنقدر ضعیف شده و اعتماد به نفسشان را باخته باشند که از سر زدن دوستان به هم به هراس بیفتند.


اسماعیل یک گناه بزرگ دیگر هم دارد!


فکر کنم او را آخرین بار در دعای کمیل خانه شهاب دیدم. بچه‌ها جمع شده بودیم که برای دوستانمان دعا بخوانیم. آن روز کلاس داشتم و زود‌تر از جلسه دعا خارج شدم. از کلاس که بیرون آمدم متوجه شدم یورش برده و همه دوستان را بازداشت کرده‌اند. بله او مرتکب به خواندن دعای کمیل هم شده است. حتما فکر می‌کرده است دست بلند کردن به درگاه خدا دیگر کمترین کاریست که ما می‌توانیم برای دوستانمان بکنیم. احتملا فکر نمی‌کرده که کسانی که ادعای حکومت دینی دارند به دستهای که به درگاه خدا بلند شده‌اند دستبند بزنند.


حبس کردن کسی به جرم ارتکاب به سر زدن به دوستانش و ارتکاب به دعای کمیل ظلم‌های غیر عادی هستند. اما طرفداران آیت الله خامنه‌ای سعی دارند القا کنند که کارشان عادی ست. استبداد به شکل‌های مختلف چنان جلوه می‌دهد که ممکن است عده‌ای فکر کنند که چنین برخورد‌ها مثل حوادث طبیعی هستند. چیزی مانند سقوط کردن از یک صخره بلند در طبیعت. این ما هستیم که باید حواسمان باشد از سخره بلند بالا نرویم. حتما یک جای کارمان می‌لنگیده است. وضعیت طبیعی، واقعیتی است که جای بحث ندارد. آنچه قابل واکاوی هست رفتارهای غیر عادی ماست. اما این فریب بزرگ استبداد است. دقیقا فعالیت‌های ما کاملا عادی بوده‌اند. بنا به کدام قانون اسماعیل به خاطر سر زدن به دوستانش مستحق زندان است؟ بنا به کدوم شرع می‌توان کسی را به جرم خواندن دعای کمیل به اسیری گرفت؟ و این ظلم بزرگ است که با استبداد برای طبیعی و عادی جلو دادن برخوردهای غیر انسانیش حتی ناخوادآگاه همراه شویم.


گاهی فکر می کنم اتفاقا مکر خداست که این‌ها مستند به چنین مستمسک‌های بی‌پایه و اساسی به پاک‌ترین بچه‌های این سرزمین ظلم می‌کنند تا هیچ جایی برای توجیه باقی نماند. مکر خداست که که آن‌ها را مجبور می‌کند با این ظلم‌ها آشکار پرده از چهره پنهانشان بی‌اندازند.


اسماعیل! حتما می‌دانی که لحظه لحظه‌ای که در مقابل این ستمی که به تو می‌رود استقامت می‌کنی ذره ذره چهره ظالم عیان‌تر می‌شود و انبان مشروعیتش پیش مردم خالیتر. زمانهایی که تو پشت دیوارهای زندان مشغول خودسازی هستی این ستمی که به تو می‌کنند آن‌ها را ویران می‌کند. می‌دانم که به سنت‌های الهی ایمان داری. و حتما هم می‌دانی، این سنت الهی است که ظلم پایدار نمی‌ماند.


۱۳۹۱ خرداد ۲۴, چهارشنبه

۲۵ خرداد، روز مردم

روز‌ها قبل تقریبا به همه دفا‌تر ستاد‌ها حمله کرده بودند و عملا جای امنی برای تشکیل جلسه نداشتیم. یک شنبه شب پارک جمشیده با مسئولان جوانان ستادهای مختلف جلسه داشتیم. بحث‌های مختلفی طرح شد یک از موارد پیشنهادی این بود که میرحسین موسوی باید خودش در تجمع شرکت کند. اتفاق نظر نبود بخشی از بچه‌ها مخالف بودند و به نظرشون این کار خیلی تند بود. با برآیند نظر جمع موافق نبودم گفتم: نمی‌توانم به مهندس بگویم که نظر بچه‌ها این بود ولی من مخالف هستم. برای همین قرار شد مکتوب برایند نظر جمع رو منتقل کنم. از بچه‌ها که جدا شدم با یکی از بچه‌های دفتر تماس گرفتم تا خبر بگیرم. گفت: مهندس اعلام کرده است که فردا (دوشنبه) در تجمع مردم شرکت خواهد کرد.


 دوشنبه صبح پاسداران جلسه داشتیم. وقتی رسیدم دیدم سردبیر کلمه حسابی کلافه است. ظاهرا چند بار خبر حضور امروز مهندس تغییر کرده بود. ماجرا از این قرار بود که بعد از اینکه پیغام داده بودن که با تجمع به سختی برخورد خواهند کرد. مهندس هم تجمع رو لغو کرده بود. خانم رهنور هم در جلسه‌ای که در کوی دانشگاه تهران داشت اعلام کرده بود تجمع لغو است و کسی شرکت نکند. در ‌‌نهایت وقتی مهندس مطلع شده بود که علی رغم لغو تجمع عده‌ای از مردم در حال آمدن هستند، گفته بود که من هم کنار مردم خواهم بود. وضو گرفته و مشغول نماز شده بود. بعد از اینکه یکی از بچه‌های کلمه دوباره خبر حضور مهندس روی سایت قرار داد فوری با سردبیر کلمه از دفتر بیرون آمدیم دو تا موتور گرفتیم به سمت فرهنگستان هنر.


 لحظه که به فرهنگستان هنر رسیدیم، یکی از ماشین‌های تیم حفاظت مهندس بیرون آمد. متوجه شدیم که مهندس در حال حرکت به سمت خیابان انقلاب است. به سرعت سوار یکی از ماشین بچه‌های دفتر شدیم. مسیر را دقیق توی ذهنم نیست ولی پایین آمدنمان از خیابون ۱۶ آذر را یادم هست. با احسان، شیشه پنجره ماشین را پایین دادیم. به افرادی که توی ۱۶ آذر بودن با اشاره با ماشین جلو گفتیم «میرحسین». به محض اینکه چند نفری که متوجه اشاره ما شدند شروع کردن به تکرار «میرحسین». تکرار خبر حضور میرحسین انگار ولوله‌ای ایجاد می‌کرد.


 همچنان نگران پیغام‌های تهدید آمیز بودم که آسیبی به مردم و میرحسین نرسد که وارد انقلاب شدیم انگار جمعیت از خیابان‌های اطراف می‌جوشید. حداقل خودم تا چند لحظه قبل، هرگز چنین حضوری را باور نمی‌کردم. ماشین بچه‌های دفتر در میان جمعیت گیر کرد. از ماشین پیاده شدم و خودم رو به پاترل سفید رساندم. یکی که ظاهرا از اعضای جدید تیم حفاظت بود جلوم را گرفت که با اشاره یکی از محافظ‌های قدیمی‌تر نگرانیش رفع شد. بهت زده بودم. شکوه حضور مردم چیز عجیبی بود. حضور به این عظمت آنهم در شرایطی که سایت‌ها را فیل‌تر کرده بودند، دفا‌تر ستاد‌ها رو بسته بود، فعالین سیاسی بازداشت یا در معرض بازداشت. موبایل‌ها قطع بود، تلوزیون از شب قبل زیر نویس کرده بود که تجمع غیر قانونی هست و با قانون شکنان برخورد خواهد شد و از همه مهم‌تر خانم رهنورد و خود میرحسین تجمع رو لغو کرده بودند.


 مردم به طور با ابهتی سکوت کرده بودند. فقط نمادهای سبز بود و گاهی علامت وی. تراکم جمعیت علی رغم سرعت خیلی پایین ماشین حرکت ماشین رو سخت کرده بود. با اینکه راننده خیلی دقت می‌کرد ولی عملا با اون تراکم جمعیت امکان حرکت ماشین‌ها نبود. رفتم روی سپر پاترول که کمک کنم مسیر باز شود. آرام از مردم خواهش می‌کردم که حواسشان باشد و اجازه بدهند که ماشین رد شود. جلوی ماشین که آدمهای بر می‌گشتند و یک لحظه ماشین را نگاه می‌کردند، من را در معرض برشی از نگاهای مردم قرار می‌داد. نگاه‌های رنگارنگی که هنوز برقشان جلوی چشم است. خیلی‌ها می‌خواستن مطمئن شوند که میرحسین آمده است. سعی می‌کردند از شیشه پاترول ببینند که مهندس آمده است یا نه. گاهی هم می‌پرسیدند. در پاسخ می‌گفتیم مهندس جلو مسجد دانشگاه شریف صحبت خواهد کرد. جلو مسجد که رسیدیم. ماشین ایستاد. پاترول از انواعی بود که سقفش باز می‌شد. رضا خاتمی روی سکوی دیوار مسجد دانشگاه شریف ایستاده بود و با اشاره گفت اینجا برای صحبت کردن خوب است. مردم هم مسیر از پاترول سفید تا آنجا را مثل کریدور باز کردند. حاج احمد مخالفت کرد.


 خانم رهنورد با یک گل رز قرمز کنار میرحسین بود. مهندس شروع کرد صحبت کردن. اما آنقدر حضور مردم عظیم بود که صدا به جایی نمی‌رسید. یک دفعه همه جمعیت شروع کردن شعار دادن که «بلند گوی مسجد/ بلند گوی مسجد». خب اما خواست مردم امکانی را به وجود نیآورد. نهایتا مهندس با بلندگوی دستی شروع کرد به صحبت کردن. البته فکر نمی‌کنم خیلی جمعی زیادی صحبت‌های مهندس رو شنیده باشند. در همین حین دیدم یکی پای مصنوعی به دست روی دست مردم است. آقای آقاجری بود که ظاهرا حالش بد شده بود جمعیت او رو روی دست آورد تا روی یکی از پاترول‌ها. مهندس بعد از اینکه صحبت هاش تمام شد روی سقف پاترول آمد و در شور و شکوه حضور مردم شریک شد.


از بهبودی به سمت بالا از جمعیت خارج شدیم. در راه برگشت رفتم روی باربند ماشین نشستم. تو راه به این حضور فکر می‌کردم. آنطور که من می‌فهمیدم مردمی که سکوت کردند امیدوار بودند که حضورشان را ببیند و اعتراضشان رو بشنودند. سکوتشان سندی برای حسن نیتشان بود. شاید برای همین هم بود که مردم می‌گفتن هیلکوپتری که آنروز‌ها بالای جمعیت بود حامل آیت الله خامنه‌ای است. شاید چون هنوز به آیت الله خامنه‌ای امیدوار بودند. ماشین‌ها وارد حیاط فرهنگستان هنر شدند. از ماشین که پیاده شم رفتم سمت مهندس. میرحسین بعد از پیاده شدن از ماشین بلافاصله از وضعیت آقای آغاجری سوال کرد که حالش خوب است یا نه. به میرحسین که رسیدم پیشانیش را بوسیدم. یک جوری احساس غرور -بعد از سالهای تحقیر-  با حضور مردم در وجودم غلیان می‌کرد. مهندس تند تند به سمت ساختمان حرکت کرد. لحظه آخر باز برگشت به حاج احمد تاکید کرد که برای آقای آغاجری یک تاکسی بگیرید.


 محمد رضا بهشتی جلو دفتر مهندس در فرهنگسرا بود. خواستم تعریف کنم که چه خبر بود اما ظاهر اون مطلع‌تر بود. گفت که از میدان فردوسی تا جاده کرج جمعیت متراکم بوده است. من از دوستان خداحافظی کردم و حرکت کردم سمت پاتوق رفقای جوان‌تر. قرارمان یک سفره خانه سنتی طبقه هفتم یک هتل کنار تقاطع سپهبد قرنی و کریمخان زند بود. وقتی که رسیدم بچه‌ها همه بودند. فراوان گفتگو کردیم. اکثریت جمع تصورش این بود که با این حجم حضور شرایط فرق خواهد کرد. امیدمان بیشتر شده بود. خودم شخصا هرگز فکر نمی‌کردم که آیت الله خامنه‌ای بخواهد مثل یک دیکتاتور عریان حکومت کند و آشکارا جلو خواست مردم بایستد. انتهای قرارمان بود که خبر درگیری در یکی از کوچه‌های اطراف آزادی رسید. همهٔ آن شیرینی حضور به کاممان تلخ شد!


 پی نوشت: تجربه ۲۵ خرداد در مقال گزینه‌ای که قبلا داشتیم تجربه ایی بی‌نظیر را پیش روی ما قرار داده است. آلترناتیوهای قبلی تغییرات خشن و انقلابی یا لابی در بیت اصحاب قدرت و تن دادن به حقارت بار‌ترین شرایط دربار‌ها. ۲۵ خرداد تجربه مردمی است که نشان دادند حاضر نیستد تن به هر تحقیر و نادیده گرفته شدنی بدهند و توامان حاضر نیستند دست به هر کاری بزنند. راهی که مردم علی رغم کتمان حقشان برای حضور اعتراض آمیز توسط وزارت کشور و زیر نویس تهدید آمیز مداوم تلوزیون، در خیابان حضور یافتند اما در عین حال، از هم محافظت کردند، شعار‌هایشان را محافظت کردند، متانت، پختگی و سکوت نجیبانه‌شان پیش روی همه ناظران قرار دادند.


بعد از تحریر: این چند روز که به خاطره ۲۵ خرداد فکر می‌کردم. متوجه یک چیزی شدم. ما‌ها به طرز عجیبی بعد از دور شدن از رخداد ۲۵ خرداد حقیقت ماجرا را فراموش کردیم و کم کم روایت‌هایی پر رنگ شدند که وقتی به خاطره‌های آن روز‌ها رجوع می‌کنیم اصلا هم خوانی ندارند. اول اینکه به نظرم توهم تیم امنیتی و بازجو‌ها و تحلیل‌های امنیتی طرفداران آیت الله خامنه‌ای را خودمان هم کم کم باور کردیم. اینکه فعالان سیاسی بودند که آن حضور‌های شگفت انگیزی را سازماندهی کردند. و حتی بخاطر میرحسین بود که مردم به خیابان آمدند. در حالی که یادوآوری بی‌واسطه آن روز‌ها نشان می‌دهد که حضور عظیم مردم که شاید یکی از نقاط درخشانش ۲۵ خرداد بود، این چنین نبود. هر بار مردم فعالین را شگفت زده می‌کردند. این مردم بودند که صاحب یک روح جمعی شده بودند که می‌توانست تصمیم بگیرد و اجرا کند. ۲۵ خرداد را هیچ گروه سیاسی و ستاد متمرکزی سازماندهی نکرد. حتی خانم رهنورد و میرحسین اعلام کردند که برنامه لغو است. اما تک تک مردم که گویی به یک روحی جمعی وصل شده بودند تصمیمشان را گرفته بودند. سوال آن روزهای مردم این نبود که میرحسین می‌گوید چه کار کنیم. بلکه سوالشان این بود که آیا میرحسین ما را همراهی خواهد کرد؟ هنر بزرگ میرحسین شنیدن صدای مردم و همراهی با آن‌ها بود. اینجور نیست که اگر میرحسین مردم را همراهی نکرده بود اعتراضات شکل نمی‌گرفت بلکه مردم از میرحسین و هر کسی که همراهیشان نمی‌کرد عبور می‌کردند.


 موضوع دوم دوگانه‌های که بعدهای برای توضیح این رخداد به کار گرفته می‌شد. دوگانه‌های که غیر واقعی اصلا در بین مردم وجود نداشت. مثلا:


 موافق نظام/ مخالف نظام؛ صرف نظر از اینکه عده ایی واژهٔ نظام را به عنوان اسم مستعار آیت الله خامنه‌ای بکار می‌برند ولی دوگانه نظام/ مخالف نظام به معنای جمهوری اسلامی هیچ کمکی برای فهم ما از شکافهای فعال نمی‌کند. در هر دو طرف مخالفان و موافقان نظام حضور داشتند. بخش عمده‌ای از اصلاح طلبان و نیروهای اصولگرا که موافق نظام بودند درگیری «ما» یی بودند که بعد‌ها اسمش جنبش سبز شد. و البته حتما مخالفان نظام حضور داشتند. در سمت احمدی‌نژاد هم همین طور هم موافق نظام وجود داشت هم مخالف نظام. بخشی از طرفدارن آقای احمدی‌نژاد کسانی بودند که از احمدی‌نژاد خوششان می‌آمد چون کارنامه جمهوری اسلامی را دزدی و سو استفاده و ماجرهای باند‌های قدرت می‌دانستند و معتقد بودند که احمدی‌نژاد جلوی «آخوند‌ها» ایستاده است. و حتما طرفداران نظام هم سمت احمدی‌نژاد بودند. البته به نظر من اکثریت مردم نظام یا غیر نظام مسئله‌شان نبود مسئله مطالبه و رای و حفظ احترامشان بود.


 مذهبی/ غیر مذهبی؛ یادم هست تیپ‌هایی از احمدی‌نژاد حمایت می‌کردند که اصلا نمی‌شد باور کرد این‌ها با این سبک پوشش حامی احمدی‌نژاد باشند، جوری که بچه‌ها اصلا نمی‌توانستند باور کند و شعاری ساخته بودند به این مضمون که «هوادار اجاره‌ای نخواستیم، نخواستیم» اما واقعیت داشتند. بخش‌های بزرگی از طبقات سنتی و مذهبی جامعه هم طرفدار میرحسین موسوی بودند، در کنار بخشهای غیر مذهبی‌تر یا قسمت‌های سکولار جامعه. این موضوع اینقدر بدیهی هم به نظر می‌رسید که وقتی در خیابان دختران چادری و دختران با حجابی که در ادبیات رسمی بدحجاب نامیده می‌شود کنار هم یک شعار را می‌داند تعجب کسی را بر نمی‌انگیخت. چون شکاف مذهب شکاف واقعی مردم نبود.


 اصلاح/انقلاب؛ بگذریم از واژه برانداز که اساسا ترم حقوقی و امنیتی است که تقریبا طرفدارن آیت الله خامنه‌ای برای هر منتقد و مخالفی به کار می‌بردند چنانکه حتا یک دوره‌ای ملی - مذهبی‌ها را به جرم «براندازی قانونی»  باز داشت کردند. به نظر من دوگانه اصلاح/انقلاب متعلق به جغرافیای دیگری است. برای نمونه در کشور فرانسه که دموکراسی جا افتاده‌ای وجود دارد بین گروه‌های چپ این بحث وجود دارد که برای تغییر وارد انتخاب شده و از روشهای پارلمانتاریستی سیستم را اصلاح کنند و تغیرات مطلوبشان را محقق کنند یا، پالمانتاریسم ناتوان از انجام تغیرات است و باید دنبال روش‌ها انقلابی باشند. در جایی که انتخابات آزاد و پارلمان غیر فرمایشی نداشته باشد این دوگانه چیزی رو توضیح نمی‌دهند. از شب قبل از ۲۵ خرداد تا زمان تجمع، تلوزیون زیر نویس می‌کرد تجمع غیر قانونی است و با شرکت کنندگان برخورد می‌شود. در عین حال مردم شرکت کردند ولی وقتی ملیونی در کنار هم بودند حتی شعار هم ندادند چه برسد که به خواهند خشونتی بروز دهند یا به جایی حمله کنند. این در حالیست که کسی که حضور مردم رو تجربه کرده باشد می‌تواند گواهی بدهد که چند میلیون مردم که در خیابان جمع شده باشند توان انجام هر کاری را دارند. این کنش مردم را نمی‌شود با دوگانه اصلاح/انقلاب توضیح داد. چون اساسا چنین دوگانه‌ای پیش روی مردم نیست.


 طبقه متوسط/ غیر طبقه متوسط؛ در این باره خیلی نوشته شده‌اند و آنقدر گفته شده است که تبدیل شده به یک اسطوره. در خیابان را که نمی‌توانم دقیق بگویم چون همه بودند هیچ رنگ خاص و سبک خاصی غالب نبود. بافت بدنهای مردم کنار هم آینه‌ای بافت جامعه بود. اما یک تجربه محدود تری دارم که حداقل این اسطوره طبقه متوسط را تایید نمی‌کند. مدت کوتاهی از ایام بازداشت را در قرنطینه اندرزگاه بند هفت گذراندم. در آن زمان بخشی از کسانی که در تجمعات و اعتراضات خیابانی بازداشت می‌شدند را آنجا نگه داری می‌کردند. غالب کسانی که آنجا بودند کسانی بودند که ساکن محله‌هایی بودند که به آن‌ها پایین شهر می‌گویند. اکثریت با کسانی بودند که طبقهٔ مستضعف نامیده می‌شوند. تنها فعالین سیاسی بازداشتی رو می‌شد جزو طبقه متوسط حساب کرد.


 اما دوگانه‌های دیگری هستند که بهتر می‌تواند واقعیت را آنجا که مردم هستند، توضیح دهند. هرچند چون برای این دوگانه‌ها به اندازه کافی مفهوم سازی نشده انتخاب واژه گویا سخت است. دوگانه‌هایی مانند:


کسانی که پیروزی خود را در شکست دیگری می‌داند/ کسانی که پیروزی خود را شکست دیگری نمی‌دانند؛ به نظرم این شکاف واقعیست و دوگانه‌ای است که پیش روی مردم است. اقلیت طرفدار آیت الله خامنه‌ای پیروزی خودشان را در حذف دیگران می‌داند دیگری متفاوت را دشمن می‌دانند که با پیروزی او نابود می‌شوند. اقلیتی از مخالفان آیت الله خامنه‌ای و منتقدین استبداد هم اینچنین هستند پیروزی خودشان را در شکست و حذف مستبد می‌دانند. اما به نظر من اکثریت مردمی که ۲۵ خرداد ۸۸ را آفریدند از کسانی هستند که پیروزی خودشان را در شکست دیگری نمی‌ببینند. سندش هم حضور آرام در ۲۵ خرداد است. گواهش هم سکوت کردن بجای شعار دادن است. جمعیت ملیونی که می‌توانست هر کاری را در تهران انجام بدهد.


سیاست مردمی/ سیاست حرفه‌ای: مردم بین اینکه خودشان تصمیم بگیرند یا منتظر بشوند سیاستمدارن حرفه‌ای چه پیشنهاد می‌دهند و نمایندگان آن‌ها چگونه مطابات آنهای را پیگری می‌کنند دست به انتخاب زدند. ۲۵ خرداد ۸۸ مردم با این دوگانه واقعی روبرو بودند. آن‌ها اما تصمیم گرفته بودند که خودشان مستقیم دخالت کنند. سوال انروزهای مردم این نبود که میرحسین می‌گوید چه کنیم، سوال این بود که آیا میرحسین ما را همراهی خواهد کرد یا خیر؟ ستادی یا حزبی برای ۲۵ خرداد فراخوان نداد. سازماندهی متمرکزی بجز در ذهن متوهم بازجو‌ها در کار نبود. حتی خانم رهنورد به صراحت و وضوح تاکید کرده بودند که تجمع لغو است. میرحسین هم قبل از برنامه اعلام کرده بود برنامه لغو است اما مردم تصمیمشان را گرفته بودند. تنها تفاوت میرحسین اما در این بود که این روح جمعی مردم را حس می‌کرد و خودش را جدا از مردم نمی‌دید. دوگانه واقعی انجاست، عده‌ای مردم را توده‌ای غیر قابل اعتماد که مدام تحت تاثیر سیاستمدارن مردم فریب هستند می‌بیند. عده ایی دیگر به مردم اعتماد دارند. مردم در ۲۵ خرداد اعتماد به نفسشان را باز یافته بودند و پختگی خودشان را نشان دادند. سکوت مردم توامان با حضور میلیونیشان تصمیم پخته‌ای بود که هرگز از نخبهترین جمع‌ها هم بیرون نیامده بود. این سکوت هم از طرف هیچ مرجع ویژه‌ای پیشنهاد نشده بود. این تصمیم پخته مردم بود. حتی یکی از دوستان تعریف می‌کرد کنار دانشگاه شریف عده‌ای از دانشجویان شریف به مردم شعار‌هایی رو پیشنهاد می‌دادند اما علی رغم اینکه دانشجویی داشنگاه شریف ممکن است معتبر تلقی شوند اما‌‌ همان پای دیوار هم مردم این پیشنهاد رو نپذیرفته بودند. ولی بلاخره عده‌ای هنوز معتقدند بجای سیاست مردمی، سیاست حرفه‌ای راهنمای عمل باشد. صرف نظر از اینکه با کدام انتخاب همراه باشیم این دوگانه‌ای واقعیست که می‌تواند تصویر بهتری از جامعه به ما بدهد.


 کسانی که سبک‌های مختلف زندگی را به رسمیت می‌شناسند/ کسانی که سبک‌های مختلف زندگی را به رسمیت نمی‌شناسند: فرقی نمی‌کند مذهبی غیر مذهبی این دوگانه واقعیست. چه بخشی از تندرو‌های مذهبی طرفدار آیت الله خامنه‌ای و چه سکولارهای ستیزه جوی افراطی هر دو گرایش، متفاوت از خودشان را به رسمیت نمی‌شناسند. هر دو سعی در حذف سبک متفاوت حالا چه با ارشاد، تمسخر یا زور هستند. نظمی که تفاوت‌ها را به رسمیت بشناسد انتخاب بخش بزرگی از جامعه مذهبی کشور و البته بخشهای سکولار جامعه در تجربه جنبش سبز بود. این دوگانه است که مسائل را رو توضیح می‌دهد نه دوگانه مذهبی/ غیر مذهبی که اتفاقا طرفدارن آیت الله خامنه‌ای و سکولارهای ستیزه جو سعی دارند آنرا فعال کنند.

۱۳۹۱ خرداد ۱۴, یکشنبه

امامی که من می شناسم

پیش از تحریر: مدتی است ذهنم مشغولِ نسبت ما با امام است. امام سیاستمدار برجسته بوده است. تاثیر انقلابی که به رهبری او به ثمر نشست نه فقط ایران که منطقه را دگرگون کرد. فکر نمی کنم هیچ سیاستمداری در تاریخ کشور در زمان اوج هم به محبوبیت امام رسیده باشد. نه فقط تاثیرات سیاسی و اجتماعی امام که تجربه شخصی ام نیز از سوی دیگر او را برایم جدی نگه داشته است. من در خانواده ای بزرگ شده ام که عموم افراد از طرفدارن پر و پا قرص امام بوده اند. در خانه ما شاید خیلی چیز ها را می شد نقد کرد اما تا اسم امام می آمد پدرم چنان با جدیت حرف می زد که جوانه هیچ نقدی هرگز شکل نمی گرفت. نه فقط در گذشته که در همین اواخر وقتی اشک پدرم موقع ورود به حسینه جماران جاری شد پیوندهای عمیق با امام برایم هویدا تر شد.


از سوی دیگر در این سالها منتقدان مخصوصا مخالفان قدیمی چنان با انبوهی از نقد های گاه کینه آلود به سمت امام نشانه رفته اند که جز به تصویری یک سره سیاهی از امام رضایت نمی دهند.


روایت های مختلف از امام و تصویر های به شدت متفاوتی که از امام روایت می شود نیز چنان است که سوالهای بیشتری در ذهنها ایجاد می کند.  روایت طرفدارن آیت الله خامنه ای و مخالفان امام شباهت های فروانی دارند در حالی که جناح چپ جمهوری اسلامی روایت دیگر گونه ای از امام طرح می کنند.


همه اینها بعد از اینکه اعتمادم به روایت رسمی از امام سلب شد، سوال های زیادی ایجاد کرد. جوری که یافتن روایت دقیق تر از نقش امام برایم مسئله شد. امروز به مناسبت سالگرد وفات امام می خواهم در این یادداشت روایتی که تا کنون به آن رسیده ام را بنویسم.




امامی که من می شناسمامام در محل سکونتش در نوفل لوشاتو


اکنون امام برای من مانند پدرم و پدرهای نوعی نیست که او را رهبری آسمانی و یکسره خوبی و تدبیر می دیدند. از آن طرف هم روایت تیره ای که منتقدین خصوصا منتقدین قدیمی امام از او روایت می کنند را منصفانه نمی دانم. امام برای من سیاستمدار بزرگی است که با رهبری هوشمندانه و شجاعتی فضیلتمندانه توانست انقلابی را رهبری کند که یک استبداد را بر اندازد و به مردم چنان شجاعت و اعتماد بنفسی بدهد که بعد از قرنی استقلال خود را بیابند، چنان خود باوری در مردم ایجاد کند که برخلاف صد سال گذشته ما وارد جنگی شدیم اما اجازه ندادیم حتی یک وجب  از خاک کشور از دست برود. امام هر چند رهبریش در به ثمر رساندن انقلاب و براندازی استبداد بی نظیر بود اما نتوانست پیچیدگی های نهاد دیرپای استبداد را ببیند برای همین هم دوباره استبداد و مناسبات سلطنتی به مرور بازتولید شدند. وعده امام که ولایت فقیه به استبداد ختم نمی شود و اگر استبداد بورزد خود به خود عزل می شود محقق نشد و آیت الله خامنه ای علی رغم اینکه استبداد  می ورزد ابزاری برای مجبور کردن ایشان به تمکین از قانون وجود ندارد.


معتقدم اگر کاریزمای امام نبود روحانیت سنتی به این راحتی ها زیر بار چیزهایی مثل اساس حق قانون گذاری مجلس گرفته تا قانون کار، قانون بانکداری، مجاز بودن موسیقی، حضور زنها در اجتماع نمی رفت. هنوز هم بسیاری از علمای سنتی به دلیل حرف امام هست که با این موارد مخالفت آشکار نمی کنند.


بعد از انقلاب گروهای مختلف مردم به تعبیر خودشان با عمل انقلابی به دنبال حذف تمام چیزها و کسانی بودند که مانع اهداف انقلابی می دانستند. من در این ویژگی بین گروهها و گرایشهای مختلف تفاوت چندانی نیافتم. برخورد های خشن آن دوران را نمی توان به حکومت و مخصوصا امام منتسب کرد که اساسا حکومتی هنوز مستقر نشده بود. دو گروه مختلف از مردم  با هم درگیر شدند  چنان که فرخ نگهدار از کادر رهبری فدائیان خلق هم تایید می کند «کسانی که برای خلع آیت الله خمینی و حامیانش از حکومت خیز برداشتند، اشتباه محاسبه ای خونین و فاجعه بار را مرتکب شدند. معنای جنبش مقاومت، ایستادگی "مردم" در مقابل "حکومت" نبود؛ شورش یک بخش مردم (مدرن تر/اقلیت) علیه بخش دیگر (سنتی تر/اکثریت) بود. حکومت هنوز نه مستقر بود و نه جدا از مردم.» هر چند اکثریت مردم طرفدار امام بودند که البته امام هم سعی می کرد نیروهای انقلاب را از بخوردهای غیر اصولی -که وجود داشت- بر حذر دارد. چنان که در سال ۶۱ فرمان هشت ماده ای را برای جلو گیری از برخوردهای غلط صادر کردند: «هیچ کس حق ندارد به خانه یا مغازه و یا محل کار شخصى کسى بدون اذن صاحب آنها وارد شود یا کسى را جلب کند، یا به نام کشف جرم یا ارتکاب گناه تعقیب و مراقبت نماید، و یا نسبت به فردى اهانت نموده و اعمال غیر انسانى- اسلامى مرتکب شود، یا به تلفن یا نوار ضبط صوت دیگرى به نام کشف جرم یا کشف مرکز گناه گوش کند، و یا براى کشف گناه و جرم هر چند گناه بزرگ باشد، شنود بگذارد و یا دنبال اسرار مردم باشد، و تجسس از گناهان غیر نماید یا اسرارى که از غیر به او رسیده و لو براى یک نفر فاش کند. تمام اینها جرم [و] گناه است و بعضى از آنها چون اشاعه فحشا و گناهان از کبایر بسیار بزرگ است، و مرتکبین هر یک از امور فوق مجرم و مستحق تعزیر شرعى هستند و بعضى از آنها موجب حد شرعى مى‏باشد.»


نسبت دادن هر برخورد غلط مسئولین جمهوری اسلامی در این مدت به امام همانقدر غلط  است که کسی منتقدین امام را با منافقین که در مقابله با امام و انقلاب دست به ترورهای بیشمار زدند -که به اعتراف خودشان دهها هزار از هموطنان را در ترور های کور کشتند- نسبت دهد. اما با وجود این ماجرا برخوردهای صورت گرفته در سال ۶۷ در زندان فرق می کند. البته حتی اگر کسی از منظر ریل پولتیک نگاه کند موضوع شکل دیگری می گیرد. وقتی کشور در شرایط ضعف و تزلزل مجبور می شود قطعنامه آتش بس را بپذیرد، همزمان عده ای با همکاری دشمن به کشور حمله نظامی کنند. در آن شرایط هم مسئولان امنیتی کشور گزارش بدهند که بخشی از نیروهای که در پایتخت در زندان نگهداری می شوند برای شورش و تکمیل آن حمله برنامه ریزی کرده اند برخوردهای تند قابل فهم می شود اما من وقتی اصولی به موضوع نگاه می کنم به عنوان کسی که خود را جزو نیروهای پیرو خط امام احساس می کنم حکم ایشان به شورای سه نفره که اجازه  صدور حکم اعدام، بدون طی کردن تشریفات قضایی و برگزاری دادگاه و انجام محاکمه را داشت که منجر به رخ دادن فاجمعه هولناکی شد که در آن آدمهای بسیاری که مستحق مجازات اعدام نبودند در یک فرصت اندک بدون دادرسی یا امکان واخواهی جانشان را از دست دادند،  اشتباه بزرگ غیر قابل دفاع ایشان می دانم.


حالا ما هستیم که باید پاسخگوی عملکرد امام باشیم (و البته می توانیم به همه خدمتهای امام هم افتخار کنیم) کسی از طرفدارن آیت الله خامنه ای پاسخ نمی خواند. حداقل یکی از دلایلش این است که آنها از اساس با امام نسبتی ندارند . از اول هم جناح چپ به امام نزدیک تر بوده است.  جناح راست بعد از وفات امام قدرت گرفتند. در حالی که در زمان حیات امام، جناح مطبوع آیت الله خامنه ای -که به تعبیر امام عرضه اداره یک نانوایی را هم نداشتند-  چندان عرصه ای برای جولان نداشتند وگرنه از همان موقع انقلاب را اخته و جمهوری اسلامی را به حکومت طالبانی تبدیل می کردند. هر چند بعد از امام هم پروژه تبدیل جمهوری اسلامی به سلطنت را آغاز کردند.


طرفداران آیت الله خامنه ای از جایگاه امام در جامعه مطلع بودند برای همین برای جبران ضعف مشروعیت آیت الله خامنه ای به امام متوسل می شوند.  یکی از عبارت های امام که هم توسط  مخلفان امام و هم توسط آیت الله خامنه ای بد تعبیر شده، جمله ای با این مضمون است که برای حفظ نظام حتی می توان احکام اسلام را هم تعطیل کرد. طرفداران آیت الله خامنه ای اینجمله را جوری تعبیر می کنند که حدود شرعی محدودشان نکند و بتوانند هر خلاف شرعی را برای تثبت قدرتشان مرتکب شوند. از طرفی هم بندنه اجتماعی خودشان را به خاطر اعمال خلاف شرعشان توجیه کنند. همین تعبیر نادرست و غیر قابل دفاع توسط مخالفان امام به صورت مبالغه گونه ای بزرگ می شود. در حالی که این بحث در بستری شکل گرفت که بخشی سنتی از روحانیون تصویت قانون کار، بانکداری، حضور زنان در جامعه و حتی اساس قانون گزاری مجلس را خلاف شرع می دانستند. حفظ نظام منظور حفظ نظام جامعه است که چیز بدیعی در فقه ما نیست.  در سنت فقاهتی ما حفظ نظام جامعه از امور بسیار پر اهمیت دانسته شده است. تبلور این نظر فقهی امام، نهاد مجمع تشخیص مصلحت نظام است که می تواند قانونی که توسط فقهای شورای نگهبان خلاف شرع و احکام اولیه شناخته شده است، همزمان که خلاف احکام اولیه بودنش را به رسمیت می شناسد در حکومت دینی به قانون تبدیل کند.


طرفداران آیت الله خامنه ای همواره خود را مجبور می دیدند که برای جبران ضعف های ایشان از مشروعیت جایگاه امام استفاده کنند. برای همین هم همواره سعی کرده اند جناح منتقد خود را به ضدیت با امام متهم کنند. چنان که بعد از تولد جنبش سبز با پخش تصویر عکس پاره شده ی امام سعی در منحرف کردن نگاه از ایشان را داشتند. اینها در حالی است که عملا مهلک ترین ضربه ها را به آرمانها و جایگاه امام زده اند. بزرگترین شان امام، رهبری انقلابی بود که استبدادی دیرپا را برانداخت. در صورتی که طرفدارن آیت الله خامنه ای بی مهابا در حال بازتولید تمام مناسبات سلطنتی هستند. امام اگر حرف از ولایت فقیه زده اند حکم به ممنوعیت دخالت نظامیان در سیاست هم داده اند. در حالی که آیت الله خامنه ای سپاه را به یک حزب سیاسی تمام عیار هوادار خودشان تبدیل کرده اند و اکنون فرمانده ای سپاه همچون کادرهای حزبی موضع می گیرند. و پیام ضد استبدادی امام را به روایتی استبدادی از ولایت فقیه فروکاستند.


یکی دیگر از استفاده های نابجای  آیت الله خامنه ای از امام این است  که برخورد امام با گروهای ترورسیتی را با رفتار خودشان با مردم منتقد مقایسه می کنند. غافل از اینکه با این شیوه های ناشیانه  نمی توانند زشتی گرفتن اسلحه سپاه ،که قرار بود پشتیبان مردم باشند، به سمت مردم -کاری که پیش از این منافقین کرده بودند- را پاک کنند. آنهم مردمی که با سکوت خود اعتراضشان را فریاد می زدند. مقایسه مردمی به این نجیبی به گروهی که مسلحانه مردم را هدف قرار داده بودند گناه مضاعفی است. وگرنه برخورد امام با گروههای منتقد قصه ای کاملا متفاوت دارد. نمونه اش خود آیت الله خامنه ای است. در دوره مجلس سوم آیت الله خامنه ای حاضر به تمکین به رای اکثریت اعضای مجلس برای تعیین نخست وزیر مطلوبشان نیستند و اصرار دارند که نخست وزیری راست را به مجلس که اکثریت از آن چپ هاست تحمیل کنند. وقتی امام به ایشان پیغام می دهند که به نظر اکثریت مجلس تمکین کنند ایشان سر باز می زنند و این کار را موکول به حکم حکومتی امام می کنند. اما امام حاضر نمی شوند که چنین درخواستی قبول کنند برای همین تاکید می کنند که نظرشان به عنوان یک شهروند به مهندس میرحسین موسوی است. ضعف جایگاه آیت الله خامنه ای در مقابل جایگاه بی بدیل امام در افکار عمویم ایشان را مجبور می کند که دست از کتمان حق مجلس برداند. اما با این همه ۹۹ نماینده مجلس مخالف نظر امام رای می دهند و آیت الله خامنه ای بعد از همه اینها ضمن حمایت از این افراد خود را نفر ۱۰۰ می نامد. تصور کنید  الان ۹۹ نفر از نماینده ها مجلس بخواهند به صراحت با خواست صریح آیت الله خامنه ای مخالفت کنند و سیاستمداری خود را نفر ۱۰۰ اعلام کند!


یکی از مواردی که مستند نقد دوره امام قرار می گیرد خاطرات آیت الله منتظری از آن دوران هست. برای همین این یادداشت را با بخشی از مصاحبه ایشان که در سالهای بعد از وفات امام انجام شده است و بعد فوت ایشان منتشر شده است پایان می برم: «حقیقت این است که من به واسطه شناخت و ارتباط نزدیک و صمیمی که با مرحوم آیت الله العظمی خمینی طاب ثراه در طول سالیان متمادی- و قریب به نیم قرن - داشتم، ایشان را حکیم، عارف، زاهد، فقیه و سیاستمداری باتقوا و متعهد می دانستم و مطمئن هستم که حاضر نبودند حتی سر سوزنی به کسی ظلم شورد و حق کسی پایمال گردد. اما حقیقت دیگر هم این است که ایشان معصوم نبودند و ناخودآگاه تحت تاثیر برخی گزارشات غلط و اعتماد بیش ار حد به برخی از افراد، تصمیمات ناردست و خسارت باری نیز گرفتند.»