جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۱ آبان ۱۰, چهارشنبه

*سگ کارگاه

نه دیدم نمی‌شود نور را تحمل کرد. برگشتم عینک که فتوکورومیکم را برداشتم. اینجوری شاید می‌شد نور را تحمل کرد. من رفتم تا بابا و سعید -که می‌رفتند به کارگاه سر بزنند- را همراهی کنم. کارگاه‌ها عموما در حاشیه‌ی شهر واقعند. اگر چه محل خواب کارگران در همان کارگاه است ولی وسعت کارگاه باعث می‌شود باز هم وسایل کارگاه به طور جدی در معرض سرقط باشند. معمولا در این منطقه برای رفع این معضل از تیره‌های خاصی سگ استفاده می‌کنند. البته شما باید تصور سگ‌های پشمالو و پاکوتاه جذاب -که گه‌گاه می‌شود در دست افراد در پیاده‌رو‌های خیابان دید- را از ذهن‌تان‌ دور کنید. این سگ‌ها معمولا رنگ‌ها تیره‌ای و پا‌های بلندی دارند. هیبتشان جوری است که شما فقط با دیدن‌شان رنگ‌تان خواهد پرید. نکته جالب اینست که این سگ‌ها که در کنار انسان‌ها زندگی می‌کنند از انواع دیگر آن که در طبیعت رشد می‌کنند وحشی‌ترند. پاردوکسیکاله نه!خوب بگذارید برایتان توضیح خواهم داد.


سمت چپ در ورودی چند اتاق نیمه ساز است که قرار است در آینده بخش اداری کارگاه بشود. که فعلا "سگ کارگاه" را با زنجیری قطور گوشه‌ی آن بسته شده‌‌است. سگ به محض دیدن ما بلند می‌شود و زل می‌زند به ما سه نفر. ظاهر هولناک آن باعث می‌شود من و سعید باوجود زنجیری که سگ را به گوشه‌ای بسته چند متری او متوقف می‌شویم. بابا می‌رود نزدیک. سگ شروع می‌کند به بالا و پایین پریدن و کنار پای بابا می‌نشینید. بابا کیسه‌ای که از قصابی سید گرفت را باز می‌کند. اولین تکیه‌‌ی آن -که فکر کنم بیضه‌ی گوسفند بود- را پرتاب می‌کند. سگ آنرا روی هوا می‌قاپد و شروع به خوردن می‌کند. بابا با دست به سمت ما اشاره می‌کند و می‌گوید "بگیرشون". سگ عکس‌العملی نشان نمی‌دهد؛ بابا هم لقمه‌ی بعدی را به او نمی‌دهد. تا اینکه سگ به سمت ما حمله می‌کند که به دلیل وجود زنجیر، به زمین می‌خورد. در این لحظه بابا لقمه‌ی دیگری برایش پرتاب می‌کند. این روند برای هر لقمه تکرار می‌شود. سعید از این روند کمی متعجب است. برایش توضیح می‌دهم که سگ اینگونه شرطی می‌شود که در ازای هر حمله بی‌دلیل به یک غریبه و اعلام وفاداری به اربابش پاداش می‌گیرد. این باعث می‌شود که در ساعاتی که زنجیرش باز است به هر غریبه‌ای که وارد کارگاه شود بلادرنگ حمله کند. سعید وقتی دید این سگ حتی استخوان‌ها باقی مانده را به چه راحتی زیر دندانش خورد می‌کند، گفت: بیچاره گوشت تن کسی که برود زیر این دندان.


سعید دلش برای سگ می‌سوزد. آخر علی‌رغم ظاهر ترسناکش، سرنوشت رقت‌انگیزی دارد. سعید گفت: خیلی سخت است که تمام عمر کوتاه‌اش قلاده به گردن در ازای هر لقمه، یک حمله‌ی بی دلیل بکند و یک دریوزگی خفت بار. من در حالی که گالن آب را با احتیاط به سمت سگ می‌بردم تا ظرف آبش را پر کنم گفتم: خیلی دلت به حالش نسوزد. مگر سیستم‌های مختلف به خودمان ما نیآموخته که کجا حمله کنیم، کجا اعلام وفاداری کنیم که از مواهب زندگی بهره ببریم؟ مگر ما هم بر اثر همین تنبیه و تشویق‌ها شرطی نشده‌ایم که چگونه دمب‌مان را برای عده‌ای تکان دهیم و بر عده‌ای خشم بگیریم؟!



* این یادداشت را قبلا در تاریخ ۲۶ آبان ۱۳۸۷ در وبلاگ قدیمیم منتشر کرده بودم که الان دوباره باز نشر دادم.

۱۳۹۱ مهر ۱۸, سه‌شنبه

معیار شناخت تلاشهای واقعی برای تحول در کشور

کشورمان روزهای سختی را می‌گذراند. معیشت مردم‌مان دچار مشکلات اساسی شده است و چرخ‌های زندگی خانواده‌هایمان به سختی می‌چرخند. دیپلماسی غلط و سیاست‌های ناکارآمد، ما را در مقابل تحریم‌ها و تهدیدهای خارجی به شدت آسیب‌پذیر کرده است. هر روز خبر تعطیلی کارخانه‌ای، ورشکسته شدن صاحب سرمایه‌ای و بیکار شدن کارگرانی را می‌شنویم. اما آیا این سرنوشت محتوم ما بود؟ اگر قانون ارج داشت و رئیس دولت نمی‌توانست قانونی را که خوشش نمی‌آمد اجرا نکند و برنامه چهارساله توسعه را که روندهای قانونی‌اش را طی کرده بود به کناری بگذارد، کار به اینجا می‌کشید؟ اگر مجلس واقعی متشکل از نمایندگان منتخب مردم وجود داشت که خودش را نه وامدار نهاد‌های قدرت که متکی به رای و منافع موکلین خود می‌دید، آیا اجازه می‌داد شوراها و سازمان‌های برنامه‌ریزی کشور بدون تصویب و تایید مجلس با تصمیمات خلق‌الساعه حذف شوند و وضعیت اداره کشور به تصمیمات فردی واگذار شود؟ اگر تمام ارکان حکومت به قانون اساسی پایبند بودند، خود را مجبور به پاسخگویی می‌یافتند و فشار مسئولیت را روی خود احساس می‌کردند، آیا آیت‌الله خامنه‌ای سکان سیاست خارجی کشور به گونه‌ای هدایت می‌کرد که اینچنین کشور را در تنگنا قرار دهد؟ آیا اگر می‌توانستیم قانون منع دخالت نظامیان در سیاست را اجرا کنیم، اقتصاد کشور توسط سپاه پاسداران تسخیر می‌شد؟ آیا اگر همه بخش‌های حکومت قدرت خود را از رای مردم می‌دیدند، پلیس با خانواده‌های ما در خیابان‌های با بی‌احترامی رفتار می‌کرد؟ اگر مطبوعات و رسانه‌ها مختلف اجازه فعالیت آزاد و نقد عملکرد صاحبان قدرت -چه پر قدرت ترین‌شان که آیت‌الله خامنه‌ای است و چه سایر نهاد‌های مسئول- را داشتند، ایشان این توان را پیدا می‌کردند که بخواهند موضوع فساد‌های دولتی کش داده نشود؟ و از همه مهم‌تر، اگر امکان تغییر و تجدید نظر در سیاست‌های جاری و تعویض مستخدمان مردم برای اداره کشور از طریق انتخابات وجود داشت، سیاست مخربی که اینچنین معیشت و کرامت مردم را نشانه رفته است، امکان دوام داشت؟ آیا اگر توان این را داشتیم که حاکمان را مجبور کنیم اصل ۲۷ قانون اساسی را کتمان نکنند آیا می‌توانستند از برگزاری انتخابات واقعی که امکان تجدید نظر و اصلاح در سیاست‌های کشور را به مردم بدهد، امتناع ورزند؟ اگر فصل دوم قانون اساسی کشور اجرا می‌شد و حق مردم برای مشارکت سیاسی و داشتن نظرات و برنامه‌هایی متفاوت با نظر آیت‌الله خامنه‌ای به رسمیت شناخته می‌شد، آیا میرحسین موسوی بازداشت خانگی می‌شد؟

این سوال‌ها می‌تواند جواب‌های متفاوتی داشته باشند، همانطور که سرنوشت کشور می‌توانست فقر و فلاکت نباشد. اما مسیر تغییر و تجدید نظر سیاست‌ها و تحول در این شرایط چیست؟ برای پاسخ به این سوال شاید بد نباشد اندکی به عقب‌تر برگردیم. به زمانی که مردم برای تغییر در شرایط، رای خود را به اسم میرحسین موسوی نوشتند. رای به میرحسین موسوی، جوابی متفاوت به همه این سوال‌ها بود. رای به اینکه سازمان برنامه ریزی کشور منحل نشود. رای به اینکه سرمایه‌های کشور با تصمیمات خلق الساعه هدر نرود. رای به اینکه نهاد‌های انتخابی روز به روز تضعیف نشوند. رای به اینکه منابع راهبردی کشور برای توسعه کشور -که تامین کننده رونق اقتصادی و تولید فرصت‌های شغلی جدید است- صرف شود. رای به اینکه دولت خود متولی منهدم کردن نهادهای اجتماعی و مطبوعات به عنوان چشم و گوش حساس اجتماع نباشد. رای به اینکه با دیپلماسی ناکارآمد، کشور را در تنگنا قرار نگیرد. رای به اینکه نظامیان به پادگان های خود برگردند و همه مسئولان کشور به عنوان مستخدمان مردم برای اداره کشور مطابق قانون اساسی -یعنی‌‌ همان قراردادی که بنا به آن به خدمت گرفته شده‌اند- رفتار کنند. رای به اینکه می‌خواهیم با حفظ رنگ‌های مختلف و سبک‌های متفاوت زندگی در کنار هم زندگی شادی داشته باشیم. رای به اینکه نمی‌خواهیم سرنوشت کشور فقر باشد. رای به اینکه نمی‌خواهیم کرامت ما مورد تعرض قرار بگیرد.

اعتراض مردم به دزدیده شدن رایشان قطعا نه به خاطر شخص میرحسین موسوی که به خاطر عزمشان برای اداره کشور به گونه‌ای دیگر بود؛ و حصر میرحسین موسوی توسط آیت‌الله خامنه‌ای معنایی جز کتمان همه این خواسته‌ها، عزم‌ها و اراده‌ها ندارد. بازداشت خانگی میرحسین موسوی، معنایی بیش از کتمان حقوق و حصر کسی را در خود نهفته دارد که پای تعهدش با مردم ایستاد و در کنار ما، دوشادوشمان در اعتراضاتمان شرکت کرد، خانواده‌اش بازداشت و ترور شدند و اکنون خودش در بازداشت است. میرحسین موسوی، رای ما، میانگین و متوسط خواسته‌های ما و حامل ایده‌ی بخش‌های بزرگی از مردم ما برای رقم زدن سرنوشتی متفاوت است. بازداشت خانگی میرحسین موسوی و مهدی کروبی، معنی‌اش کتمان این خواسته‌ها و هویت سیاسی متفاوت ماست. تا وقتی آیت الله خامنه‌ای توان این را دارد و یا برایش مقرون به صرفه است که رهبران ما را در بازداشت خانگی نگه دارد، طبیعی است که به هیچ یک از خواسته‌های دیگرمان از جمله برگزاری یک انتخابات واقعی تن نخواهد داد. به همین خاطر است که پروژه‌های جدی و تلاش‌های واقعی برای تحول در کشور را از نسبتی که با تلاش برای آزادی میرحسین موسوی و مهدی کروبی دارند، می‌تواند سنجید.

منبع +

پینوشت: شرکت یا عدم شرکت در انتخابات؟ مسئله این نیست!