جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۳ شهریور ۶, پنجشنبه

در مورد حزب «ندای ایرانیان»

جمعی از دوستانمان در حال تاسیس حزب جدیدی هستند که استراتژي خود را تعامل و هماهنگی با مقام رهبری برای پیش برد تغییرات و تحولات اعلام کرده اند. دوستانی که در بین جوانان اصلاح طلب کاملا شناخته شده هستند و سالها در تمام فعالیت های اصلاح طلبان حضور جدی داشته اند؛ اما احساس می کنند که می توانند با استراتژی متفاوت و با اتکا به نیروی نسل دوم اصلاح طلب، گره اصلاح امور را باز کنند. آن طور که سخنگوی هیئت موسس اعلام کرده است، در مواردی که نتوانند نظر مثبت «نظام» را جلب کنند آن مورد را متوقف خواهند کرد. چنان که پیش از این یکی از اعضای موثر هیئت موسس اعلام کرده بود آنها اصلاحات را در تقویت نظام می دانند و معتقدند، و می توانند هم نشان دهند که تغییراتی که پیگیر آن هستد، جهت تقویت نظام است؛ و به همین خاطر امیدوارند بتوانند همراهی نظام را جلب کنند. این استراتژی چنان پر رنگ است که حتی یک دیپلمات سابق  که نسبت خانوادگی به مقام  رهبری دارد هم به عضویت هیئت موسس در آمده است. تشکیل این حزب با واکنش های مثبت و منفی جدی روبرو شده است. صحبت های اخیر آقای خاتمی  هم معطوف به این موضوع بود. هرچند مدتهاست بحث و گفتگو های جدی ای حول و حوش این حزب جدید در جریان بوده، اما کمتر بحث های به حوزه عمومی کشیده بود و بحث ها بیشتر در جمع های دوستان جریان داشت. مصاحبه اخیر هیئت موسس و نقد تند آقای سحرخیر و صحبت ادامه همان بحث هاست که به صورت عمومی طرح شده است.

۱- تلاش برای اصلاح خم و پیچ های فراوان داشته است. سیلی از مطالباتی سعی کرده است مسیر های مختلفی را بیازماید. تلاش برای تغییرات پارلمانتاریسی که بعد از دوم خرداد شکل گرفت به سدِّ شورای نگهبان خورد و این شورا که تحت کنترل محافظه کارترین نیروها بود حتی تواقق نامه های دولتی مصوب مجلس را هم رد می کرد تا نشان دهد که نهادی مثل پارلمان، نیروی کافی در مقابل توان محافظه کاران ندارد. مجلس ششم با رد صلاحیت گسترده  و حذف غیر قانونی اصلاح طلبان از انتخابات، به پایان رسید. حذف غیر قانونی که علی رغم اعتراض رئیس جمهور وقت، رئیس مجلس شورای اسلامی و استانداران سراسر کشور، تداوم یافت، به گونه ای توان اصلاحات پارلمانتاریستی  و موازنه قوای نیروهای موافق اصلاح و در مقابل منابع قدرت حامی حفظ وضعیت موجود را به وضوح نشان داد. اصلاح طلبان در مجلس هفتم به خاطر حذف غیر قانونی شرکت نکردند. در انتخابات مجلس هشتم علی رغم اینکه رد صلاحیت های بدتر هم شده بود شرکت کرند و در انتخابات مجلس نهم شرکت نکردند. این شرکت و عدم شرکت های دوره ای ظاهرا تغییر محسوسی در شرایط ایجاد نکرد.
حضور گسترده مردم در اعتراضات سال ۸۸ و مقاومت مدنی در خلال جنش سبز هم شاید حاصل سرخوردگی از اینکه چطور نیروهای محافظه کار به راحتی نهادهای انتخاباتی را ناکارآمد کردند، باشد. هرچند می شود نشان داد که تجربه جنش سبز توانست از نهاد انتخابات حفاظت کند و انتخابات ۹۲ مدیون آن ایستادگی است، اما هدف سیاسی اعلام شده‌اش به ثمر نرسید و احمدی نژاد مقام غصبی خود را که توسط یک انتخابات مخدوش به حمایت کودتا کسب کرده بود را تا پایان دوره ادامه داد و دوران خسارت بار حضورش در قدرت علی رغم حضور اعتراض گسترده مردم چهار سال تداوم یافت.
این دو تجربه در کنار هم، یعنی تلاش ناکام اصلاحات پارلمانتاریستی و مقاومت مدنی به هدف نرسیده جنبش سبز، این بحث که چطور می شود کشور را از این وضعیت نجات داد را داغ نگه داشت. رفتار مردم معترض در انتخابات ۹۲، نشان داد که جامعه بالاخره بعد از ۱۰۰ سال تلاش برای تغییر، یادگرفته است که خودش را با تاکتیک هایش گره نزند و از هر فرصتی متناسب با ظرفیتش استفاده کند و مدام راهای جدیدی را بیازماید.
ایده حزب «ندای ایرانیان» را در ادامه همین مسیر تامل بر تجربه اصلاح می توان فهمید. هرچند ایده دوستان شبیه تجربه اصلاحات پارلمانتاریستی دوره اصلاحات است اما یک تفاوت روش دارد که دوستان هم متوجه شده اند که نهادهای انتخابی در موازنه قوا انقدر وزن ندارند که در صورتی که مقام رهبری همراه نباشد بشود تغییراتی را پیش برد. برای همین ها، استراتژی خودشان را نه تحمیل تغییرات متکی بر ظرفیت های قانون اساسی بلکه اقناع «نظام» که منظور همان مرکز اصلی قدرت است، برای تغییر وضعیت قرار داده اند که به نظر در این استراتژي هم مصمم و هم صادق هستند.

۲- بعد از دوم خرداد ۷۶ کادرهای سیاسی رهبران سیاسی‌ای فرصت فعالیت یافتند که کم و بیش از دوره انقلاب فعال بودند. با رونق گرفتن فعالیت های سیاسی و پا گرفتن احزاب جدید و شکل گرفتن ستادهای ادواری انتخابات، نسل بزرگی از جوانان فعال بالیدن که معمولا در بخش جوانان احزاب و ستادهای انتخاباتی یا تشکلهای دانشجویی فعالیت می کردند. طی ۱۶ سال گذشته این شبکه جدید به مرور هم به لحاظ کیفیت و هم به لحاظ کمیت  رشد  و توسعه پیدا کرد. شبکه ‌ای از جوانانی که در طی بیش از یک دهه فعالیت سیاسی در عرصه عمل پیوسته، به پختگی رسیدند و به ارتباطات در هم تنیده غیر قابل انحلال مستقل از احزاب و گروه ‌ها دست یافتند و تبدیل به نیرویی شدند که در بسیاری از مواقع جلو دار نیروهای نسل قبل خود بوده اند. این جوانانی که دیگر بعد از بیش از یک دهه فعالیت، دیگر جوان نیستند با مشکل عدم چرخش نخبگان مواجه بودند.  نیروی های سیاسی جدیدی که فرصت بروز نداشتند. تشکیل حزب «ندای ایرانیان»، بروز بخشی از این نیروها است. اتفاقی که اگر عدم چرخش نخبگان در بین نیروهای اصلاح طلب سرعت نگیرد تداوم خواهد داشت والبته بعید است تنها به این مورد متوقف بماند. تشکیل حزب جدید توسط بخشی از نیروهای سابقا جوان اصلاح طلب نه فقط غیر منتظره نیست که قابل پیش بینی هم بود. شاید اگر دقیق تر به این روند نگاه کنیدم حتی بشود گفت این اتفاق با تاخیر رخ داده است.


۳- مجلس سوم که اکثریت آن در دست جناح چپ بود، همزمان با رئیس جمهوری از جناح راست بود که بر سر تعیین نخست وزیر با مجلس مشکل داشت. آقای رئیس جمهور که در پست ریاست جمهوری، اینچنین با جناح چپ مساله داشت، بعد از گرفتن پست رهبری، در انتخابات مجلس چهارم، بخش مهمی از نماینده های چپ را از گردونه انتخابات حذف کرد. البته این حذف با توجه به خستگی مردم از چپ ها که در آن دوره به تندرو ها مشهور شده بودند و همچنین مشروعیت بالای نهادی رهبری به ارث رسیده از امام هرگز مثل حذف مجلس هفتم طنین اجتماعی نیافت. اما در هر صورت ظاهرا برای مجلس چهارم مجمع روحانیون تصمیم میگیرند در انتخابات شرکت نکنند. در آن ایام آقای خامنه ای یکی از چهرهای جناح چپ را صدا می کن و به او می گوید که در انتخابات شرکت کنید. وی نیز در پاسخ می گوید نامزد نداریم و نمی توانیم شرکت کنیم. که آقای خامنه ای ضمن تشویق آنها به شرکت در انتخابات می گوید که اگر شرکت نکنید من خود یک چپ می سازم. به نظر می رسد آقای خامنه ای همواره از اهمیت حضور دو گرایشی که ریشه های جدی اجتماعی دارند در درون نظام، برای حفظ مشروعیت سیستم سیاسی آگاه بوده است. چنان که بارها نقل شده است اجازه حضور خاتمی در انتخابات ۷۶ هم با همین تحلیل صورت گرفت تا با اجازه دادن به نامزد شدن فردی با گرایش متفاوت که احتمال رای آوری برای او متصور نبودند تنور انتخابات را گرم کنند. استراتژی که نتیجه اش مشخص شد. همین استراتژی باعث شد که بعد از حذف اصلاح طلبان پیشرو بعد از مجلس هفتم، سعی کنند به آقای کروبی به عنوان نیروی جایگزین فضا داده شود که آن هم نتیجه اش الزاما به نتیجه ای که طراحان انتظار داشتند ختم نشد.
تلاش برای ساختن اصلاح طلبانی جدید بعد از سرکوب و بازداشت های غیر قانونی و برخوردهای غیر اصولی با نیروهای اصلاح طلب، بعد از انتخابات سال ۸۸ هم ظاهرا در ادامه همان استراتژي قدیمی بود. همان موقع بازجوها به برخی از اصلاح طلبان می گفتند که مقام رهبری، دیگر به یک سری از افراد اعتماد ندارد و شما یک جریان جدید راه بیاندازید و داخل نظام فعالیت کنید. پیشنهادی که چندان مورد پذیرش قرار نگرفت. حتی پیش از انتخابات ۹۲، به آقای عارف اشاره شده و گفت شده که از خاتمی و بقیه صرف نظر کنید و پشت سر عارف در انتخابات شرکت کنید، احتمالا با این استراتژي که با تشکیل جناجی که گرایش جدی موجود در جامعه را نمایندگی کند در داخل نظام مشروعیت مردمی جذب سیستم کنند با تاکتیک اصلاح طلب ضعیف و از پیش شکست خورده، دقیقا با همان تصویر سال ۷۶ برای رونق انتخابات و ترمیم مشروعیت آسیب دیده، اجازه حضور خاتمی در را انتخابات داده بودند. که کم و بیش هم بخشی از معترضین و جنبش سبز هم در همین بازی شرکت کردند و البته به نظرم نتیجه مطابق میل کسانی که بازی را طراحی کرده بودند نبود.
اینها را مرور کردم که بگویم چنین نيست که هر بازی که حاکم طراحی می کند الزاما به ضرر نیروهای دنبال تغییر تمام شود و همچنین الزما قدرتی که بازی طراحی کرده است بری از اشتباه نیست و قدرت مطلق هم نیست که بازی را دقیقا همانطور که دوست دارد جلو ببرد. روشن است که در شرایط فعلی، نیروهای امنیتی، به حزب در شرف تاسیس ندای ایرانی میدان می دهند. اما این به معنی نیست که دوستان بازی خورده اند. همین طور که میدان به آقای عارف چنین معنی را نمی دهد. همین طور که در تجربه های پیشین چنین چیزی موضوعیت نداشت.

۴-برای اینکه جواب دوستانی که راه حل باز کردن گره تحول در کشور را تشکیل حزبی جدید با استراتژي تعامل با رهبری مي دانند را دقيق تر ارزیابی کنیم اول باید صورت مسئله را بهتر بفهمیم و شبه مسئله ها یا مسئله های غیر واقعی را کنار بگذاریم. مخصوصا که محافظه کاران سعی دارند مسئله را این جور تعریف کنند که اولا شخص آیت الله خامنه ای عین قانون و منافع ملی است و اراده او از همه چیز فراتر است. دوما معیار حق و حقوق و افراد در نسبتشان با سیاست های مجموعه ی تحت نظر آیت الله خامنه ایست. اگر با کسی برخورد شده است حتما تند رفته و از چارچوب تعیین شده تخطی کرده و حذف شده‌ و کسی که می خواهد از خان نعمت بهره ببرد باید خودش را با سیاست های نظام که منظور منویات شخص مقام معظم رهبری است، تطبیق بدهد. این مشخصات کشتی نظام است و مثال ملموسش این است که اگر کسی خارج از کشتی باشد، ستاره دار می شود و اگر داخل این کشتی باشد بورسیه می شود؛ حتی اگر این کار مغایر با قوانین باشد.
خب اما صورت مسئله واقعی چیست؟   های عمومی کشور به صورت تبعیض آمیز صرف می شود، کسی مجاز نیست اعتراض کند. سبک های مختلف زندگی مردم، تحمل نمی شود و پلیس با زور و خشونت، سبک مطلوب حامیان آیت الله خامنه ای را سعی می کند بر همه تحمیل کنند. کارگران  مجاز نیستد اتحادیه صنفی مستقل خود را داشته باشند. هنوز راننده های اتوبوس شرکت خط واحد تهران به خاطر اعتصاب صنفی در زندان هستند. در حالی که یک عده هر روز وسط شهر تجمع خودجوش می کنند و حتی به سفارت خانه ها حمله می کنند اما کسی به آنها نمی گوید بالای چشم هایتان ابروست. سیاست خارجی که سرنوشت هفتاد میلیون ایرانی را تحت تاثیر قرار می دهد، از نقد و بررسی کارشناسان دور است؛ تا البته رئیس جمهوری انتخابات شود که سیاستی متفاوت از طرفداران آیت الله خامنه ای داشت باشد در آن شرایط نقد مجاز می شود. دارایی های عمومی در خدمت یک گرایش خاص است . صدا و سیما عملا ارگان جناح راست است که اگر رئیس جمهوری همسو باشد در خدمت او نیز هستند در غیر این صورت در مقابل او. بودجه های کشور حیف و میل می شود، در حالی که خدمات و حمایت های اجتماعی در کشور وجود ندارد. سپاه مثل یک حزب سیاسی عمل می کند و سازمانهای امنیتی به مثابه بازوی عملیاتی جناح راست. مخلص کلام این که زور می گویند و به پشتوانه زوری که دارند، هرکاری می خواهد می کنند و به کسی هم پاسخگو نیستند. اما نکته این است که  اولا  به اندازه کافی در این وضعیت نابسامان نفع می برند. دوما به اندازه کافی زور دارند تا جلو تغییر وضعیت را بگیرند. منافع که مشخص است. در شرایطی که عده ای ستاره دار می شوند و عده ای به خاطر دستفروشی به ضرب پنجه بکس کشته می شوند، عده ای دیگر، از رانتهای میلیاردی و رانتهای دانشگاهی بهره می ببرند. رسانه های کشور هم در خدمت سبک زندگی ای هستند که می پسندند و منابع عمومی همه ایرانیان تنها بین یک بخشی از جامعه تقسیم می شود که محصول شرایط موجود است. زور به اندازه کافی هم دارند. به این معنی که به هر فرایندی توانستند نهادهای حاکمیتی را به بازوهای های اجرایی یک جناح تبدیل بکنند. صدا و سیمای با پول بیت المال، ارگان حزبی شان است. سپاه را به حزب طرفدارنشان تبدیل کرده اند، اسلحه و زندان و پول هم که دارند و البته پشتیبانی اجتماعی کافی. چنین نیرویی باعث می شود چه وقتی در دوره اصلاحات دو قوه کشور در فرایند انتخابات در اختیار اصلاح طلبان قرار گرفت (علی رغم اختیار قانونی دولت و مجلس) اجازه تغییرات را ندهد و چه وقتی ملیون ها نفر به خیابان آمدند و تجمع اعتراضی ماه ها ادامه یافت نه که به آن وقعی ننهادند که با خشونت آنرا سرکوب کنند و بدون نگرانی محدودیت های قانونی وشرعی اسلحه جنگی را سمت مردم بی گناه بگیرند و معترضین را فله ای بازداشت و از طریق رسانه هایشان علیه رهبران معترضین لجن پراکنی کنند.
خلاصه اش می شود اینکه شرایط موجود مطلوب نیست. عده ای حرف زور می زنند. اما تا الان زور ما برای تغییر اساسی در این شرایط کافی نبوده است. یعنی مسئله توازن قوای مادی است که در مجوع هنوز به نفع ما نیست. خوب در مقابل چنین زوری چه واکنش هایی می توان داشت. ۱- تلاش برای ایستادگی و مقاومت درمقابل قانون شکنی صاحبان قدرت ۲- تلاش برای  کنار آمدن با قدرت و  اجتناب از شاخ به شاخ شدن با قدرتی که از ما قوی تر است ۳- انصراف دادن از  رویکردی که مسیر تغییرات را از طریق ماشین دولت و از خلال حکومت می داند و مستقیم سراغ مشکلات جامعه رفتن و به تغییرات کوچک اما پایدار، قناعت کردن.
البته این سه روش مواجهه با قدرتی که اجازه تغییرات را نمی دهد در عمل اینقدر خالص نیستند و معمولا ترکیبی است اما اول اجازه بدهید هریک از این سه شیوه مواجهه را با هم یک ارزیابی کنیم تا بهتر صورت مسئله و جواب های به آن را بشناسیم.

۴-۱- وقتی نیرویی جلو تغییر را می گیرد و با زور اجازه بهبود شرایط را نمی دهند و سعی می کند ازشرایط جاری حفاظت کند، یک راه، ایستادن در مقابل این قدرت است. ایستادن و مقاومت در مقابل قدرت هزینه بر است به همین دلیل ساده که زور دارد. حتی اگر تفاوت قوا زیاد نباشد هم  بالاخره مواجهه هر دو نیروی متقابل منجر به اصطکاک می شود.  البته مقاومت در مقابل نیروی که زور می گوید دست گذاشتن روی ریشه مسئله اصلی است و در صورت موفقیت، وضعیت به صورت  اساسی تغییر می کند اما مساله این است که وقتی این توازن قوا برابر نباشد یا طرف مقابل به ابزار های موثرتری برای اعمال قدرت دسترسی داشته باشد هزینه این مواجهه می تواند گزاف بشود. در این مسیر وقتی موازنه قوا برابر نباشد برای مقاومت مدام باید سعی کرد منابعی که می توانند موازنه قوا را تغییر بدهد را بسیج یا دست خوش تغییر کرد.  در عرصه بین الملی وقتی در با شرایط تبعیض آمیز مواجه هستیم برای مقاومت باید سعی کنیم منابع را بسیج کنیم؛ قدرت اقتصادی و نظامی خود را گسترش بدهیم؛ متحدانمان را بیشتر کنیم و سعی کنیم قدرت مقابل را ضعیف تر و منزوی تر کنیم. در عرصه داخلی وقتی نیروی سرکوب، ماشین حکومت را در اختیار دارد، باید چنان برنامه ریزی و عمل کرد که به مرور دیگر ماشین سرکوب توان کافی برای مقاومت در مقابل خواست تغییر را نداشته باشد. مشروعیت زدایی از عده ای  که ماشین حکومت  را قبضه کرده اند و تحلیل پایگاه اجتماعی آن، ایجاد پیوند بین معترضین و سازماندهی برای افزایش توان تاثیر. اما نکته ی ماجرا این است که نیرویی که دست بالا را دارد اجاز نمی دهد تو به مرور قوی شوی تا دیگر از پس کنترلت بر نیاید برای همین مثلا جلو سازماندهی را می گیرد. در چنین شرایطی معمولا کار کسانی که می خواهند مقاومت کنند به مقاومت گفتمانی و مشروعیت زدایی از حکومت متمرکز می شود و یا مقاومت خرد که چندان حساسیت قدرتی که دست بالا را دارد بر نیانگیزد تا زمان موعود.
بطور فشرده ویژگی ها در این شیوه مواجهه با نیروی مانع تغییرات اینچنین است. نقطه قوت: در صورت موفقیت ساختار معیوب به طور اساسی متحول می شود. نقطه ضعف: پر هزینه است و ممکن است گاه این هزینه بسیار گزاف باشد. تاکتیک: تضعیف حکومت از طریق مشروعیت زدایی؛ آنچه که در شرایط بسته حکومت، اجازه سازماندهی به معترضین نمی دهد. اما هر فعالیت یا آنچیزی که حکومت را تضعیف کند و معترضین را قوی تر.

۴-۲- وقتی با نیرویی مواجه ایم که شرایطی را حفظ می کند که نامطلوب است، اما در عین حال که یا در ارزیابی موازنه قوا عرصه نا برابر دیده می شود، یا اساسا مواجهه به صرفه به نظر نمی رسد، کنار آمدن و تسیلم شدن، یکی از شیوه های معقول است. امیدوارم اینجا واژه تسلیم بار منفی نداشته باشد. منظور این است که تسیلم قواعد بازی ای بشوی که نیروی قوی تر تعیین می کنند و سعی کنی در چارچوب قواعدی که او تعیین می کند بازی کنی. چراکه  بر اساس ارزیابی، نیرویی که دست بالا را دارد، می تواند آسیب های جدی بزند. برای مثال در عرصه بین المللی، مناسبات جهانی تبغیض آمیز و ناعادلانه است اما در عین حال به این ارزیابی می رسیم که نمی توانیم بازی قدرت های بزرگ را به هم بزنیم. و به طبع تسلیم این نظم شده و برای حل مشکلات سعی می کنیم نگرانی های قدرت بزرگ رفع کنیم و آنها را قانع کنیم که برایشان تهدیدی نداریم تا به ما آسیبی نزنند. این روش کم هزینه تر است اما همه سرنوشت به اراده قدرت بزگتر گره می خورد. با هیمن منطق در عرصه داخلی در مواجهه با حکومت اقتدارگرا راه حل این می شود که سعی می کنیم نشان دهیم خطری برای آنها نداریم و سعی می کنیم قانعشان کنیم که می خواهیم با همان قواعد بازی ای که او تعیین می کند، بازی کنیم هرچند قواعد ناعادلانه اند، اما با این کار ریسک آسیب دیدن توسط حکومت را کاهش می دهیم.  به صورت خلاصه در این شیوه مواجهه نقطه، قوت: هزینه و ریسک کمتر. اما در صورت همراهی قدرت می تواند منجر به تغییرات جدی شود. نقطه ضعف: دو نیروی رقیب همیشه نمی توانند بازی برد برد داشته باشند. وقتی مسئله استبداد یا حرف زور است پذیرفتن قواعد بازی حاکم پیشاپیش واگذار کردن مطالبات یا حداقل قناعت کردن به مطالباتی است که می تواند با منافع حکومت در تضاد نباشد. تاکتیک: رفع حساسیت حکومت، تضیمن برای بازی در نقشه ای که حاکم تعیین می کند ( که الزاما بد نیست) و تلاش برای اقناع صاحبان قدرت برای همراهی با تغییرات یا طراحی تغییر و تحول که منافع قدرت را هم تامین کند.

۴-۳-
وقتی حکومتی از اداره امور ناتوان است و نهادهای مختلف آن در خدمت وضعیتی هستند نمی توانند کشور را از شرایط نابسمان نجات دهند. در عین حال، راه تغییرات سیاسی در سطح حکومت بسته است. از یک طرف به اندازه کافی قدرت دارد که آسیب بزند به کسانی که می خواهند دست به ماشین دولت بزنند و از طرف دیگر گفتگو و تلاش برای اقناع آن بی فایده به نظر می رسد. یک روش بدیل این است که بجای تلاش برای اصلاح ماشین دولت با این هدف که منجر به تغییر شرایط شود، مستقیم سراغ دردهای جامعه، بدون توجه و یا جلب حساسیت حکومت رفت. یعنی وقتی کشور درگیر فقر است بجای تلاش برای اصلاح روشهای غلط حکومت در اداره کشور، می شود مستقیم تلاش کرد برای راه انداختن کسب و کارهای اجتماعی یا حتی خیریه هایی که  به وضع مردم رسیدگی می کنند.  راه انداختن بنگاه و نهادهای مختلف اجتماعی که حل بخشی از مشکلات جامعه را بر عهده بگیرد. در این روش از اصطکاک با حکومت اجتناب می شود در نتیجه احتمال آسیب خوردن از طرف قدرت به شدت کاهش می یابد.  اما در عین حال صرف نظر کردن از دولت به عنوان پر امکانات ترین نهاد یک کشور برای تغییر وضعیت جامعه امکان پذیر نیست. مخصوصا که گاهی خود حکومت مسبب مستقیم مشکلات است. اما در شرایط انسداد، تغییرات حداقلی ایجاد می شود که درعین حال پرثبات هم هست. به صورت خلاصه در این روش: نقطه قوت: عدم اصطکاک با حکومت، تغییرات پایدار. نقطه ضعف: تغییرات کوچک و زمان بر و در عین حال ناتوان از حل مشکلاتی که خودت حکومت مستقیما مسبب آن است. تاکتیک: رفتن مستقیم سراغ مشکلات جامعه از طریق راه اندازی نهادهای اجتماعی که اصطکاکی با حکومت ندارد.

با این توضیحات شاید بهتر بتوانیم دوستانمان را که عزم تلاشی نو برای پیگیری تحول و تغییر شرایط فلاکت بار کشور دارند بفهمید. تعامل و تسلیم به قواعد قدرت مستقر، نقاط ضعف و قوت خودش را دارد چنان که دیگر شیوه های مواجه شدن با قدرت مستقر هم بری از نقاط ضعف و البته ویژگی هایی مثبت نیستند. عضویت فردی که نسبت خانوادگی با مقام رهبری یعنی حاکم و صاحب قدرت سیاسی در کشور دارد، در هیئت موسس ندای ایرانیان که شیوه تعامل و تسلیم را در مواجهه با قدرت دارد، تاکتیکی منسجم با این استراتژي است. نمی شود دوستانمان که در همه این سالها برای اصلاح کشور کوشیده اند را به صرف انتخاب روشی متفاوت برای مواجهه با قدرت مستقر، خائن به آرمانها نامید. دوستانی که بسیاری از آنها را به صورت شخصی سالهای سال شانه به شانه هم مبارزه کرده ایم. هر چند شاید به توان گفت تصور این دوستان که می شود با تسلیم شدن و گفتگو در مورد مشکلات کشور و نشان دادن حسن نیست بدون اتکا به تغییر موازنه قوا، عده ای را قانع کرد از منابعی که در اختیار دارند صرف نظر کنند، بسیار آرمانگرایانه و بر عکس اعلام دوستانمان اتفاقا عملگرایانه نیست. اما به صرف این ويژگی ها  نمی توانیم در حسن نیت دوستانمان شک کنیم. درست است که دوستانمان بیش از یک دهه است که شاخه جوانان احزاب و گروهای اصلاح طلب را اداره می کنند اما این به این معنی خامی آنها نیست. جوان سابق اصلاح طلب که بسیاری از ایشان الان در میان سالی هستند، هم از تجربه فردی غنی برخوردارند و هم از تجربه نسل های قبل از خودشان.
با وجود اینکه معتقدم در عزم شان برای تعامل با مقام رهبری، صادق و مصمم هستند، اما مشخص نیست چرا آیت الله خامنه ای باید به آنها اعتماد کند. و اساسا اگر ضرورتی وجود نداشته باشد چرا باید به دنبال راه های بدیلی بجز وضعیتی باشد که اطرافیان ایشان می پسدند اما غیر محتمل بودن به ثمر رسیدن این تلاش، اهمیت این که اگر روزی مرکز قدرت با اصلاح روند های که به کشور خسارت می زند همراهی می کنند را کم کند. اتفاق بعیدی که در صورت تحقق منجر نتیاجی شگرفی خواهد شد. غیر محتمل بودن این استراتژي را می شود نقد کرد اما نمی شود در خیرخواهی کسانی که این مسیر را می پیمایند تردید کرد. ایده ای که روش جدیدی نیست. پیش از این هم متاسفانه بارها و بارها تلاش ها جهت گشودن باب تعامل با رهبری به در بسته خورد یا به خلف وعده ها و خدعه های حضرت آیت الله خامنه ای به نتیجه های عکس انجامید. چنان که دکتر رضا خاتمی در سال ۸۴، در جلسه ای با اعضای ستادهای انتخابات دکتر معین گفت، اگر مقام معظم رهبری پرچم اصلاح را در دست بگیرند ما نیز زیر پرچم ایشان خواهیم رفت.
تلاش برای تعامل با قدرتی که اساسا دیگری متفاوت را نفی می کند و شرط پذیرش افراد را در دست شستن از سیاست های متفاوت برای ادراه کشور می داند در معرض آسیب استحاله گفتمانی است. یعنی کسانی که برای اصلاح روند سعی می کنند وارد تعامل با قدرت مستقر شوند، به مرور، برای رفع حساسیت حاکم، پیگیری هدفهایی که به خاطر آنها وارد راه تعامل شدند را یک به یک واگذار می کنند؛ و در این راه علاوه بر اینکه مطالبه جدی را محقق نمی کنند گفتمان بدیل برای اداره کشور را نیز به ابتذال کشند. اما ظاهرا دوستان حتی به این آسیب هم حساسیت نشان دادند. اعلام اینکه به رهبری آقای خاتمی پایبند هستند، معیاری است برای جلوگیری از این آسیب. اگر مناسبات قدرت، دوستانمان را به بریدن از خاتمی هل ندهد می توان خاطر جمع بود که دچار انحراف نخواهند شد.
عزم بخشی از دوستانمان در صورت پایبندی به حقوق مردم حتی در حالت اینکه به مرور زمان مشخص شود این تلاش برای تغییر کشور واقع بینانه نبوده است، حداکثر یک تلاش ناکام دیگر ر در طول تاریخ اصلاحطلبی که منجر به نتیجه نشده است می انجامد. هر چند در آنصورت هم می تواند تجربه نسلی ما برای قدم های بعدی را غنی تر کند. این حرکت دوستانمان مانع تلاش دوستان دیگر، که جنم و عزم مقاومت در مقابل زورگویی های قدرت مستقر دارند، ایجاد نمی کند و همچنین راه را برای بعضی از ما که همت و پشتکار برای تغییرات جامعه محور داریم نمی بندد. و چناچه این تکثر در بین نیروهای حامی تغییر، منجر به درگیری داخلی نشود شاید بتواند در مجموع تلاش برای بهبو شرایط کشور را در کل غنا بخشد. با این تفاصیل می توانیم به این حرکت دوستانمان با همه بیم ها و امیدهایی که در کنار آن است نگاه مثبتی داشته باشیم و امیدوار باشیم در تلاششان برای بهبود شرایط کشور موفق باشند.

۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۲, جمعه

در پاسخ به نامه محی‌الدین حائری شیرازی به میرحسین موسوی

حضرت آیت‌الله محی‌الدین حائری شیرازی
سلام
 نامه‌ی شما به میرحسین موسوی و مهدی کروبی را خواندیم. حرفی متفاوت از چیزهایی که به شکل ‌های مختلف بارها تکرار شده بود، در آن نبود. اما به خاطر اینکه حداقل نامه به دور از توهین و بی احترامی رایج در گفتار طرفدارن آیت الله خامنه‌ای نوشته شده بود و می شود حدس زد نوع نگاه شما شبیه تحلیل آیت الله خامنه ای است، وارد گفتگو شدن به شما اهمیت مضاعف میابد. امیدوارم دغدغه هایی که به عنوان یک جوان ایرانی طرح می کنم به دست شما برسد و حضرت عالی به عنوان یکی از طرفداران آیت الله خامنه‌ای، آن را با حسن نیست  بخوانید.

آقای حائری شما صورت مسئله را اینچنین طرح می کنید که انگار یک دعوایی شده است که حادثه است؛ یعنی می توانست اتفاق نیفتد و این تقصیر موسوی است. اگر موسوی اعتراض نمی‌کرد این اتفاقاتِ اجتناب پذیر رخ نمی داد. حالا آیت‌الله خامنه‌ای به این اتفاق‌ها می‌گویند فتنه؛ یا حتی یک بار اعتراضات را به بیماری، و منتقدین را میکروب تشبیه کردند یا چنانکه احمدی نژاد قبلا گفته بود خس و خاشاک و حتی بز هم خطاب کرده بود. حالا شما همه‌ی اینها را با بیانی ساده تر و مودبانه‌تر می گویید. ولی اصل ایده‌ی پشت همه‌ی این حرف‌ها این است که وضعیت موجود و شرایط آنروزها درست، منصفانه، عادلانه و کارآمد بود تا اینکه فرد یا عده معدودی توطئه، فتنه یا اغتشاش یا هرچیزی شبیه این بپا کردند. این هم به خاطر این است که یا دشمن بوده‌اند یا فریب دشمن را خورده‌اند یا غفلت کرده اند و بصیرت نداشته‌اند. در نتیجه برای اینکه مسئله را حل کنیم باید ریشه توطئه را بزنیم که همان معترضین هستند. این اصرارِ نسبت دادنِ اعتراضاتی که از سال ۸۸ شروع شد به خارج از کشور هم با همین منطق قابل فهم است. اما متاسفانه باید به شما بگویم این گونه دیدن مسئله و مشکل و آنر ناشی از اغتشاش عامل منفرد یا بیرونی در سیستم دیدن همان کتمان صورت مسئله واقعی است. حالا یا شما متوجه مشکلات اساسی که ریشه اعتراضات است نمی شوید یا  بر عکس، جزو کسانی هستید که علی رغم اینکه متوجه ریشه اصلی اعتراضات هستند، ولی برای اینکه ریشه ی این مشکلات با منافع و منابع قدرتشان گره خوده است در نتیجه به خاطر جاه‌طلبی جناحی نمی خواهند تن به اصلاحات ساختاری بدهند، اتفاقا به خاطر همین مسئله تلاش می کنند مشکل را به توطئه خارجی و یا فتنه گریِ یک عده ای معدود نسبت بدهند. صورت بندی کردن مسئله به این شکل باعث می شد اینکه موسوی ای که همچنان بعد از پنج سال جلوشان ایستاده است به مسئله اصلی شان تبدیل شود و مدام از او  بخواهند که کنار بیاد تا غائله بخوابد. یا به تعبیر شما شمعک فتنه خواموش شود.
 اما اگر از نگاهی که می‌خواهد اصل بحران را کتمان کند و آن را به اغتشاشی بخاطر دعواها و توطئه‌های شخصیِ عده‌ای قلیل نسبت دهد رها شوید و به ماوقع به صورت ریشه ای و واقعی نگاه کنید خواهید دید که مسئله اصلی این است که جنبش سبز نه یک اغتشاش و حادثه که پیامد یکسری دردهای ساختاری است. میرحسین نبود که به مردم گفت دنبال من بیایید. میرحسین پای مردمی که دیگر جانشان به تنگ آمده بود ایستاد. مسئله اصلی این است که یک عده در این  مملکت حرف زور می زنند. حرف زور است که خودشان را مجاز می دانند سبک زندگیشان را به بقیه مردم تحمیل کنند، حرف زور است که پول مملکت را بین خودی‌ها تقسیم می‌کنند، حرف زور است که دزدی می‌کنند و با وقاحت می‌گویند کشش ندهید، حرف زور است که بچه‌ها را در خوابگاه‌های دانشجویی زدند و تنها یک نفر را به جرم دزدین ریش تراش محکوم کردند، حرف زور است که صدا و سیمایی که با پول همه مردم اداره می شود را به ارگان حزبی خودشان  تبدیل کرده اند و صبح تا شب حرف‌ها یک جناح را تبلیغ می‌کنند و علاوه بر این به بقیه مردم که مثل آنها نیستند توهین و معترضین را تحقیر می‌کنند، حرف زور است که فکر می‌کنند صلاحیت دارند انتخابات، که قرار است مجرای اعمال نظر عموم مردم در اداره کشور باشد را به انتخابت دو مرحله‌ای تبدیل کرده و ما مجبوریم بین کسایی که قبلا نمایندگان حضرت آقا تایید کرده‌اند انتخاب کنیم. حرف زور است که به ما اجازه نمی‌دهند از حق قانونی برای تجمع و تظاهرات استفاده کنیم ولی طرفداران حضرت آقا در روز روشن به سفارت خانه ها حمله می‌کنند و عکس یادگاری می‌گیرند و کلی به کشور آسیب می زنند اما کسی به آنها تو هم نمی‌گوید، حرف زور است که بسیجیِ طرفدارشان هرچه بیشتر فحش بدهد و خشونت بورزد ترفیع می‌گیرد و بقیه دانشجو‌ها اگر بگویند بالای چشم آقایان ابرو ست ستاره‌دار می‌شوند، حرف زور است که کیهان و دیگر روزنامه‌های وابسته به مرکز قدرت، که با پول همه مردم اداره می‌شوند مشغول لجن پراکنی علیه هرکسی مثل آنها نیست باشند ولی هیچ روزنامه‌ای جرات نداشت باشه حتی به نقدی که به گوشه قبای حضرت والا برخورد هم اشاره‌ای بکند، حرف زور است وقتی کارگر ما می‌خواهد اعتراض صنفی بکند بازداشتش می‌کنند، معلم ما اعتراض می‌کند چون حقوقش کم است برخورد امنیتی می‌کنند اما یک عده خودجوش، بسیج شده، هر جا هر غلطی می‌خواهند می‌کنند و کسی نمی تواند بگوید بالای چشمتان ابروست، حرف زور است که وقتی می‌گوییم آقا ما نگران سلامت انتخابت هستیم جواب بگیریم اصلا هر کس در مورد سلامت انتخابات حرف بزند توطئه کرد‌ است. حرف زور است که دولت و سپاه و همه‌ی حکومت بسیج شوند که کسی را در قدرت نگه دارند و این را هم پنهان نکنند و عضو شورای نگهبان برود در میتینگ تبلیغاتی حضرت آقا هم صحبت کند. حرف زور است که سپاه رسما مثل یک حزب سیاسی شده است، فرمانده ی سپاه بیشتر از دبیر کل احزاب، موضع سیاسی می گیرد ولی جلو فعالیت احزاب منتقد را می‌گیرند، حرف زور است که دست فروش را می‌گیرند اما سپاه است که اسکله بدون نظارت کمرک دارد و از راه قاچاق کسب و کار راه انداخته است. حرف زور است بروند در دنیا رجزخوانی کنند، با سیاست خارجی حضرت آقا کشور تحریم شود اما در اوج بی پول بودجه سپاه افزایش پیدا کند اما پولی که باید یارانه بشود یا صرف خدمات به مردم شود به اجبار کم شود. حرف زور است که گنده لاتیش را حضرت آقا کند و هزینه‌اش را مردم مستضعف در زندگی روزمره‌شان بدهند. حرف زور است که رسما و علنا بیاید بگوید هرکس روی حرف من حرف بزند می‌زنم می کشمش، خونش هم پای خودش است. حرف زور است که وقتی به نتیجه انتخابات اعتراض کردیم جوابمان را با گلوله داند. حرف زور است که به مسئول فاجعه کهریزک پست بالاتر بدهند. حرف زور است وجود آن عده که شما را نمی پسنند با لفظ فتنه گر کتمان کنید. حرف زور است که سعی می‌کنند آدم ها را به این خاطر که اعتراض داشته‌اند از همه عرصه‌ها حذف کنند. حرف روز است که وقتی مردم خسته از همه‌ی گندی که اینها به کشور زده‌اند با وجود همه تلخی‌های سالهای گذشته به هاشمی اقبال می‌کنند، او را از انتخابات حذف می‌کنند. حرف زور است وقتی جلیلی در رقابت با روحانی تنها رای موافق اقلیتی کوچک را کسب می‌کنند باز از رو نمی‌روند و کار شکنی می‌کنند که چرا روحانی سعی می‌کند به همان وعده‌هایی که داده‌است عمل کند.
صورت مسئله این است که عده‌ای حرف زور می‌زنند. مسخره است وقتی می‌پرسیم چرا حرف زور می‌زنید؟ بگویید تو تسلیم حرف زور شو تا ما دیگر حرف زور نزنم. سوال مردم، فردای انتخابات ۸۸ این نبود که موسوی می‌گوید چه کار کنیم. سوال این بود میرحسین کنار ما خواهد ایستاد یا نه. مردم از حرف زور خسته شده بودند. مردم از حرف زوری که بزرگی آنها را کتمان می‌کرد به تنگ آمده بودند. معرفت میرحسین این است که سر قولش با مردم ایستاد و تن به حرف زور نداد. میرحسین اولین فراخوانی که برای تجمع داد، سال ۸۹ برای سالگرد انتخابات ۸۸( یعنی یکسال بعد از شروع جنبش سبز) بود که که آن راه هم لغو کرد. اگر چشم داشتید می‌دید که مسئله، کینه شخصی که از میرحسین دارند نیست. مسئله این است که حرف زور می‌زنند.
میرحسن کاری که می‌باید را کرده است. او انتخاب کرد کنار مردم و جلو حرف زور بایستد. اگر چه ایستادگی میرحسین دل گرمان کرد اما ریشه‌ی مساله میرحسین نیست که با حصر او یا فشار بر او برای سکوت داغ حرف زور شما قابل تحمل شود. اتفاقا که این تلاش‌ها برای به کرسی نشاندن حرف زورتان مسئله را پر رنگ تر می‌کنند. یعنی همین مسئله که مجازید و می‌توانید حرف زور بزنید و به میرحسین بگویید حرفهایی که تازه میانگین مسائلی است که مردم به آن اعتراض دارند را، نگوید. اصل مشکل همین مسئله است که می خواهید کتمان کنید. برای همین هم هست نمی فهمید حصر مسئله واقعی را حل نمی کند. 
۵ سال حرف زور زده‌اید و به قول عماد بهاور، جوان بی گناهی که به جرم طرفداری از میرحسین موسوی اکنون در زندان است، ما هم «پنج سال است ایستاده ایم». میرحسین انتخاب کرده است که تن به حرف زور ندهد. همه ی این پنج سالِ  سخت، مثل کوره‌ای داغ، ما را فولاد آب دیده کرد است. راه خیابان را ببندید از پنجره انتخابات می آییم، منتخبمان را مرعوب کنید پشتش با پیگیری مدام وعده‌های و برنامه‌هایش  پر می کنیم. فضای سیاسی را ببندید، در عرصه اجتماع و فرهنگ در مقابل حرف زورتان می ایستیم. نهاد انتخابات را تضعیف کنید دوباره از خیابان کمک می گیریم. خلاصه این که شما یک راه را مسدود کنید یا یک همراه را محدود، تاثیری در این خواست که ما نمی خواهیم به حرف زور تن بدهیم، ندارد. خودمان را با تاکتیک‌هایمان گره نزده‌ایم ما فقط می دانیم شما نمی توانید از ما بخواهید که به تحقیر تن بدهیم. هر دری را ببندید پنجره ی دیگر پیدا خواهیم کرد. جلوی هر روشی را سد کنید راه‌های تازه‌تری را امتحان خواهیم کرد. هر کس خسته می شود آدمهای تازه نفس‌تری جایش را می‌گیرند. در این سالها ما سخت جان شده ایم. تنها یک راه دارید آنها هم این که دست از زور گفتن بردارید. 
اما کینه شخصی هم با کسی نداریم باور داریم که پیروزی ما شکست کسی نیست و آن آینده که ما برای آن تلاش می کنیم حتما شماها که به ماها ظلم کردید هم بهره مند خواهد کرد، ما آماده بودیم حتی آنهایی که ما را در خیابان‌ها زده بودند را هم در آغوش بگیریم. اما بدانید تا شما حرف زور می‌زنید ایستادگی در مقابل حرف زور هم هست. این قصه، پایانش تلاش برای تسلیم کردن آدم‌هایی که اراده کرده‌اند در مقابل حرف زور بایستند نیست. این دیگر باید در این چند سال براتان ثابت شده باشد. تنها یک راه حل وجود داره آنهم اینکه به رسمیت بشناسید بخش مهمی از ایرانی‌ها، سلیقه شما برای سبک زندگی و نظر سیاسی شما را در مورد نحوره اداره کشور نمی‌پسندند. نمی‌توانید کتمانشان کنید یا مجبورشان کنید شبیه شما شوند.  نه دشمن هستند نه بدخواهند فقط مثل شما نیستند. قابل کتمان هم نیستند. حضرت آیت الله محی‌الدین حائری شیرازی حرف ما ساده است: حرف زور نزنید!
با احترام
یک جوان ایرانی-حمزه غالبی



۱۳۹۳ فروردین ۱۹, سه‌شنبه

در مورد طمع دولت برای سهم بیشتری از پول نفت


یکی  از مواردی که در تبلیغات دولت، در طرحِ "نه به یارانه‌ها" بر عکس نمایانده می‌شود این است که "یارانه‌ها، کمک‌های دولت به اقشار ضعیف است". این یک فریب است. درآمد نفتی، دارایی مشاع مردم است. توزیع نقدیِ بخشی از درآمد نفتی کشور، که قبلا صرف یارانه‌های حامل‌های انرژی یا چیزهای شبیه این می شد، راهی برای کاهش تبعیض در تخصیص درآمد مشاع -که در روش قبلی به خاطر مصرف متفاوت، مساوی تعلق نمی‌گرف-، است. صورت مسئله ی دقیق این است که درآمدِ مردم از دارایی‌های عمومی، به صورت امانت نزد دولت است و دولتِ منتخب، به وکالت از مردم و نمایندگی از آنها، این پول ها را هزینه می کند؛ که البته تنها بخشی از آن به صورت مستقیم در اختیار صاحبان اصلی آن است؛ آن چیزی که الان دولت می خواهد، این است که همان بخش را هم به صورت کامل در اختیار داشته باشد.

از آنجایی که این پول‌ها، بخشی از درآمد ما از دارایی‌های مشاعمان است، این که اينكه ما چهل هزار تومان يارانه نقدي را به دولت ببخشيم يا خودمان خرج كنیم، هيچ ربطي به اين ندارد كه ما به اين پول احتياج داريم يا نه.  بلكه بستگي به اين دارد كه من نوعی مي خواهم سهم بيشتري از پولم را در اختيار دولت قرار بدهم یا خیر. اگر انتخابي بود شخصا ترجح مي دادم نه اين چهل هزار تومان، بلكه كل سهم مساوي هر ايراني از درآمد كشور را بگيرم، كه مبلغش مي شد ميزان درآمد نفتي كشور، تقسيم بر جمعيت مان. بعد بر اساس ميزان ساير درآمدها و البته مصرف‌ام، سهمم از هزينه‌هاي عمومي را از طریق ماليات پرداخت می‌کردم. چیزی شبیه طرحی که آقای نیلی، سال ۸۷ ارائه کرد.
سال ۸۷، آقای نیلی، که الان مشاور آقای روحانی است، طرحی داشت که منجر به افزایش پرداخت های مستقیم به مردم می شد. ایده ی اصلی طرح این بود که "درآمد نفتی، متعلق به مردم است و کل این دارایی باید مستقیم و به طور مساوی، به همه ی ایرانی ها تعلق بگیرد". در قدم بعدی دولت متناسب با درآمد هر شهروند، از او مالیات را اخذ، و هزینه های عمومی کشور را تامین کند.  ستاد آقای کروبی هم این طرح را به عنوان طرح دولت آینده پذیرفته بود. حالا برایم روشن نیست چطور آقای نیلی و دوستانی با این نوع نگاه، به این راه حل رسیده اند که سهم مستقیم مردم از درآمدهای خودشان از نفت را کاهش بدهند، در حالی بسیاری از نهادهای دیگر، در همین سال، افزایش بودجه ی عجیب و غریب داشته اند.
دولت باید بتواند شفاف توضیح بدهد که چرا همزمان از مردم می خواهد پول بیشتری از داریشان را در اختیار دولت قرار بدهند، بودجه نهاد هایی دیگری که از محل دارآیی مشاع مردم تامین می شود، افزایش پیدا می کند. در بودجه ی امسال، بودجه ی شورای نگهبان، با وجود این که هیچ انتخاباتی امسال برگزار نمی شود، ۱۰۰ درصد افزایش یافته است. دولت باید بتواند توضیح دهد، پول بیشتری که از مردم طلب می کند را دقیقا کجا قرار است صرف کند.
چند تا چهل هزار تومان باید به دولت کمک شود، تا ۵۰۰ ملیون تومان یک جا بدهند آقا زاکانی که خرج بصیرت پراکنی کند؟!
بودجه ی صدا و سیما، مخصوصا این پول هایی که صرف ساختن مستند های بی مایه و توهین آمیز علیه جنبش مردم می شود چقدر است؟ و چند تا چهل هزار تومانِ اضافی باید جمع بشود تا فیلمهای توهین آمیز بیشتری ساخته شود؟ بودجه موسسه مصباح یزدی که کارش تئوریزه کردن دیکتاتور و نفی نقش مردم در حکومت است، از بودجه عمومی و پول مردم چقدر است؟ و چند تا چهل هزار تومان باید جمع شود تا این بودجه تامین بشود؟ این سربازان جنگ نرمی که اینجا، در همین شبکه های آنلاین،  کارشان فحش دادن و تحقیر کردن است، و ساعتی ۷ هزار تومان حقوق می گیرن،د چند تا چهل هزار تومان باید جمع بوده تا حقوق اینان در بیاید، تا با خیال راحت  اینجا فحش بدهند؟ چند تا چهل هزار تومان باید جمع شود تا جیب بابک زنجانی پر شود؟

پی نوشت: پول نفت سر سفره چه کسانی؟ http://goo.gl/wpjEJL
پی نوشت ۲: یادداشتم در مورد پرداخت یارانه های نقدی قبل از اجرای این طرح مربوط به تیر ۱۳۸۷ http://goo.gl/iARnla

۱۳۹۳ فروردین ۵, سه‌شنبه

عشق و نفرت سیاسی

زیاد شنیده‌ایم که عشق آدم را کور می‌کند در حالی که ممکن است کمتر در مور اثرات نفرت شنیده باشیم. عشق و نفرت دو روی یک سکه هستند. عشق/نفرت نگاه‌مان را معوج می‌کند. عاشق یک سره زیبایی می‌بیند و زشتی‌ها را یا نادیده می‌گیرد یا توجیه می‌کند. متنفر و کینه‌جو یکسره همه چیز را سیاه و شیطانی می‌یابد. زیبایی‌ها را اگر نتواند کتمان کند فریب می‌داند. نفرت آدم را از بین می‌برد به همین مقیاس وقتی وارد سیاست می شد می تواند یک جامعه را از درون تباه کند.

یکی از سم هایی به نظر میزانش در فضای عمومی کشورمان زیادی بالاست همین عشق/نفرت در سیاست است. یکی از مصداق های عشق/نفرت در سیاست این مرز بی مبنای موافقان و مخالفان جمهوری اسلامی است. (البته جمهوری اسلامی یک مفهم انتزاعی است که از نظر یکی مثل من اساس محقق نشده یا در حالت خوشبیانه منحرف و توسط نامحرمان غصب شده از نظر دیگر ممکن است  اسم مستعار شخص آیت الله خامنه ای باشد. قاعدتا مثل هر بحث انتزاعی دیگری ممکن است به این سادگی ها موضوع روشن نشود به همین خاطر برای اینکه بحث ها ملموس بماند و دعوای اسکولاستیک نکنیم  مراد را حاکمان فعلی می‌گیریم.) یکسری رسالت خودشان را در این می دانند که یکسره از هر عمل حکومت و نظر صاحبان قدرت دفاع کنند، زشتی‌هایش را کتمان کنند، کوچکترین نقطه سیاهی را به آن نپذیریند و تنها نقدشان متوجه کسانی که است که قدرت مستقر را نقد می کنند یا باعث تضعیف صاحبان قدرت می شوند. روی دیگر همین سکه عده‌ای دیگر هم با همین منطق یکسره حاکمان را شیطان و سیاه می ببیند، هر زشتی را مبالغه آمیز روایت می کنند و هر کار خوب را کتمان یا تخفف می دهند یا پشت آن نقشه سیاهی می بینند، تمام مشکلات را متوجه او می‌ببیند و اگر خیر و زیبایی وجود داشته باشد یا به خاطر ضعف اوست یا فریب. هر چیزی که ضربه به او بزند را تایید و هر چیزی که او را تایید یا تقویت کنند رد می کنند. این، دو نوع نگاه نیست  بلکه واکنشی با منطق یکسان از سر عشق/نفرت به سیاست است که به نظرم هر دو ره به ترکستان می برد.
برای ملموس شدن این رویکرد مواجه شدن با عشق/نفرت با حاکمان اجازه بدید مثال شخصی بزنم. گاهی وقت ها نقدی را که می نویسم عده ای تذکر می دهند که این‌ها باعث تضعیف نظام می شد! جواب من این است که چه اهمیتی داره؟! یا گاهی عده معترض می شوندکه این که گفتی کمک به رژیم است. جواب من این است که چه اشکالی دارد؟! یکی از فرضیه‌هایم برای قوت گرفتن این تقسیم بندی غیر واقعی استفاده حاکمان از نهادهای امنیتی کشور به عنوان بازوهای عملیاتی خودشان در مواجه با رقبای سیاسی است. اما نکته مهم این است که اتفقا به همین دلیل نباید این تقسیم بندی های غیر واقعی را پذیرفت.
اگر نخوایم عاشقانه یا کینه‌ورزانه سیاست بورزیم هیچ دوست و دشمن دائمی و تامی وجود ندارد. هیچ فرشته و شیطانی وجود ندارد. می توانیم با افراد در عین حال که دعوا داریم منافع مشترک هم داشته باشیم. روشهای‌مان را نه بر اساس عشق/نفرت نسبت به حاکم/مخالف‌حاکم که بر اساس منافع و کرامت مردم و ارزشهایی که برایمان مهم است می‌سنجیم که جایی می تواند هم راستا با منافع حاکم باشد یا نباشد، این اصلا مساله تعیین کننده نیست. مثال واضع روشن و بدون رودربایسی‌اش این است که ما با آیت الله خامنه‌ای به عنوان صاحب قدرت سیاسی در کشور هم اختلاف نظر داریم هم اشتراک منافع. تلاشش برای شخصی کردن قدرت را نقد و از محدود کردن بعضی از رفتار غیر قانونی نهادهای حکومتی حمایت می‌کنیم. حمایتش از دولت ناکارآمد و فاسد احمدی نژاد را برنمی‌تابیم و پشتبانی‌اش از دولت منتخب حسن روحانی را قدر می‌گزاریم. نقد ما به او نه به خاطر عشق/نفرت که بخاطر روشهای که او در پیش گرفته بود و به نظر ما غلط است. همانطور که نقد کردیم اگر در مسیر سربلندی کشور حرکت کند از او حمایت می‌کنیم و اگر هم پایدار سیاست‌های درست در پیش بگیرد زیر پرچمش هم می رویم. سپاهی که جلو مردم بایستد و مشغول قاچاق شود یقه‌اش را می‌گیرم اگر در نقش اصلیش در کنار مردم و حامی همه ملت با رنگ مختلف بایستد بر بازوانش بوسه می‌زنیم. نیروهای نظامی اگر وارد سیاست شوند جلوشان میاستیم و اگر در نقش اصلی شان در دفاع از کشور ظاهر شوند لباس رزم می پوشیم تحت فرماندهی شان سربازی می کنیم. یعنی حداقل من فکر می کنم سیاست درست این است.

خلاصه لطفا کسی به من نگوید این حرف را زدی به نفع رژیم هست. رژیم کار درست بکند نه فقط طرفدارش هستیم که کمکش هم می کنیم و کسی هم نگویت فلان کار را می کنید تضعیف نظام هست. راه غلط خلاف منافع کشور هرچی باشد نقد می‌کنیم اسمش رو هر چی می خواهند بگذارند.

۱۳۹۳ فروردین ۲, شنبه

هر روزتان نوروز!

تقسیم زمان یا همان نشانه‌دار کردنش کمک می کند ملموس‌تر بفهمیم‌اش. مثلا «یک سال گذشت» چه معنی‌ای می‌دهد؟ یا الان با آخرین باری که غروب خورشید را یادم می‌آید چه فرقی می‌کند؟ البته این واحدهای خطی که ما الان به آن عادت داریم خودش درک ما از زمان را جور خاصی قالب می‌زند که تردید دارم که تنها درک بدیل باشد. از واحد‌های خطی منظورم این است که که این واحدها و نشانه‌هایی که با اعداد یک به یک متناظر شده‌اند به یک نسبت ثابت اضافه می شوند. هم نسبت‌ها مساوی است، یعنی سال ۹۲ می شد  ۹۳ ، نمی تواند بشود ۹۴ یا ۹۱/۵. در حالی که خودم حسم به سال‌ها مساوی نیست. یعین بعضی دوره‌های که در تقویم مساوی هستند برایم خیلی طولانی ترند. علاوه بر این در یک خط مستقیم هم جلو نمی رود. همان درکی که ساعت شنی می خواهد به ما تحمیل کند. ساعت شنی که بر عکس شده است و شنها با ریتمی ثابت می‌ریزند. یادم می‌آید بچه که بودم زمان برایم چرخشی بود یعنی اینکه تکرار می شد نه یک خط که جلو می رود. در ذهنم تقویم یک دایره بود. که به صورت شعاعی ماه‌ها را رویش نوشته بودند. مِهر سمت شرقش منطبق با افق بود و فروردین سمت غربش روی همان قطر دایره. سال جدید هم بعد از سه ماه تعطیلی تابستان از اول مهر دوباره تکرار می شد. یعنی انگار می چرخید نه اینکه روی یک خط جلو برود.  سال دوباره شروع می شد نه اینکه برود سال بعدی.
سنگ قبر دایی بزرگم که عدد ۱۳۹۲ روی آن حک شده است

با وجود اینکه برنامه‌ریزی کردن بر اساس سال به نظرم روش خوبی است چون زمان را دیدنی و لمس کردنی می‌کند و کمک می‌کند به اینکه آدم آگاهانه‌تر با فرصت حیاتش مواجه شود و یا به شکل معنا دارتری زندگیش را سپری کند اما یک جورایی احساس می‌کنم در پس این نوع نگاه، جهانبینی هست که زندگی را به مجموعه‌ای از پروژه‌های پشت‌ِسرِهم تقلیل می‌دهد. چیزی که انتخاب من نیست. شخصا زندگی را بیشتر «روندهای» معنی‌دار می‌بینم. برای همین دوست ندارم در نقش مسئول کنترل پروژه به زندگی نگاه کنم. یک جوری زندگی «انتخاب» روند‌هاست و «سیری» از تبدیل و تغییرها و «شدن» هایی که از خلال انباشت تجربه‌های متفاوت از «بودن» معنی پیدا می کند. نه پیگیر انجام دادن پروژهای متوالی که تنها خروجی‌هایش مهم است و گاهی وقت‌ها هم این اهمیت تنها به این است که نقطه شروعی برای پروژه بعدی. 


خلاصه می‌خواستم در مورد کمکی که تاریخ‌های مشخص مثل تحویل سال یا تاریخ تولد یا چیزهایی شبیه این برای برنامه‌ریزی زندگی می‌تواند به ما بکند بنویسم اما در همین روندی که دارم بلند بلند با شما فکرمی‌کنم این نگرانی سراغم آمد که درک مدیریت پروژه‌ای از زندگی چقدر می‌تواند کیفیت زندگی را کاهش بدهد. شاید مثلا بجای پروژه‌هایی که می خواهیم انجام بدهیم یا حداقل در کنار آنهاها، این زمانها مثل نوروز بتواند به ما کمک کند که وجوه غیرخطی زمان را حس کنیم و متوجه این هم بشویم که زنجیره پروژه‌های متوالی اسیر تسلسلی که همه امکان‌های حیات را  زیر چرخ زمان و پای سراب آینده که خودش را در انتهای خط زمان نشان می‌دهد از بین می‌برد. برای همین شاید بتوانیم به این هم فکر کنیم که چه مسیری را می خواهیم برگزینیم. به چه «سمت»ی می‌خوایم «حرکت» کنیم، با چه «سبکی» زندگی می‌کنیم و چقدر انتخاب آگاهنه ماست. اصلا اجازه بدهید موقعیت را غیر واقعی‌تر کنم تا کمی فکر کردن به آن راحت‌تر باشد. فرض کنید اگر بدانید سال آینده آخرین سالی ست که فرصت حیات دارید، چه طور به آن مواجه می شوید؟ نه جدی به این فکر کنید. شاید جواب به این سوال بتواند کمک کند به روشن تر شدن چیزی که می خواهم در موردش بگویم و مطمئن نیستم که موفق بوده باشم. البته به نظرم چنین وضعیتی شرایط واقعی است که ما معمولا فراموشش می کنم چون منطقش همین است حالا ممکن است این یک سال مدتی کم یا زیاد شود ولی به انتهایش  که برسیم مطمئنم از خیلی‌ها اگر بپرسی حتما تصدیق خواهند کرد که سریعتر از آن چیزی که فکرش را می کرده اند گذشته است. 

۱۳۹۲ بهمن ۱, سه‌شنبه

پول نفت سر سفره چه کسانی؟

اگر اول هر ماه خودتان در صف‌های جلو دستگاه خودپرداز برای دریافت یارانه‌های نقدی نایستاده‌اید بی‌شک آن‌را دیده‌اید. معنای تشکیل صفوف طویل در موعد پرداخت یارانه‌ها این است که اکثر مردم آ‌‌‌ن‌قدر در مضیقه و شرایط سخت هستند که نمی‌توانند دریافت سهم نقدی‌شان از درآمدهای عمومی را به فردای آن روز موکول کنند تا صفوف خلوت‌تر باشد. در شرایط رکود اقتصادی -کاهش درآمدهای قشر حقوق بگیر، خیل عظیم بیکاران ناشی از کساد فضای کسب و کار و تعدیل نیرو و تورم سرسام‌آور سال‌های اخیر- اهمیت دریافت یارانه‌های نقدی بیشتر احساس می‌شود. چنان‌که در بسیاری از موارد وقفه‌ در پرداخت آن، تعادل دخل و خرج زندگی را از بین می‌برد. در این شرایط طرح «نه به یارانه های مستقیم» چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟
حرف حساب مدافعین این طرح چیست؟ چنان‌چه دکتر شکوری‌راد در مصاحبه اخیر خود با روزنامه قانون گفته است، این طرح برای پرداخت یارانه مستقیم از محل حذف یارانه های غیر مستقیم بوده است. به عنوان مثال یارانه سوخت که تنها توسط افراد دارای خودرو شخصی استفاده می شد، حذف و به طور مستقیم و مساوی تقسیم شود تا بدین ترتیب علاوه بر کنترل مصرف سوخت -به دلیل قیمت پایین آن- این بخش از درآمد‌های عمومی کشور بدون تبعیض به تمامی مردم –فارغ از داشتن و یا نداشتن خودروی شخصی- تخصیص داده شود. پس مشکل کجاست؟ آقای شکوری اینگونه توضیح می‌دهد که به دلیل تورم و افزایش قیمت ارز، قیمت آزاد بنزین به صورت واقعی همکنون بالغ بر ۳۰۰۰ تومان است و در حقیقت نه‌تنها قیمت سوخت آزاد نشده، بلکه مبلغی که از محل بودجه عمومی کشور برای ما به تفاوت قیمت پرداخت می‌شود افزایش یافته است. از آن سو بودجه‌ای در حدود ۳۸ هزار میلیارد تومان برای پرداخت یارانه‌های مستقیم لازم است که محل تامین آن مشخص نیست. سوال این است که اگر محل تامین این بودجه مشخص نیست چطور دولت قبلی آن‌را تامین می‌کرد؟
کسری بودجه دولت در دوره آقای احمدی‌نژاد حتی با وجود در‌آمد افسانه‌ای کشور از محل افزایش شدید قیمت نفت مسئله غیر‌قابل پیش‌بینی نبود. بدین معنا که دولت ایشان به میزان بیشتر از درآمد خود، تعهد و خرج تراشیده است. راهکار دولت احمدی‌نژاد برای حل این موضوع چه بود؟ می‌دانیم که عمده درآمد کشور ما – و قاعدتا به ارزهای بین الملی - از محل فروش نفت خام می‌باشد. حال زمانی که از سویی هزینه ریالی دولت بالا رفته و از سوی دیگر درآمد ارزی آن –علی‌الخصوص پس از تصویب تحریم‌ها علیه ایران در دوره دوم ریاست‌جمهوری احمدی‌نژاد- کاهش یافته است و با توجه به انحصار تقریبی دولت در عرضه ارز در بازار داخلی، دولت برای جبران کاهش بودجه خود، ارز را به قیمتی بالاتر با ریال معاوضه می‌کند تا علی‌رغم کاهش درآمد ارزی، درآمد ریالی خود را حفظ کند. اما مشکل اینجاست که با این رویه اقتصاد ملی ایران در دوره حاکمیت یکپارچه جناح راست در ۸ سال گذشته عملا متلاشی شده و عمده نیازهای کشور به صورت وارادت تامین شد. در آغاز هر ماه که دولت برای تامین نقدینگی پرداخت یارانه‌های مستقیم، ارز را با قیمت بالاتری می‌فروشد، همان روز تاثیرات تورمی آن در جامعه به صورتی محسوس نمایان می‌شود. در اثر این تورم از یک سو ارزش واقعی پول و قدرت خرید مردم -مبلغ ثابتی که به صورت ریالی از درآمد عمومی کشور به صورت مستقیم دریافت می‌کنند- کم می‌شود و از سوی دیگر به دلیل افزایش قیمت‌ها، هزینه‌های جاری نیز افزایش میابد و به دنبال آن کسری بودجه دولت بیشتر می‌شود. به شکلی که دولت در ماه بعد نیز مجبور به بالا بردن دوباره قیمت ارز می‌شد. یعنی چرخه معیوبی که تورمی افسارگسیخته را رقم می‌زد، ارزش ریال را روز به روز کاهش داده و کسری بودجه دولت را هر روز بزرگتر و فروپاشی اقتصادی را نزدیکتر می‌کند.
پس در ظاهر همه تلاش دولت جدید این است که این چرخه معیوب تورم‌زا که وضع زندگی مردم را روز به روز سخت‌تر و با ایجاد کسری شدید بودجه، بحران اقتصادی را عمیق‌تر می‌کند، متوقف کند. اما چگونه؟ راه حل کسری بودجه چیست؟ به صورت نظری پاسخ آسان است: افزایش درآمدهای ارزی کشور یا کاهش هزینه‌ها. افزایش درآمدها با سد بلند تحریم‌های بین‌المللی مواجه است که دولت به سختی مشغول برداشتن آن است. اما تا حصول نتیجه مطلوب، راهی جز کنترل بحران هزینه‌های جاری راهی وجود ندارد. ظاهرا پیشنهاد دولت این است که اگر افرادی به علت شرایط درآمدی مناسب، نیازی به مبلغ ۴۵ هزارتومانی ماهانه ندارند، از دریافت یارانه انصراف دهند یا اینکه به عنوان قرض و به مدت دو سال این مبلغ را نزد دولت به امانت بگذارند تا دولت بتواند موقتا جلو رشد کسری بودجه را بگیرد و از این طریق رشد تورم و بحران اقتصادی را کنترل کرده و برای افزایش درآمدهای خود در شرایط با ثبات برنامه‌ریزی کند.
تا اینجای کار موضوع قابل فهم و پیشنهاد دولت قابل درک است و تلاش دوستانی که سعی می‌کنند با طرح «نه به یارانه‌های نقدی» در کنترل بحران کشور مشارکت داشته باشند احترام برانگیز. اما نکته این است که این خود، همه صورت مسئله نیست. درآمدهای ارزشی کشور گرچه در اختیار دولت است اما به نیابت و به نمایندگی از سوی مردم. به معنایی نباید فراموش کرد که تمامی سرمایه‌های کشور، نظیر ذخائر نفتی، دارایی مشاع همه ایرانیان می‌باشد. در این میان دولت به نمایندگی از سوی مردم، کارگزار این درآمدها جهت اداره عمومی از طریق، تامین امنیت، حفظ نیروهای مسلحی -که ضامن تمامیت ارضی کشور هستند-، تدارک بهداشت، آموزش و تامین نیروی انسانی است. حال، چه این دارایی عمومی به صورت غیرمستقیم و به عنوان مثال از طریق ساخت زیرساخت‌های لازم جهت تسهیل زندگی عموم شهروندان صرف شود و چه به شکل مستقیم به صاحبانش -که خود مردم هستند- تحویل داده شود. یارانه‌های نقدی بخشی از دارایی خود مردم است نه صدقه حکومت به آنها. در شرایط ایده‌آل کل درآمد نفتی کشور باید به صورت مساوی، صرف‌نظر از شرایط اقتصادی، بین همه شهروندان تقسیم شود و برای اداره امور عمومی، متناسب به درآمد شهروندان و البته میزان مصرف از آنها، مالیات دریافت شود.
این تفاوت نگاه به منابع عمومی کشور کجا خود را نشان می‌دهد؟ کافی است به لایحه بودجه پیشنهادی دولت نگاهی بیاندازیم. همکنون که دولت از کسری بودجه جهت پرداخت یارانه‌های نقدی سخن می‌گوید بودجه ارتش۵۰ درصد - نسبت به سال گذشته بیش از ۱۶ هزار میلیارد ریال - رشد داشته است. البته این افزایش بودجه مختص ارتش نیست و بودجه سپاه نیز با افزایش ۳۰ درصدی -بیش از ۷ هزار میلیارد ریال- مواجه بوده است. این‌همه زمانی اهمیتی بیشتر می‌یابد که حواسمان باشد بخش عمده‌ای از این بودجه‌ صرف امور غیر مرتبط این سازمان‌ها می‌شود! نمونه روشنگر آن، افزایش ۴۵ درصدی بودجه شورای نگهبان است. در حالی این افزایش بودجه پیشنهاد شده است که حتی در سال پیش رو ما انتخاباتی نداریم. بدین معنا که حتی کاهش بودجه نیز معقول به نظر می‌رسید. بگذریم از افزایش میلیاری بودجه شورای تبلیغات اسلامی که احتمالا صرف بصیرت‌پراکنی و انتشار دایره‌المعارف‌های بیشتر علیه فتنه یا تامین حقوق مزدبگیران جنگ نرم در فضای آنلاین خواهد شد. یا حتی در این شرایط که دولت از کسری بودجه گله می‌کند بودجه موسسه شخصی محمد تقی مصباح یزدی -که از بودجه عمومی کشور اداره می شود- نیز افزایش یافته است.
یک ارزیابی ساده به راحتی نشان می‌دهد که کسری بودجه جهت پرداخت سهم مردم از درآمد‌های نفتی کشور به صورت مستقیم چندان بیشتر از افزایش بودجه نهادهایی خاص -که به صورت بازوهای عملیاتی یک جناح خاص و در راه پیشبرد پروژه‌های سیاسی‌ خود عمل می‌کنند و نه تامین نیازهای فوری مردم- نیست.
سوال این است که چرا وقتی صحبت از کسری بودجه به میان می‌آید، در بودجه پیشنهادی دولت بودجه دستگاه و نهادهای حکومتی افزایش پیدا می‌کند؟ آیا معقول نبود در شرایط موجود بودجه انقباضی‌تری ارائه می‌شد و بر عکس انضباط مالی بیشتری بر این دستگاه‌های حاکم می‌کردیم؟ و مهم‌تر، چرا بجای تلاش جهت کنترل هزینه‌های دولت یا تلاش برای گشودن فضا جهت کسب درآمدهایی جدید، فوری‌ترین گزینه سهم مستقیم مردم از درآمدهای نفتی کشور است؟ اگر پاسخ این باشد که قدرت سپاه زیاد بوده و نمی‌توان با آن وارد چالش شد بدین معناست که علی‌الحساب ما پول را از مردم ضعیف و بی‌صدا می‌گیریم و به سپاه پرقدرت می‌دهیم. مسئله‌ای که خود روایت‌گر مناسبات موجود می‌باشد که شرایط اقتصادی کشور را به اینجا رسانده است. از سوی دیگر اگر حاکمیت بودجه عمومی کشور را دارایی‌های اختصاصی خود می‌داند که اکنون دچار کسری شده است، دیگر صدقه دادن به مردم را ضروری نمی‌ببیند و ترجیح می‌دهد پول را صرف دستگاه‌ها و رفاه نیروهای هوادار خود کند. این به معنای نفی حق مالکیت مشاع مردم بر سرمایه‌های ملی است. در هر حال هر دو این رویکردها نشانه‌های ناامیدکننده‌ای برای مردم به همراه دارد،که انتظار آن دارند نمایندگان و کارگزارانی که برای تدبیر امور عمومی برگزیده‌اند نماینده منافع آن‌ها باشند! آیا بدون پاسخ دادن به این سوالات که مطرح شد و بدون توضیح دادن این‌ موضوع که فازهای بعدی قانون هدف‌مندی یارانه‌ها چگونه خواهد بود، دعوت مردم به اینکه از سهم نقدیشان از درآمد ارزی کشور صرف‌نظر کنند -سهمی که با تورم سالیانه بیش از ۴۰ درصد، ارزش آن عملا در چهار سال گذشته به یک چهارم تقلیل یافته است- توصیه‌ای مسئولانه و مشفقانه خواهد بود؟
منبع: http://www.chamrannews.com/%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87%E2%80%8C%D9%88%DB%8C%DA%98%D9%87/item/40527-%D9%BE%D9%88%D9%84-%D9%86%D9%81%D8%AA-%D8%B3%D8%B1-%D8%B3%D9%81%D8%B1%D9%87-%DA%86%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%9F.html