نمی دونم چرا پول بی زبون ریختم تو حلق بلو هاست و از سرویس مجانی بلاگر صرف نظر کرده بودم. خلاصه الان مشغول اسباب کشی هستم از وبلاگ قبلی به اینجا.
جستجوی این وبلاگ
۱۳۸۹ اسفند ۹, دوشنبه
یادداشت های روزانه/ نامه به فرزند شهید مطهری
۱۳۸۹ بهمن ۲۶, سهشنبه
حق دارند عصبانی باشند
بیش از یک سال سرکوب کردند؛ زدند؛ بستند؛ خواهران و برادرانمان را به اسیری بردند. هیچ ارزش اخلاقی مانعشان نبود؛ هیچ آموزه دینی محدودشان نکرد؛ حرمتی برای کرامت انسانی قائل نشدند. کوچکترین صدای معترضی را برنتافتند و از همه وقیحانهتر با سیاست معاویه گونه نعل وارونه زدند و با افترا و تهمت عزم مخدوش کردن چهره جنبش مان را کردند. جنبشی برای ساختن ایرانی آباد و آزاد، ایرانی که در آن تفاوتها به رسمیت شناخته شود، ایرانی که جواب پرسش شهروندان از حاکمان گلوله نباشد، ایرانی که بیت المال مومنین با بیتدبیری و فساد زایل نشود.
اما آنها غافل بودند از اینکه با هر تنی که به اسارت میگیرند آه مظلومی رها میشود. هر باتومی که میزنند همچون تیشهای است بر ریشه مشروعیتشان. غافل بودند از اینکه این سنت الهی است که خون مظلوم رهایشان نمیکند و اگر میشد با دورغ و کتمان خون را پایمال کرد پیشنیان کرده بود. غافل بودند از اینکه لقمهای که با زایل کردن بیت المال عمومی در جهت اغراض شخصیشان بدست میآورند لقمه حرامی است که در گلویشان گیر خواهد. غافل از اینکه بستن هر صدای متفاوت تنها مسیر رودخانه ملت را برای مدتی زیر پوست جامعه مخفی خواهد کرد؛ غافل از آنکه سد زدن جلو خواست ملت تنها سیل هایی را میآفریند که هر بار غافلگیرتر خواهند شد. غافل از اینکه کتمان خواست مردم و تحقیر آنها حاصلی جز خواریشان ندارد. اما چرا؟ آیا در زمین نگشتهاند تا سرنوشت پیشنیانشان را ببینند؟ این عذاب خداست برای استبداد که چشم داشته باشد اما نتواند بعد از یکسال سرکوب با تمام توان حضور و اعتراض مردم را ببیند. گوش داشته باشند اما آه بلند مظلومان را نشنوند. و نفهمند وقتی زیر شدیدترین فشارها و در ناباورانهترین شرایط ملت عزمش را برای ایستادن نشان میدهد یعنی چه.
استبدادطلبان حق دارند عصبانی باشند. عصبانی از اینکه ملت اجازه نداد که تظاهر به مخالفت با استبداد مبارک بکنند در حالی که گوی سبقت را از او ربودهاند. عصبانی از اینکه تشت رسوایی شباهتشان به مستبدین منطقه از بام افتاده و صدایش نه در کشورمان که در همه دنیا پیچیده است.
ما عزا داریم به خاطر شهادت دوستانمان به دست اقتدارگرایان. عزا داریم به خاطر اینکه نیروهای نظامی بجای اینکه ضامن امنیت مردم باشند بر مردم هستند. عزاداریم بخاطر اینکه همچنان حاکمان حق ما را برای برگزاری تجمع اعتراضی کتمان میکنند و از مسئولیتشان برای حفظ امنیت شهرندان شانه خالی میکنند. در عین حال ما خوشحالیم چون دوباره هم دیگر را دیدیم. خوشحالیم چون بار دیگردر کنار برادران و خواهران مصریمان به کسانی که جز تسلیم خلایق را نمیپسندند «نه» گفتیم. خوشحالیم از اینکه دوباره هم دیگر را دیدیم و عهدمان را برای سکوت نکردن در مقابل ظلم باهم مرور کردیم.
غمگین به خاطر گوشهایی که نمیشنوند و چشمهایی که نمیبینند. خوشحال به خاطر اینکه ناکارآمدی توسل به سرکوب به جای به رسمیت شناختن اعتراض را نشان دادیم و امیدوارتر بخاطر اینکه نشان دادیم راه مسالمت آمیز مردم برای تعیین سرنوشت خودشان توقف ناپذیر است.
۱۳۸۹ بهمن ۱۹, سهشنبه
یادداشت های روزانه/ رنجی که می دهیم
دیشب فیلمی را دیدم که حسابی ذهنم را مشغول کرد. نه اینکه این فیلم خیلی خوش ساخت یا تاثیر گذار بود بلکه فیلم را در انتهای روزی دیدم که مدام با یک مسئله مواجه شده بودم. قبلش یک برنامه تلوزیونی دیده بودم با موضوع اینکه آیا آزادی بیان را میشود بدلیل توهین به عقاید مذهبی محدود کرد. یکی از مهمانها نکته ای گفت که حسابی نظرم را جلب کرد. او توضیح داد که در اروپا چطور برای حفاظت از آزادی بیان اسلام و مسلمانان مورد تمسخر قرار میگیرند و این شبیه اتفاقاتی است که پیش از این برای یهودیان افتاده است. آنزمان هم از تمسخر شروع شد. بعد به آنجا رسید که همه میدانیم. مهمان دیگر اما معتقد بود اگر شما باب محدودیت آزادی بیان را باز کردید معلوم نیست تا کجا پیش خواهد رفت. نکتهی تامل بر انگیز برای من این است که هر دو مدعا توامان قابل تایید بود. به این فکر کردم که چگونه بشر جهانی را برای خودش میسازد که حاصلش موقعیتهای پیچیدهای است که در آن افزایش درد و رنج اجتناب ناپذیر می شود.
قبل از اینکه فیلم را شروع کنم نگاهی به شبکه اجتماعی اینترنتی فرند فید انداختم یکی از دوستان آن طرفی جملهای نوشته بود که مضمونش این بود که کسانی که خودشان را مشروع میدانند مجاز هستند برای کنترل مخالفانشان از اسلحه استفاده کنند. این دوست را به اندازه کافی میشناسم. درست است که به لحاظ فکری تفاوت داریم و از لحاظ سیاسی در مقابل هم هستیم اما من تردیدی در تلاش صادقانه اش برای کشف حق و کوشش شرافتمندانهاش برای جامه عمل پوشاندن به آنچه درست است٬ ندارم. تا آنجا که من شناختمش پسر بشدت رئوف و مهربانی است. این شناخت مسئله را برای من بغرنجتر میکرد.
فیلم ماجرا یک مرد بود که در روسیه کمونیستی تحت فشار به چیزهای اعتراف کرد و در پی آن محکوم به بیست سال اقامت در اردوگاها کار اجباری سیبری شد. شرایطی که زندانیان برای هم فراهم میکردند سختی اقامتشان را چند برابر کرده بود. او با جمعی از دوستانش دست به فرار میزنند اگر چه فرارشان به سختی موفق میشود اما آنها به سرمای کشنده ی سیبری میخورند. بعد از مدتها تحمل سرما و بیغذایی و از دست دادن یکی از همراهانشان به بیابانهای تبت میرسند. ایندفعه گرما و کم آبی دوست دیگری را از پا در میآورد.
حالا نمیخواهم اینجا قصه فیلم را تعریف کنم. در حین دیدن رنجی که طبیعت به انسان تحمیل میکند به این فکر میکردم که چطور انسانها با ذهنیتهایشان علی رغم نیتهای معمولا خیر موقعیت و وضعیتهای پر رنج و درد برای یکدیگر میسازند. موقعیتهای ناخواستهای که در آن هر انتخابی پر درد خواهد بود. الان بعد از گذشت یک روز خودم را با این توجیه آرام میکنم که مهم این است که تلاش کنیم که درد و رنج انسان گوشت و پست و خون دار کم شود. البته با این تصور که این تلاشها در مجموع و در طول زمان درد و رنج بشر را کاهش داده است.
۱۳۸۹ بهمن ۱۷, یکشنبه
یادداشتهای روزانه/ رویهٔ دیگر تجربه انقلاب اسلامی
امضای سند دیکتاتوری
فارغ از قضاوت افکار عمومی کشور و جهان در مورد این مشابهتها، به نظرم میرسد مخالفت با درخواست رهبران جنش سبز ایران برای اعلام همبستگی با جنبش مردم خاورمیانه علیه استبداد، به هر شکل و بهانهای و یا برخورد با آن نشان از این است که صاحبان قدرت، سندِ عضویتِ رسمیشان در باشگاه دیکتاتورهای منطقه را خودشان امضا کردهاند.
۱۳۸۹ بهمن ۱۶, شنبه
یادداشتهای روزانه/لباس شخصیها
اما چرا؟ به نظرم علاوه شانه خالی کرد از بار مسئولیت سرکوب باید ضرورتهای دیگری هم محرکشان باشد. شاید حتی ناخودآگاه دیکتاتور احساس میکند که در اعمال خشونت مشروعیت ندارد. به عبارتی جامعه، پلیس یا نیروهای نظامی را متکی به قانون بر آماده از اراده عمومی برای حفاظت از نظم جامعه و امنیت مردم نمیداند. از این روست که استبداد این ضرورت را احساس میکند که با «سازماندهی» نیروهای لباس شخصی با عنوان «نیروهای مردمی» ضعف حمایت مردمی از اعمال پلیس و نیروهای نظامی را بپوشاند.
۱۳۸۹ بهمن ۱۵, جمعه
یادداشتهای روزانه/ریشهٔ اختلاف نظر
۱۳۸۹ بهمن ۱۲, سهشنبه
یادداشتهای روزانه/ *نزن، سرباز...
*: عکس