نمی دونم چرا پول بی زبون ریختم تو حلق بلو هاست و از سرویس مجانی بلاگر صرف نظر کرده بودم. خلاصه الان مشغول اسباب کشی هستم از وبلاگ قبلی به اینجا.
جستجوی این وبلاگ
۱۳۹۰ شهریور ۱۳, یکشنبه
یادداشت های روزانه/ آدما
برگشتنی تو اتوبوس خسته به شیشه ی پنجره اتوبوس تکیه داده بودم. تو اون ردیفا که صندلی ها رو به روی همن. این بار بجای بیرون و تماشای خیابون توی اتوبوس رو نگاه می کردم. چهره آدمها رو برانداز می کردم. اول فرض کردم آدمای خبیثی هستن. خب اتفاقا به قیافشون می خورد. بعد تصور کردم آدمای دوست داشتنیی هستن، باز هم بهششون میومد!!!
اشتراک در:
پستها (Atom)