جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۱ بهمن ۹, دوشنبه

تاریخ مصرفمان گذشته است

برده آزاد شدهالان عصبانی هستم. در نتیجه جملاتی که الان می‌نویسم را باید با تردید نگاه کرد.
از دیدن فیلم «جانگو آزاد شده» می‌آیم داستان. داستان فیلم  مربوط است به جنوب آمریکا در دوره برده داری. یکی از محورهای اصلیش رفتار ظالمانه‌ای است که با سیاهان می‌شده است. سیاهانی که به بردگی گرفته شده بودند. سفید‌ها و در درجه اولا‌تر اربابان هر جور که صلاح می‌دانند با برده‌ها رفتار می‌کنند. هر جور که صلاح بدانند می‌زنندشان و تنبیه‌شان می‌کنند. بی‌حد و حصر خشونت به خرج می‌دهند. مورد تمسخر و توهین قرار می‌دهند. قاعدتا اکثر برده‌ها از این شرایط در رنج هستند اما نکته تلخ این است که عموما تسلیم این شرایط هستند و حتی اگر در قفس باز باشد هم فرار نمی‌کنند. اعتراضی اگر هست این است که ارباب رفتارش را کمی بهتر کند. یا عصبانی نشود و شلاق نزند. قهرمان فیلم برده‌ای است از خیل برده‌های ناراضی اما با این تفاوت که نمی‌تواند حقارت بندگی را تحمل کند، می‌شورد، خشونت سفید‌ها را با خشونت جواب می‌دهد و...
فیلم را در شرایطی می‌دیدم که ذهنم همچنان سخت درگیر حمله‌ای است که شب گذشته به روزنامه‌ها شد. شبانه حمله کرده‌اند به چهار روزنامه کشور و بیش از ۱۲ روزنامه نگار را بازداشت کرده‌اند. شبیه اتفاقی که در کشور‌های دیگر فقط در شرایط کودتا تجربه می‌شود.
یک لحظه خودمان را در موقعیت برده‌ها دیدم. طرفداران آیت الله خامنه‌ای هر وقت لازم می‌دانند حمله می‌کنند. عشقشان می‌کشد بازداشتمان می‌کنند. هر وقت صلاح می‌دانند کتک می‌زنند. تهمت و دروغ و بهتان و لجن پراکنی که نقل و نباتشان است. کرامت دیگران برایشان پشیزی ارزش ندارد. لازم باشد گلوله جنگی هم به سمت مردم شلیک می‌کنند. احساس می‌کنم موقعیت برده‌ها را داریم. برده‌هایی که تحت ستم و ظلم هستند و از موقعیت خودشان هم ناراضی هستند. اما نکته تلخ این است که خودمان را از‌‌ همان برده‌های ناراضی اما تسلیم می‌دانم‌‌ همان برده‌هایی که در رنجند اما  تنها راه رهایی خودشان را در این می‌بیند که ارباب شلاق را آرام‌تر بزند.
خودم را که نگاه می‌کنم به نظرم سیاست ورزی به سبک پیش از جنیش سبز ما را اخته کرده است. تبدیل شده‌ایم به آدمهایی که فقط بلدیم حرف بزنیم و همه کار جمعی که بلدیم با ارفاق این است که ستاد انتخاباتی تشکیل بدهیم. گفتار سیاسیمان مدام دعوت و آرزوی رفتار عقلانی‌تر از طرف آیت الله خامنه‌ای و طرفدارانش است. انگار از ارباب می‌خواهیم که شلاقش را آرام‌تر بزند. بی‌خاصیتی و تسلیم شدن خودمان را نجابت نامگذاری کرده‌ایم. اسم ترس و جنم نداشته‌مان برای ایستادن جلو تعدی‌های طرفدارن آیت الله خامنه‌ای را گذاشته‌ایم رفتار مدنی و مبارزه بدون خشونت. تاریخ مصرف امثال من که فقط بلدیم حرف بزنیم و ستاد انتخاباتی تشکیل بدهیم گذشته است.
سرمایه‌های ملی کشور که دارایی مشا همه شهروندهای ایرانی است را همچون ارث پدریشان هزینه می‌کنند، ما مقاله می‌نویسم. با سیاست‌های غلطشان اقتصاد کشور را متلاشی کرده‌اند، ما یادداشت می‌نویسیم. تمام امکانات و نهاد‌های عمومی کشور را در جهت منویات شخصی آیت الله خامنه‌ای به کار می‌گیرند ما حتی اعتراض هم نمی‌کنیم. اصلا دزدی‌های کلان می‌کنند حتی اجازه نداریم اعتراض هم بکنیم و ارباب فرمان می‌دهد که کش دادن ممنوع.
ما همان‌ها هستیم که خودمان را به زندان معرفی می‌کنیم برای اجرای حکم ارباب. همان‌ها که همه کتک‌هایی که خورده‌ایم را گذاشتیم لای سبیل و دم بر نیاوردیم. امثال من‌‌ همان برده‌های ناراضی ولی تسلیم هستیم.‌‌ همان برده‌هایی که حتی اگر در قفس‌هایمان هم باز باشد نمی‌توانیم خارج بشویم. ما نیروهای فاسد تاریخ مصرف گذشته شده‌ایم. این تعدی‌های آشکار آیت الله خامنه‌ای نیاز به آدمهایی دارد که نخواهند برده باشند و راه رهایی خودشان را نه نرمش ارباب که شورش بر او بداند. کسانی که ایمان داشته باشد که می‌شود شلاق را از ارباب گرفت. اگر کسانی کتکشان زدند آن‌ها هم کتک بزنند. نسلی جدیدی که فقط باتوم نخورد و بلد باشد باطوم را هم بگیرد و از خودش دفاع مشروع کند. اگر امنیت را از ما می‌گیرند راه حلش کسانی هستند که بتوانند امنیت را از آن‌ها هم بگیرند. نیاز به یک نسل با ایمان‌تر داریم. نسلی که کرامتش برایش مهم‌تر باشد. نسلی که اگر مامور پلیس خواست یکی از اعضای خانواده‌اش را بگیرد که لباسش از نظر ما درست نیست بجای نگاه کردن و خواهش کردن سیلی به صورت آن مامور بزند. آدمهای جدی‌تر که اگر برنامه‌ها و جلسات آنان را خواستند به هم بزنند بدانند که جواب‌ِ های، هوی خواهد بود. نسلی که نخواهد برده باشد نه امثال من که می‌خواهد ارباب را اصلاح کند که شلاق را آرام‌تر بزنند. امثال من به برده بودن خو کرده‌ایم. ما تاریخ مصرفمان گذشته است، ما فاسد شده‌ایم. ما بی‌خاصیت شده‌ایم.