مثل همیشه از پشت سر بازجویی می کرد. یک دفعه موبایلش زنگ خورد. بعد از چند جمله ای بلند گفت: نه بابا! هنوز سالم جلو من نشسته. بعد چند جمله ای رو رد و بدل کردند. تماسش که قطع شد، پرسید فلانی را می شناسی؛ گفتم بله؛ چندتا دیگه اسم هم آورد گفتم نمی شناسم. گفت اینها جایی داشتند صحبت می کردند و گفتند حمزه غالبی اعدام شده است. گفت دوستش می خواسته با او چک کند. نمی دانم قضیه چه بود؟ آیا این مکالمات واقعی بود یا یک نمایش دیگر برای ایجاد فشار روحی بیشتر، اما نکته مهم این بود که این حرف بر عکس بیشتر به من روحیه داد.
یکی از روشهای بازجو که فشار ایجاد می کرد تلقین این بود که همه چیز تمام شده است و همه تو را فراموش کرده اند. مردم پی زندگی شان، دوستانت هم دنبال کارشان هستند. حتی می گفتند خانواده ات هم دیر یا زود خسته خواهند شد. می روند. نمی دانم چه جوری توضیح بدهم احساس فراموش شدن چقدر سخت است، اصلا بگذارید بگویم خیلی تلخ است. یک چیزی آنطرف تر از سختی.
او گفت چند نفر در مورد اعدام تو صحبت کرده اند. نمی دانم انگیزه اش دقیق چه بود اما برای من نشان این بود که آنطور که آنها می گفتند هم فراموش نشده ام. با خودم گفتم حداقل چند نفر بخاطر خبر اعدام ناراحت بودند. فوری لبخندم را دزدیدم تا آقای بازجو متوجه نشود.
پی نوشت 1: اگر از من بپرسید و بگوئید بزرگ ترین کمک به فردی که در بازداشت است چیست؟ می گویم بعد از تنها نگذاشتن خانواده اش، نگذارید فراموش شود. حتی از تلاش برای رهایی اش هم اولویت دارد. اصلا بنظرم اینها حداقل وظیفه ما در قبال دوستانی است که به نیابت از ماها در بند هستد: خانواده شان را تنها نگذاریم؛ نگذاریم فراموش شوند.
پی نوشت 2: زنده نگه داشتن خاطره انسانی که به خاطر عقاید یا سیاست در بند است فقط ادای یک تکلیف اخلاقی فردی نیست. بلکه پیامد های جدی اجتماعی و سیاسی دارد. با زنده نگه داشتن خاطره مقاومت فرد در ذهن جمعی مان، کنش او معنی اجتماعی پیدا می کند. هر نماد، نشانه، جمله یا پیامی که این کار رو بکند می شود پای بیرون از زندان. بدین ترتیب مقاومت در مقابل سرکوب رو دو پای خودش می ایستد؛ هر چه یادگاری های او بیشتر،این پا بلند تر و صدای آن رساتر. اینجوری است که الان نوشتن از دوستان، گفتن و به هرنحوه زنده نگه داشتن یاد دوستان در بندمان یکی از راههای مقاومت است.
پی نوشت 3: زنده نگاه داشتن خاطرات رنج ها در آگاهی جمعی مان موجب انباشت تجربه ای می شود که امکان حذف خطا ها را برای ما فراهم می کند. فراموش نکردن سختی و نگهداشتن آن در آگاهی و حتی یادآوری مداومش، زنگ خطری می شود که همیشه پیش گوشمان باشد تا بخاطر فراموشی مجبور به تکرار خطاهایمان نشویم.
"یکی از روشهای بازجو که فشار ایجاد می کرد تلقین این بود که همه چیز تمام شده است و همه تو را فراموش کرده اند. مردم پی زندگی شان، دوستانت هم دنبال کارشان هستند. حتی می گفتند خانواده ات هم دیر یا زود خسته خواهند شد. می روند."
پاسخحذفاین که آدم به طرف بگوید تو هم یه روزی خسته میشوی وبیخیال میکنی اصلا محلی از اعراب دارد در آن وضعیت یا ندارد؟!
یعنی آیا امکان هیچ گونه یکه بدویی با کارشناسان امر وجود داره یا نه؟
(ببخشید این سوالو میپرسم، نمیدونم سوالم چقد محلی از اعراب داره! ولی مدتی بود تو ذهنم بود مثل این سوالاتی که آدم در مورد بدیهیات داره ولی هیچ وقت فرصتی برای پرسیدن دست نمیده)
:D پاسخی به سهیل : این حمزه آقا رو نمیدونم ولی برای من که اینکار محلی از اعراب نداشت
پاسخحذفسلام امروز شبكه دو يه فيلم ايراني درباره شكنجه يه عكاس عراقي به دست نيروهاي امريكايي گذاشت تو اين حكومت مرگ خوبه ولي براي همسايه شكنجه روحي هم كه شكنجه محسوب نميشه دم اقا حمزه گرم
پاسخحذفsalam.vaghan darket mikonim .
پاسخحذف[...].
نامه سرگشاده به حاج حسن درخشان
پاسخحذف۰۲ خرداد ۱۳۸۹ علی جباری
* اندازه حروف
* Enlarge font
* Decrease font
رونوشت: به تمامی ایرانیان آزاده در سراسر جهان
به حسین درخشان رحم کنید!
حسین درخشان به شهادت صفحات وبلاگش، در اینترنت و گفتگوها و ویدئوکلیپهایش، تجلی روح نا آرام جوان نسل انقلاب اسلامی است. او در جایی حساس است و زودرنج، و درجایی دیگر، متملق و ریاکار.
به گاه، رفیق راه است و نیمگاهی دوستی ناتمام. زمانی در پایمردی چون کوه میایستد، و از آنچه حق میداند دفاع میکند، و پارهای دیگر چنان بر طبل ناحق میکوبد که تو گویی از ازل، با مردمی و عدالت بیگانه بوده است.
اما با این همه، او نماد روح نا آرام، مذبذب و در عین صداقت، دروغگویی و پستفطرتی نسل جوانی است که در ایران اسلامی رشد کرده و بالیده است.
حسین درخشان مانند صدها هزار جوان ایرانی، نماینده نسلی است که به یمن انقلاب اسلامی دورویی، دورنگی و دوگانگی را در جامعه پس از انقلاب، و در خانوادهاش به تمامی فراگرفته است.
حسین درخشان، اما انسانی است در بند ظالم، که در ۱۹ ماه گذشته، تمامی حقوق ابتدایی و انسانیاش، به کرات زیر پا گذاشته شده و یا نادیده گرفته شده است.
جزای حسین درخشان، زندان، اسارت و شکنجه نیست. او به هر صفت ناپسند و غیر انسانی که متصف باشد، اما انسانی است بیگناه. نه دستی به خون کسی آلوده است، و نه مال کسی را به عنف به سرقت برده، و چه اندکند کسانی که در راه استیفای حقوق انسانی، این نمونه کامل لگدمال شدن هویت و شرف انسانی در جمهوری اسلامی، بایستند.
حسین درخشان، یک ایرانی-کانادایی است. این درست است که او به هنگام دریافت شهروندی کانادا، معاهده نامهای را امضا کرده است که طی آن پذیرفته که دولت جدید متبوعش، از این پس از تمام حقوق او در سراسر جهان دفاع کند، الا کشور محل تابعیت اولیهاش.
به عبارتی، حسین درخشان پیشاپیش نیک میدانسته است که به هنگام پذیرش شهروندی کانادا از شرط اعاده حقوق انسانی خود توسط دولت کانادا، در صورت بازگشت به زادگاهش، در گذشته است. اما آیا این گناه است؟
اگر مصلحتهای سیاسی دولت کانادا، پیگیری وضعیت نابهنجار حسین درخشان را برنمیتابد، دستگاه قضایی مستقل کانادا، اما از این مصلحتسنجیها مستثنیاست.
آقای حاج حسن درخشان!
انتظار رحم و مروت از دیوان آدمخواری که حسین را در بند خود دارند، بیهوده است. ولی از والدین او این انتظار هست که بیش از این دست روی دست نگذارند، و به امیدهای واهی، وعدههای بیپایه، و قولهایی که هیچگاه در جمهوری اسلامی ایران محترم شمرده نمیشده و نمیشود، بسنده نکنند.
به فرزندتان رحمت آورید و با استخدام وکیل یا وکلایی در کانادا، مبارزهای حقوقی و بیامان را برای نجات جان حسین سامان دهید.
آقای حاج حسن درخشان: شما به حسین درخشان رحم کنید!
یادداشتی از حمزه غالبی: فراموشی تلخ تر از اعدام...
پاسخحذفاگر از من بپرسید و بگوئید بزرگ ترین کمک به فردی که در بازداشت است چیست؟ می گویم بعد از تنها نگذاشتن خانواده اش، نگذارید فراموش شود. حتی از تلاش برای رهایی اش هم اولویت دارد. اصلا بنظرم اینها حداقل وظیفه ما در قبال دوستانی است که به نیابت از ماها در بند...
وقتی همسرم از هشت صبح تا هشت شب به اینها جواب پس میداد، به این فکر می کرد که آنهایی که هم رنج بازجویی را تحمل می کنند و هم رنج انفرادی و دوری از خانوده را، چه می کشند! سخت تر از همه برای او این بود که دلشان می خواست او هم آدم آنها شود! و او از این رنج می کشید که چرا آنها تصور می کنند که ممکن است او همفکرانش را بفروشد! سخت است این شرایط؛ خیلی سخت
پاسخحذفسلام حمزه جان خيلي دير به دير وبلاگتو به روز ميكني
پاسخحذفسلام بیا عکس من روتماشاکن شایدشناختی ماروآقای بامعرفت 10بارتلفن زدم وبه وب پیام دادم نکنه زندان واقعا دانشگاه شده ماخبرنداریم؟امابجای درس مشی بودن بی معرفتی یادمردم میده ،آره؟تلفن شماراگم کردم ازجمله آقای قدس وچندتااردوستان ستاد
پاسخحذفThanks for that! It's just the aswner I needed.
پاسخحذفNow I know who the brainy one is, I'll keep lokoing for your posts.
پاسخحذف