جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۰ اردیبهشت ۸, پنجشنبه

جلالِ پدر

هر بار که برای آمار ردیف می‌نشستیم قبل از اینکه وکیل بند بیاید سخنرانی می‌کرد. به طور عجیبی شیوا صحبت می‌کرد. تصور کنید با لهجه جاهلی، صحبتهای پرمغز و احساسی و یک جورهایی هم مسجع حرف می‌زد؛ طوری که من فکر می‌کردم دیالوگ‌های فیلم فارسی‌های قدیمی را حفظ است. اما خوب این همه دیالوگ آنهم در موقعیت‌های مختلف خیلی عجیب بود. کم کم فهمیدم کلا اینجوری صحبت می‌کند. پایش ظاهرا توی تجمع یا زیر کتک بازجو ضربه جدی دیده بود. جوری که یک پا و لنگان لنگان حرکت می‌کرد. توی یکی از سخنرانی‌هایش، گفت که یک وانت داشته که با آن کار می‌کرده و چند سال طول کشیده تا مشتری‌هایش را پیدا کرده و الان تو این مدت که بازداشت بوده همه مشتری‌ها از دست رفته‌اند. می‌گفت اما الان برای همین یک ماشین هم طلبکار‌ها دعوا دارند و هر کدام از آن‌ها به چرخ‌های ماشینش قفل جداگانه‌ای زده‌اند. نزدیک شروع سال تحصیلی بود و یکی از نگرانی‌های اصیلی‌اش هزینه تحصیل بچه‌هایش بود. شاید برای همین بهش میگفتند جلال پدر. خلاصه می‌گفت فرقی ندارد الان هم آزاد بشود دوباره با شکایت طلبکار‌ها بر می‌گردد همین جا. آخر اندرزگاه هفت، بند مالی بود که از قرنطینه‌اش برای نگهداری بخشی از کسانی که در تجمعات اعتراضی بازداشت شده بودند استفاده می‌کردند. قرنطینه این بند بخشی است که زندانیان مالی را اول می‌آورند آنجا تا هم فرصت نداشته باشند چیزهای غیرمجاز را به بند وارد کنند هم شاید بتوانند قبل از اینکه تحویل بند بشوند با رضایت شاکیان آزاد شوند.


در دو نوبت چند روزه که در این بند بودم با کسانی مواجه بودم که از متن تجمعات اعتراضی بازداشت شده بودند. کسانی که تعدادی از آن‌ها در نمایش‌هایی که به عنوان دادگاه حوادث پس از انتخابات معروف شد شرکت داشتند. برخی هم از بازداشتگاه‌های مختلف از جمله کهریزک منتقل شده بودند. خوب آن‌ها حرف برای گفتن زیاد داشتند و من گوش برای شنیدن. آنهم از این تجربه‌های دست اول. بگذریم که بعد از بند الف الف همه تجربه‌ها یک جور شیرین به نظر می‌رسید. خلاصه بُرش خیلی خوبی بود از بخش‌هایی از جامعه که در اعتراض‌ها حضور داشته‌اند. اما نکته‌ای که بعد‌ها وقتی تحلیل‌ها را درباره جنبش سبز خواندم برایم جالب شد طبقه اقتصادی و اجتماعیشان بود. اکثرا ساکن منطقه‌هایی از تهران بودند که گفته می‌شود مناطقی هستند که وضعیت اقتصادی سخت تری دارند. چنانکه بودند افرادی که بازپرس پرونده‌شان مدت‌ها بود قرار کفالت برایشان صادر کرده بود ولی کسی را نداشتند که فیش حقوقی بگذارد. ظاهرا رویه اینجور است که برای قرار کفالت فیش حقوقی لازم است. این را از در خلال گفتگو با هم بندی‌هایی -که دنبال فردی می‌گشتند که فیش حقوقی داشته باشد تا بتواند کفالتشان را بکند- متوجه شدم. لحن حرف زدن دلنشین، مرام لوطی و جوانمردانه و البته وضعیت اقتصادی که عموما در مضیقه بودند اصلا شبیه این چیزهایی که برای توصیف طبقه متوسط به کار می‌برند نبود.


یادم است‌‌ همان جلال پدر به شوخی می‌گفت: تو خونه سه وعده غذا گیرتون می‌بومد؟! می‌گفت بخورین و ناشکری نکنین. در این جمع، دانشجوهایی هم که بودند عموما شهرستانی و از خانواده‌های نه چندان مرفه بودند. نمی‌دانم چقدر می‌توانم این مشاهده شخصی را تعمیم بدهم. اما مشاهده‌های شخصی من اصلا با این باور جا افتاده که اصرار دارد جنبش سبز را محدود به طبقه متوسط شهری بکند جور در نمی‌آید. برعکس مشاهدهٔ شخصی من حاکی از این بود که آنچیزی که اسمش طبقه متوسط هست محدود می‌شد به معدود فعالین سیاسی حرفه‌ای که به بند منتقل شده بود.‌‌ همان افراد معدودی که ظاهرا دسترسیشان به رسانه‌ها بهتر بود و صدای بلند تری هم داشتند و نمی‌دانم چه کار کرده‌اند که بعد‌ها شنیدم همه می‌گویند بدنه جنبش سبز این طبقه است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر