جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۱ خرداد ۲۴, چهارشنبه

۲۵ خرداد، روز مردم

روز‌ها قبل تقریبا به همه دفا‌تر ستاد‌ها حمله کرده بودند و عملا جای امنی برای تشکیل جلسه نداشتیم. یک شنبه شب پارک جمشیده با مسئولان جوانان ستادهای مختلف جلسه داشتیم. بحث‌های مختلفی طرح شد یک از موارد پیشنهادی این بود که میرحسین موسوی باید خودش در تجمع شرکت کند. اتفاق نظر نبود بخشی از بچه‌ها مخالف بودند و به نظرشون این کار خیلی تند بود. با برآیند نظر جمع موافق نبودم گفتم: نمی‌توانم به مهندس بگویم که نظر بچه‌ها این بود ولی من مخالف هستم. برای همین قرار شد مکتوب برایند نظر جمع رو منتقل کنم. از بچه‌ها که جدا شدم با یکی از بچه‌های دفتر تماس گرفتم تا خبر بگیرم. گفت: مهندس اعلام کرده است که فردا (دوشنبه) در تجمع مردم شرکت خواهد کرد.


 دوشنبه صبح پاسداران جلسه داشتیم. وقتی رسیدم دیدم سردبیر کلمه حسابی کلافه است. ظاهرا چند بار خبر حضور امروز مهندس تغییر کرده بود. ماجرا از این قرار بود که بعد از اینکه پیغام داده بودن که با تجمع به سختی برخورد خواهند کرد. مهندس هم تجمع رو لغو کرده بود. خانم رهنور هم در جلسه‌ای که در کوی دانشگاه تهران داشت اعلام کرده بود تجمع لغو است و کسی شرکت نکند. در ‌‌نهایت وقتی مهندس مطلع شده بود که علی رغم لغو تجمع عده‌ای از مردم در حال آمدن هستند، گفته بود که من هم کنار مردم خواهم بود. وضو گرفته و مشغول نماز شده بود. بعد از اینکه یکی از بچه‌های کلمه دوباره خبر حضور مهندس روی سایت قرار داد فوری با سردبیر کلمه از دفتر بیرون آمدیم دو تا موتور گرفتیم به سمت فرهنگستان هنر.


 لحظه که به فرهنگستان هنر رسیدیم، یکی از ماشین‌های تیم حفاظت مهندس بیرون آمد. متوجه شدیم که مهندس در حال حرکت به سمت خیابان انقلاب است. به سرعت سوار یکی از ماشین بچه‌های دفتر شدیم. مسیر را دقیق توی ذهنم نیست ولی پایین آمدنمان از خیابون ۱۶ آذر را یادم هست. با احسان، شیشه پنجره ماشین را پایین دادیم. به افرادی که توی ۱۶ آذر بودن با اشاره با ماشین جلو گفتیم «میرحسین». به محض اینکه چند نفری که متوجه اشاره ما شدند شروع کردن به تکرار «میرحسین». تکرار خبر حضور میرحسین انگار ولوله‌ای ایجاد می‌کرد.


 همچنان نگران پیغام‌های تهدید آمیز بودم که آسیبی به مردم و میرحسین نرسد که وارد انقلاب شدیم انگار جمعیت از خیابان‌های اطراف می‌جوشید. حداقل خودم تا چند لحظه قبل، هرگز چنین حضوری را باور نمی‌کردم. ماشین بچه‌های دفتر در میان جمعیت گیر کرد. از ماشین پیاده شدم و خودم رو به پاترل سفید رساندم. یکی که ظاهرا از اعضای جدید تیم حفاظت بود جلوم را گرفت که با اشاره یکی از محافظ‌های قدیمی‌تر نگرانیش رفع شد. بهت زده بودم. شکوه حضور مردم چیز عجیبی بود. حضور به این عظمت آنهم در شرایطی که سایت‌ها را فیل‌تر کرده بودند، دفا‌تر ستاد‌ها رو بسته بود، فعالین سیاسی بازداشت یا در معرض بازداشت. موبایل‌ها قطع بود، تلوزیون از شب قبل زیر نویس کرده بود که تجمع غیر قانونی هست و با قانون شکنان برخورد خواهد شد و از همه مهم‌تر خانم رهنورد و خود میرحسین تجمع رو لغو کرده بودند.


 مردم به طور با ابهتی سکوت کرده بودند. فقط نمادهای سبز بود و گاهی علامت وی. تراکم جمعیت علی رغم سرعت خیلی پایین ماشین حرکت ماشین رو سخت کرده بود. با اینکه راننده خیلی دقت می‌کرد ولی عملا با اون تراکم جمعیت امکان حرکت ماشین‌ها نبود. رفتم روی سپر پاترول که کمک کنم مسیر باز شود. آرام از مردم خواهش می‌کردم که حواسشان باشد و اجازه بدهند که ماشین رد شود. جلوی ماشین که آدمهای بر می‌گشتند و یک لحظه ماشین را نگاه می‌کردند، من را در معرض برشی از نگاهای مردم قرار می‌داد. نگاه‌های رنگارنگی که هنوز برقشان جلوی چشم است. خیلی‌ها می‌خواستن مطمئن شوند که میرحسین آمده است. سعی می‌کردند از شیشه پاترول ببینند که مهندس آمده است یا نه. گاهی هم می‌پرسیدند. در پاسخ می‌گفتیم مهندس جلو مسجد دانشگاه شریف صحبت خواهد کرد. جلو مسجد که رسیدیم. ماشین ایستاد. پاترول از انواعی بود که سقفش باز می‌شد. رضا خاتمی روی سکوی دیوار مسجد دانشگاه شریف ایستاده بود و با اشاره گفت اینجا برای صحبت کردن خوب است. مردم هم مسیر از پاترول سفید تا آنجا را مثل کریدور باز کردند. حاج احمد مخالفت کرد.


 خانم رهنورد با یک گل رز قرمز کنار میرحسین بود. مهندس شروع کرد صحبت کردن. اما آنقدر حضور مردم عظیم بود که صدا به جایی نمی‌رسید. یک دفعه همه جمعیت شروع کردن شعار دادن که «بلند گوی مسجد/ بلند گوی مسجد». خب اما خواست مردم امکانی را به وجود نیآورد. نهایتا مهندس با بلندگوی دستی شروع کرد به صحبت کردن. البته فکر نمی‌کنم خیلی جمعی زیادی صحبت‌های مهندس رو شنیده باشند. در همین حین دیدم یکی پای مصنوعی به دست روی دست مردم است. آقای آقاجری بود که ظاهرا حالش بد شده بود جمعیت او رو روی دست آورد تا روی یکی از پاترول‌ها. مهندس بعد از اینکه صحبت هاش تمام شد روی سقف پاترول آمد و در شور و شکوه حضور مردم شریک شد.


از بهبودی به سمت بالا از جمعیت خارج شدیم. در راه برگشت رفتم روی باربند ماشین نشستم. تو راه به این حضور فکر می‌کردم. آنطور که من می‌فهمیدم مردمی که سکوت کردند امیدوار بودند که حضورشان را ببیند و اعتراضشان رو بشنودند. سکوتشان سندی برای حسن نیتشان بود. شاید برای همین هم بود که مردم می‌گفتن هیلکوپتری که آنروز‌ها بالای جمعیت بود حامل آیت الله خامنه‌ای است. شاید چون هنوز به آیت الله خامنه‌ای امیدوار بودند. ماشین‌ها وارد حیاط فرهنگستان هنر شدند. از ماشین که پیاده شم رفتم سمت مهندس. میرحسین بعد از پیاده شدن از ماشین بلافاصله از وضعیت آقای آغاجری سوال کرد که حالش خوب است یا نه. به میرحسین که رسیدم پیشانیش را بوسیدم. یک جوری احساس غرور -بعد از سالهای تحقیر-  با حضور مردم در وجودم غلیان می‌کرد. مهندس تند تند به سمت ساختمان حرکت کرد. لحظه آخر باز برگشت به حاج احمد تاکید کرد که برای آقای آغاجری یک تاکسی بگیرید.


 محمد رضا بهشتی جلو دفتر مهندس در فرهنگسرا بود. خواستم تعریف کنم که چه خبر بود اما ظاهر اون مطلع‌تر بود. گفت که از میدان فردوسی تا جاده کرج جمعیت متراکم بوده است. من از دوستان خداحافظی کردم و حرکت کردم سمت پاتوق رفقای جوان‌تر. قرارمان یک سفره خانه سنتی طبقه هفتم یک هتل کنار تقاطع سپهبد قرنی و کریمخان زند بود. وقتی که رسیدم بچه‌ها همه بودند. فراوان گفتگو کردیم. اکثریت جمع تصورش این بود که با این حجم حضور شرایط فرق خواهد کرد. امیدمان بیشتر شده بود. خودم شخصا هرگز فکر نمی‌کردم که آیت الله خامنه‌ای بخواهد مثل یک دیکتاتور عریان حکومت کند و آشکارا جلو خواست مردم بایستد. انتهای قرارمان بود که خبر درگیری در یکی از کوچه‌های اطراف آزادی رسید. همهٔ آن شیرینی حضور به کاممان تلخ شد!


 پی نوشت: تجربه ۲۵ خرداد در مقال گزینه‌ای که قبلا داشتیم تجربه ایی بی‌نظیر را پیش روی ما قرار داده است. آلترناتیوهای قبلی تغییرات خشن و انقلابی یا لابی در بیت اصحاب قدرت و تن دادن به حقارت بار‌ترین شرایط دربار‌ها. ۲۵ خرداد تجربه مردمی است که نشان دادند حاضر نیستد تن به هر تحقیر و نادیده گرفته شدنی بدهند و توامان حاضر نیستند دست به هر کاری بزنند. راهی که مردم علی رغم کتمان حقشان برای حضور اعتراض آمیز توسط وزارت کشور و زیر نویس تهدید آمیز مداوم تلوزیون، در خیابان حضور یافتند اما در عین حال، از هم محافظت کردند، شعار‌هایشان را محافظت کردند، متانت، پختگی و سکوت نجیبانه‌شان پیش روی همه ناظران قرار دادند.


بعد از تحریر: این چند روز که به خاطره ۲۵ خرداد فکر می‌کردم. متوجه یک چیزی شدم. ما‌ها به طرز عجیبی بعد از دور شدن از رخداد ۲۵ خرداد حقیقت ماجرا را فراموش کردیم و کم کم روایت‌هایی پر رنگ شدند که وقتی به خاطره‌های آن روز‌ها رجوع می‌کنیم اصلا هم خوانی ندارند. اول اینکه به نظرم توهم تیم امنیتی و بازجو‌ها و تحلیل‌های امنیتی طرفداران آیت الله خامنه‌ای را خودمان هم کم کم باور کردیم. اینکه فعالان سیاسی بودند که آن حضور‌های شگفت انگیزی را سازماندهی کردند. و حتی بخاطر میرحسین بود که مردم به خیابان آمدند. در حالی که یادوآوری بی‌واسطه آن روز‌ها نشان می‌دهد که حضور عظیم مردم که شاید یکی از نقاط درخشانش ۲۵ خرداد بود، این چنین نبود. هر بار مردم فعالین را شگفت زده می‌کردند. این مردم بودند که صاحب یک روح جمعی شده بودند که می‌توانست تصمیم بگیرد و اجرا کند. ۲۵ خرداد را هیچ گروه سیاسی و ستاد متمرکزی سازماندهی نکرد. حتی خانم رهنورد و میرحسین اعلام کردند که برنامه لغو است. اما تک تک مردم که گویی به یک روحی جمعی وصل شده بودند تصمیمشان را گرفته بودند. سوال آن روزهای مردم این نبود که میرحسین می‌گوید چه کار کنیم. بلکه سوالشان این بود که آیا میرحسین ما را همراهی خواهد کرد؟ هنر بزرگ میرحسین شنیدن صدای مردم و همراهی با آن‌ها بود. اینجور نیست که اگر میرحسین مردم را همراهی نکرده بود اعتراضات شکل نمی‌گرفت بلکه مردم از میرحسین و هر کسی که همراهیشان نمی‌کرد عبور می‌کردند.


 موضوع دوم دوگانه‌های که بعدهای برای توضیح این رخداد به کار گرفته می‌شد. دوگانه‌های که غیر واقعی اصلا در بین مردم وجود نداشت. مثلا:


 موافق نظام/ مخالف نظام؛ صرف نظر از اینکه عده ایی واژهٔ نظام را به عنوان اسم مستعار آیت الله خامنه‌ای بکار می‌برند ولی دوگانه نظام/ مخالف نظام به معنای جمهوری اسلامی هیچ کمکی برای فهم ما از شکافهای فعال نمی‌کند. در هر دو طرف مخالفان و موافقان نظام حضور داشتند. بخش عمده‌ای از اصلاح طلبان و نیروهای اصولگرا که موافق نظام بودند درگیری «ما» یی بودند که بعد‌ها اسمش جنبش سبز شد. و البته حتما مخالفان نظام حضور داشتند. در سمت احمدی‌نژاد هم همین طور هم موافق نظام وجود داشت هم مخالف نظام. بخشی از طرفدارن آقای احمدی‌نژاد کسانی بودند که از احمدی‌نژاد خوششان می‌آمد چون کارنامه جمهوری اسلامی را دزدی و سو استفاده و ماجرهای باند‌های قدرت می‌دانستند و معتقد بودند که احمدی‌نژاد جلوی «آخوند‌ها» ایستاده است. و حتما طرفداران نظام هم سمت احمدی‌نژاد بودند. البته به نظر من اکثریت مردم نظام یا غیر نظام مسئله‌شان نبود مسئله مطالبه و رای و حفظ احترامشان بود.


 مذهبی/ غیر مذهبی؛ یادم هست تیپ‌هایی از احمدی‌نژاد حمایت می‌کردند که اصلا نمی‌شد باور کرد این‌ها با این سبک پوشش حامی احمدی‌نژاد باشند، جوری که بچه‌ها اصلا نمی‌توانستند باور کند و شعاری ساخته بودند به این مضمون که «هوادار اجاره‌ای نخواستیم، نخواستیم» اما واقعیت داشتند. بخش‌های بزرگی از طبقات سنتی و مذهبی جامعه هم طرفدار میرحسین موسوی بودند، در کنار بخشهای غیر مذهبی‌تر یا قسمت‌های سکولار جامعه. این موضوع اینقدر بدیهی هم به نظر می‌رسید که وقتی در خیابان دختران چادری و دختران با حجابی که در ادبیات رسمی بدحجاب نامیده می‌شود کنار هم یک شعار را می‌داند تعجب کسی را بر نمی‌انگیخت. چون شکاف مذهب شکاف واقعی مردم نبود.


 اصلاح/انقلاب؛ بگذریم از واژه برانداز که اساسا ترم حقوقی و امنیتی است که تقریبا طرفدارن آیت الله خامنه‌ای برای هر منتقد و مخالفی به کار می‌بردند چنانکه حتا یک دوره‌ای ملی - مذهبی‌ها را به جرم «براندازی قانونی»  باز داشت کردند. به نظر من دوگانه اصلاح/انقلاب متعلق به جغرافیای دیگری است. برای نمونه در کشور فرانسه که دموکراسی جا افتاده‌ای وجود دارد بین گروه‌های چپ این بحث وجود دارد که برای تغییر وارد انتخاب شده و از روشهای پارلمانتاریستی سیستم را اصلاح کنند و تغیرات مطلوبشان را محقق کنند یا، پالمانتاریسم ناتوان از انجام تغیرات است و باید دنبال روش‌ها انقلابی باشند. در جایی که انتخابات آزاد و پارلمان غیر فرمایشی نداشته باشد این دوگانه چیزی رو توضیح نمی‌دهند. از شب قبل از ۲۵ خرداد تا زمان تجمع، تلوزیون زیر نویس می‌کرد تجمع غیر قانونی است و با شرکت کنندگان برخورد می‌شود. در عین حال مردم شرکت کردند ولی وقتی ملیونی در کنار هم بودند حتی شعار هم ندادند چه برسد که به خواهند خشونتی بروز دهند یا به جایی حمله کنند. این در حالیست که کسی که حضور مردم رو تجربه کرده باشد می‌تواند گواهی بدهد که چند میلیون مردم که در خیابان جمع شده باشند توان انجام هر کاری را دارند. این کنش مردم را نمی‌شود با دوگانه اصلاح/انقلاب توضیح داد. چون اساسا چنین دوگانه‌ای پیش روی مردم نیست.


 طبقه متوسط/ غیر طبقه متوسط؛ در این باره خیلی نوشته شده‌اند و آنقدر گفته شده است که تبدیل شده به یک اسطوره. در خیابان را که نمی‌توانم دقیق بگویم چون همه بودند هیچ رنگ خاص و سبک خاصی غالب نبود. بافت بدنهای مردم کنار هم آینه‌ای بافت جامعه بود. اما یک تجربه محدود تری دارم که حداقل این اسطوره طبقه متوسط را تایید نمی‌کند. مدت کوتاهی از ایام بازداشت را در قرنطینه اندرزگاه بند هفت گذراندم. در آن زمان بخشی از کسانی که در تجمعات و اعتراضات خیابانی بازداشت می‌شدند را آنجا نگه داری می‌کردند. غالب کسانی که آنجا بودند کسانی بودند که ساکن محله‌هایی بودند که به آن‌ها پایین شهر می‌گویند. اکثریت با کسانی بودند که طبقهٔ مستضعف نامیده می‌شوند. تنها فعالین سیاسی بازداشتی رو می‌شد جزو طبقه متوسط حساب کرد.


 اما دوگانه‌های دیگری هستند که بهتر می‌تواند واقعیت را آنجا که مردم هستند، توضیح دهند. هرچند چون برای این دوگانه‌ها به اندازه کافی مفهوم سازی نشده انتخاب واژه گویا سخت است. دوگانه‌هایی مانند:


کسانی که پیروزی خود را در شکست دیگری می‌داند/ کسانی که پیروزی خود را شکست دیگری نمی‌دانند؛ به نظرم این شکاف واقعیست و دوگانه‌ای است که پیش روی مردم است. اقلیت طرفدار آیت الله خامنه‌ای پیروزی خودشان را در حذف دیگران می‌داند دیگری متفاوت را دشمن می‌دانند که با پیروزی او نابود می‌شوند. اقلیتی از مخالفان آیت الله خامنه‌ای و منتقدین استبداد هم اینچنین هستند پیروزی خودشان را در شکست و حذف مستبد می‌دانند. اما به نظر من اکثریت مردمی که ۲۵ خرداد ۸۸ را آفریدند از کسانی هستند که پیروزی خودشان را در شکست دیگری نمی‌ببینند. سندش هم حضور آرام در ۲۵ خرداد است. گواهش هم سکوت کردن بجای شعار دادن است. جمعیت ملیونی که می‌توانست هر کاری را در تهران انجام بدهد.


سیاست مردمی/ سیاست حرفه‌ای: مردم بین اینکه خودشان تصمیم بگیرند یا منتظر بشوند سیاستمدارن حرفه‌ای چه پیشنهاد می‌دهند و نمایندگان آن‌ها چگونه مطابات آنهای را پیگری می‌کنند دست به انتخاب زدند. ۲۵ خرداد ۸۸ مردم با این دوگانه واقعی روبرو بودند. آن‌ها اما تصمیم گرفته بودند که خودشان مستقیم دخالت کنند. سوال انروزهای مردم این نبود که میرحسین می‌گوید چه کنیم، سوال این بود که آیا میرحسین ما را همراهی خواهد کرد یا خیر؟ ستادی یا حزبی برای ۲۵ خرداد فراخوان نداد. سازماندهی متمرکزی بجز در ذهن متوهم بازجو‌ها در کار نبود. حتی خانم رهنورد به صراحت و وضوح تاکید کرده بودند که تجمع لغو است. میرحسین هم قبل از برنامه اعلام کرده بود برنامه لغو است اما مردم تصمیمشان را گرفته بودند. تنها تفاوت میرحسین اما در این بود که این روح جمعی مردم را حس می‌کرد و خودش را جدا از مردم نمی‌دید. دوگانه واقعی انجاست، عده‌ای مردم را توده‌ای غیر قابل اعتماد که مدام تحت تاثیر سیاستمدارن مردم فریب هستند می‌بیند. عده ایی دیگر به مردم اعتماد دارند. مردم در ۲۵ خرداد اعتماد به نفسشان را باز یافته بودند و پختگی خودشان را نشان دادند. سکوت مردم توامان با حضور میلیونیشان تصمیم پخته‌ای بود که هرگز از نخبهترین جمع‌ها هم بیرون نیامده بود. این سکوت هم از طرف هیچ مرجع ویژه‌ای پیشنهاد نشده بود. این تصمیم پخته مردم بود. حتی یکی از دوستان تعریف می‌کرد کنار دانشگاه شریف عده‌ای از دانشجویان شریف به مردم شعار‌هایی رو پیشنهاد می‌دادند اما علی رغم اینکه دانشجویی داشنگاه شریف ممکن است معتبر تلقی شوند اما‌‌ همان پای دیوار هم مردم این پیشنهاد رو نپذیرفته بودند. ولی بلاخره عده‌ای هنوز معتقدند بجای سیاست مردمی، سیاست حرفه‌ای راهنمای عمل باشد. صرف نظر از اینکه با کدام انتخاب همراه باشیم این دوگانه‌ای واقعیست که می‌تواند تصویر بهتری از جامعه به ما بدهد.


 کسانی که سبک‌های مختلف زندگی را به رسمیت می‌شناسند/ کسانی که سبک‌های مختلف زندگی را به رسمیت نمی‌شناسند: فرقی نمی‌کند مذهبی غیر مذهبی این دوگانه واقعیست. چه بخشی از تندرو‌های مذهبی طرفدار آیت الله خامنه‌ای و چه سکولارهای ستیزه جوی افراطی هر دو گرایش، متفاوت از خودشان را به رسمیت نمی‌شناسند. هر دو سعی در حذف سبک متفاوت حالا چه با ارشاد، تمسخر یا زور هستند. نظمی که تفاوت‌ها را به رسمیت بشناسد انتخاب بخش بزرگی از جامعه مذهبی کشور و البته بخشهای سکولار جامعه در تجربه جنبش سبز بود. این دوگانه است که مسائل را رو توضیح می‌دهد نه دوگانه مذهبی/ غیر مذهبی که اتفاقا طرفدارن آیت الله خامنه‌ای و سکولارهای ستیزه جو سعی دارند آنرا فعال کنند.

۲ نظر:

  1. البته سخن‌رانی مهندس جلوی مسجد امام زمان (تقاطع بهبودی و آزادی) بود نه مسجد دانش‌گاه شریف.

    پاسخحذف
  2. خوب بود. کاش این و هم می‌نوشتی که میرحسین و تقریبا همه اطرافیان، و حتی خود ما، با این دید رفتیم که قراره یک اتفاق بسیار وحشتناک بیافته، و اون هم کشتاره، به ویژه قتل میرحسین.
    پی نوشت و بعد از تحریرت رو قبول دارم. ولی، گریزی از تغییر نیست. این که دیدگاه‌ها تغییر می‌کنه، لزوما به معنای تغییر اون رخداد تو ذهن‌ها نیست. به معنای تغییر برداشت از اون رخداده. و این ناگزیره.
    دوگانه‌هات رو هم پسندیدم.

    پاسخحذف