جستجوی این وبلاگ

۱۳۸۹ آبان ۱, شنبه

یادداشت های روزانه/ من به پاییز مشکوکم

پس کی بهار میاد؟ سرما خوردم بد رقم. مدام باید برم فین کنم. خستگی ناچسبی تو همه بدنمه. کمی سر درد دارم. چشمام موقع مطالعه زود خسته می شه. بی حوصله هستم. تازه از تختم اومدم پایین که بگم من به این پاییز مشکوکم. اصلا من هیچ موقع از پاییز خوشم نمی اومده. اصلا از این بارونی که داره به شیشه انگشت می زنه بدم می یاد. چی می خوای بگی؟ که هوای سرده؟ آسفالت خیابون که به خاطر خیسی برق می زنه با آسمون خاکستری هم دست شده؟ هیچ کی تو خیابون بند نمی شه؟ اصلا از این قابلمه جلو روم هم بدم می یاد. آخه توش هیچ سوپی -که داغ پخته شده باشه- نیست! فقط به همین لیوان بزرگ دسته دارد که داره از روی چاییش بخار بلند می شه دل خوشم. پس این بهار لامصب کی می یاد؟

۴ نظر:

  1. بهتر باشی حاجی.
    زود بهار می‌شه زود. چشم به هم بزاری می‌رسه.

    پاسخحذف
  2. نمی توان به بهار گفت زود فرا برسد و عمری طولانی داشته باشد
    اما
    تنها می توان گفت بیاید و تا مدتی که قادر است بماند

    پاسخحذف
  3. بخور پیاز خیلی مفیده و چایی و عسل و آّبلیمو به مقدار زیاد زیاد زیاد..شیر و لبنیات هم که نمیخورین حتما!!! پرتقال و ویتامین سی فقط داروی سرماخوردگی میباشد..بخور پیاز هم: آب در قابلمه به مقدار کافی و پیاز خورد شده در آب در حال جوشیدن
    ایشالا زود خوب بشین

    پاسخحذف
  4. آسمانش را گرفته تنگ در آغوش ....ابر با آن پوستین سرد نمناکش....باغ بی برگی....روز و شب تنهاست
    با سکوت پاک غمناکش...ساز او باران سرودش باد....جامه اش شولای عریانی است.....ور جز اینش جامه ای باید....بافته بس شعله ی زر تار پودش باد....گو بروید یا نروید هر چه در هر جا که خواهد یا نمی خواهد
    باغبان و رهگذاری نیست....باغ نو میدان....چشم در راه بهاری نیست....
    گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد....ور به رویش برگ لبخندی نمی روید...باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟
    داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید
    باغ بی برگی .....خنده اش خونی است اشک آمیز....جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن
    پادشاه فصل ها پاییز....
    (م.امید)

    پاسخحذف